فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡••
#سالارعقیلی
دلبستهشدم...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
گاه گاهۍ ڪہ دلمـ میگیرد
بہ خُـــــودمـ مۍگویمـ:
در دیارے ڪہ پُراز دیوار است
بہ ڪجـــا باید رفت؟
بہ ڪہ باید پیوست؟
بہ ڪہ باید دل بست؟
حسِ تنهاے درونمـ مۍگوید:
بشڪن دیوارے ڪہ درونت دارے!
چہ سـوالۍ دارے؟
تو خُـــــــدا را دارے
و خُدا اول و آخر با توست
و خُــــداوند عشق است...
#سهرابسپهرے
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
بارانِ عشق
♡•• کتابصوتی#سلامبرابراهیم گوینده:احسان گودرزی ناشر:نشر شهیدابراهیمهادی قسمت چهاردهم(جلددوم)📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_768247149.mp3
9.09M
♡••
کتابصوتی#سلامبرابراهیم
گوینده:احسان گودرزی
ناشر:نشر شهیدابراهیمهادی
قسمت پانزدهم(جلددوم)📚
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
خُدا را درقلبڪسانۍدیدمـ
ڪہ بۍ هیچ توقعۍ
مِهـــــــربانند...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
بارانِ عشق
#قسمت_126 #عشق_اجباری تقه ای آرومی به در زدم ، صدایی نشنیدم، خب قاعدتاً میدونست که به جز کیان کسی ق
#قسمت_127
#عشق_اجباری
با عصبانیت انگشتم رو رو دهنم گذاشتم، چشمهام از فرط گشادشدن سوزش گرفتن که با عصبانیت و خشم کشداری گفتم :
- هیس هیس ... ساکت بهار ... ساکت ... بحثو تموم کن ... اگه اینجایی بخاطر خودته نه کس دیگه ،نمیخوای آشپزی کنی نکن مگه من اجبارت کردم ؟ یه جوری حرف میزنی انگاراز صبح تا شب بستمت به کتک و توپ و تشر ! بودنت تو این خونه ربطی به ترحم من نداره ،من دارم با گذشتت خودمو آسیاب میکنم، انگار گوشتمو دارن تو چرخ گوشت له میکنن امابخاطر تو صدامم در نمیاد، چیزی به روت نمیارم که تو روحیت از این بدتر خراب نشه ، به درس و مشقت برسی مثل همه دخترای همسن و سالت بدون اینکه دلهره گذشته و مشکلتو داشته باشی ...
با پوزخند سرش رو تکون داد و گفت :
- آره حق با توئه من خیلی ناشکرم که تو این همه در حقم خوبی میکنی اما من چشم بسته گازت میگیرم.
عاصی دستم رو لا به لای موهام فرو بردم و گفتم :
- بهار دفعه آخرت باشه این چرت و پرتارو جلوی من به زبون میاری ،بودنت بخاطر ترحم و دلسوزی نیست اینجا خونه تو هم هست، اینو تو ذهنت بسپار.
- شبیه باباها باهام حرف میزنی ! وقتی باهات حرف میزنم باور کن یادم میره که بابام خیلی وقته مُرده.
چشمهام رو محکم تر رو هم فشردم و آروم غریدم :
- بس کن بهار.
با بغضی لرزونی لب زد :
- بس نمیکنم چون ازت بدم میاد ... از تو و همه مردای دیگه هم بدم میاد ... همتون دنبال هوس خودتونین ... منه دختر بچه واستون شبیه یه لقمه چرب و چیلیم ، ترو تازم ، بقول بچه های مدرسه که یه چیزی میگن پوست و استخونم هنوز ترَک بر نداشته، اورجیناله اورجینالم ، تو هم به موقش میخوای ازم استفادتو کنی بعد پسم بزنی بگی برو هری، یه دختر دست خورده بودی که دلم به حالت سوخت آبروتو پوشیدم باید ممنون دارمم باشی که پیش خودم نگهت داشتم ،ولی حالا دیگه نمیخوامت چون تاریخ مصرفت تموم شده دیگه باید ...
با عصبانیت و خشونتی که از بغض و معنای حرفهاش بهم دست داده بود ،داد زدم و دستم رو کف اون یکی دستم کوبیدم :
- بس کن ... بس کن ... بس کن بهار الان سر خودمو میزنم تو این درو دیوار تورو هم انقدر میزنم تا جفتمون با هم بمیریم!
بی قید شونه هاش رو بالا داد و با بغض سرکشش گفت :
- به خدا من حاضرم بمیرم میخوای بکُشی بکُش تنها چیزی که دلم میخواد فقط مامانمه دلم میخواد همین الان برم پیش اون.
تکیه به تخت پشت سرش داد و با دنیایی از کینه و غصه بهم نگاه کرد، چشمهای اشکیش و اون چونه لرزون و غصه تلنبار شده در قلبش منو بی اختیار به سمتش کشید، انقدر درمونده و بیمار این دختر لجباز بودم که به آنی کنار پاهاش چنبره زدم و سفت و سخت در آغوشم کشیدمش ... با دستهاش سعی میکرد به عقب هلم بده ، یه جور تظاهر میکرد که این آغوش تسکین دلتنگیهاش نیست ... ولی در واقع بود ... بود و دردش از تموم این کینه و نفرت حس آرامشی بود که من ازش دریغ کرده بودم و وقتی در آغوشم محکم گرفتمش با خیال راحت گریه دلتنگیش رو رو سینه م به اوج خودش رسوند .
هق زد و با مشتش روسینه م کوبید و نالید :
- ازت متنفرم.
حرف نمیزدم ،ترجیح میدادم دلتنگی های خودم پشت لبهای بسته م ناگفته بمونه، این دختر زخم خورده بیشتر از خودم به این لحظه و آغوش محتاج بود که از ته دل زار میزد و با تنفر و بیزاریش و مشتهای ظریفش حجم دلتنگیش رو بهم نشون میداد.
مشت دیگه ای کوبیدو با ناله و گریه بیشتری گفت :
- ازت بیزارم ... دلم میخواد برم گورمو گم کنم یه جایی برم که نه تو باشی نه هیچ هیچکس دیگه ای .... اصلاً برم یه جایی خودمو گم کنم که هیچ اثری ازم به جا نمونه، دیگه خسته شدم ... از زندگی بدم میاد ... از همه اطرافیام بدم میاد.
دستی رو موهاش کشیدم:
- هیش ... انقدر گریه نکن الان باز حالت بد میشه .
سرش رو از رو سینه م به عقب کشید و با چرخ دادن خشم وار سرش به اطراف و گریه های بلندش که شبیه جیغ زدن بود گفت :
- واسه من دلسوزی نکن ... من به دلسوزی کردنت نیازی ندارم ... ولم کن ...دست از سرم بردار...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
بارانِ عشق
#قسمت_127 #عشق_اجباری با عصبانیت انگشتم رو رو دهنم گذاشتم، چشمهام از فرط گشادشدن سوزش گرفتن که با ع
#قسمت_128
#عشق_اجباری
《بهار》
انگار کمی زیاده روی کرده بودم ، یک آن حس کردم نفسهاش از حدمعمول تندتر شده ، این نفس های هوس نیستن نفسهای خشمن که دارن لابه لای موهام طوفان بپا میکنن ...
کمی سرم رو عقب کشیدم ته دلم از نگاهش فرو ریخت ، این همون کیانی هست که شبیه چند شب قبل منو تا سر حد مرگ ترسوند ، صدای نعره هاش مثل ناقوس مرگ تن و بدنم رو میلرزوند و اون کتک زدنش دنیام رو کن فیکون کرد ، همون چهره و همون نگاه خشم آلودش جلوی صورتم نمایان شد .
خواستم خودم رو عقب بکشم که حلقه دستش رو دور کمرم تنگ تر کرد و با چشمهای تیز و موشکافانه ش به چشمهام زل زد و گفت :
- واسه یه بارم که شده نمیخوای مثل آدم زندگی کنی ، بذاری اعصاب جفتمون سر جاش باشه تا کمتر پاچه بگیرم ؟
از ترس دست و پاهام نامحسوس میلرزیدن، من از کیان در حد مرگ ترس داشتم مخصوصاً وقتی عصبی میشد و یا حرف بی مربوطی در مورد غیرت و خوبیهاش بهش تلقین میکردم، همونطور کنارم نشسته و منو محکم تو حصارش قفل کرده بود که حتی نمیتونستم یک میلی متر جنب بخورم، با پوزخند تمسخر آمیزی گفت :
- چیشد لال شدی که ؟ از صبح تا حالا خوب شِروور رو هم میبافتی بلبل زبونی میکردی چیشد یهو نطقت کور شد ؟
گفتم :
- پاشو برو بیرون باید به درسام برسم.
نگاهش رو لحظه ای از چشمهام گرفت و به ثانیه نکشید که تند و تیز دوباره به چشمهام پرنفوذ نگاه کرد و با عصبانیت کنترل شده ای آروم گفت :
- منو ببین بهار بیا دیگه تمومش کن ،به خدا قید دوست داشتن و عشق و عاشقی و این دل لامصبمو میزنم میرم اون بیشرف بیناموسو مثل یه گرگ با دندونام تیکه تیکش میکنم سر خودمو خودتم یه بلایی میارم که دیگه حرف اضافه بارم نکنی، فکر کردی زن ندیدم یا با یه پسر بچه هجده ساله طرفی ؟
با تمسخر سر تکون دادم و گفتم :
- تو که زن ندیده نیستی ماشاالله انقدر دوروبرت ریخته ست که ...
یه داد بلندی زد که روح از تنم پرید، گیج و با ترس بهش نگاه کردم که دهنش سه متر باز شده بود و بهم آلارم هشدار میداد.
- با من اینجوری حرف نزن بهار انقدر خون منو به جوش نیار .
با ترس و لکنتی که بخاطر لرزش صدام بود آروم گفتم :
- سر من داد نزن ... بی صاحب گیر آوردی هر طوری دلت میخواد باهام رفتار میکنی ؟ داد میزنی ، عربده میکشی، کتک کاری میکنی دیگه چی ؟ مثل این اسیرای بدبخت زمان جنگم یه سیخ داغ کن بذار رو سرو بدنم تا داغ دلت خنک بشه ، با هر سوزی که میکشم حداقل یه سوزش از قلب تو بیرون بره که یادت بره من بازیچه دست یه آدم مریض بودم !
" بغض دوباره به گلوم نشست ، کیان راست میگفت ، من لوس بودم ، واسه همین مردی که دو برابر سنم رو داشت خودم رو لوس میکردم تا همیشه تو قلبش حک شده بمونم ، خودم رو لوس میکردم تا بهش بفهمونم من هنوز بچه م ، همیشه فکر میکردم منم جز همون دخترهام که کیان با هر بار دیدنم حس زندگی و بشاشت بهش دست میده ، یه انرژی مضاعف که فقط و فقط میخواد روز و شبش رو با بهترین لحظات کنار من بگذرونه، اما الان بغضم تنها بخاطر لوس بودن و داد کشیدنش سرم نبود ، من خودمم نمیدونم چرا همش میخوام از کیان فاصله بگیرم ، با اینکه به عشقش ذره ای شک نداشتم اما میترسیدم یه روزی این برگ سوخته م بازیه جدیدی باشه که بخواد جوونی و زندگیم رو با سرکوفت زدنهاش تلخ کنه ، نگاه خیره ش هنوز جستجوگرانه تو چشمهام چرخ میخورد، از راست به چپ و از چپ به راست یه جوری که منتظر بودم تا ادامه حرفهام رو بزنم ،با بغض گفتم :
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡••
قِصہ از غُصہ
شـــــروع شد...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
تو که خورشید اوج دلربایی
چنین بیرحم و سنگین دل چرایی
به اول آن همه مهر و محبّت
به آخر راه و رسم بی وفایی...
#باباطاهر
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
Garsha-Rezaei-Moo-Meshki-320.mp3
6.97M
♡••
#گرشارضایی
عشق...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
ایمـــــــان بیاورید
بہ خُدایۍ ڪہ بہ پیچڪ فرمود:
“نرده را زیبــــــا ڪن”
#سهرابسپهرے
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
آفتابۍ امشب از بیت رضا سر میزند
ڪودڪۍ لبخند در دامان مادر میزند
آنڪہ جودش خیره سازد چشم هر فرزانہ را
و آن ڪہ با علمش بہجانِ خصمـ آذر میزند...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
من دَخیـــلِ
گهـــــــــــوارهے
بابُالحَـــــــوائجمـ...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
گفتندجــَـواد(ع) است سرِ راه نشستیم
در جمعِ گدایان خبری بهتر از این نیست...
#علیاکبرلطیفیان
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
باز همـ هواے تو
چہ بۍگدار میزند بہ سر
چہ بۍگدار میزند بہ شب
چہ بۍگدار میزند بہ جان...!
#لیلامقربۍ
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
مداحی آنلاین - میره از کاظمین تا مشهد - حسین طاهری.mp3
5.01M
♡••
#حسینطاهری
دلمازدستغمآزاده...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
AUD-20201210-WA0005.mp3
1.78M
♡••
#استادفرهمند
دعاے عهد..🕊
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
اَلسَّـــــــــــلامـُ عَلۍ
عَزیزِالحُسَــینعَلیہِالسّلامـ...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
اولیاء جمله جوادند ولیکن ز جواد
جود را جلوه تابنده تری داده خــدا...
#غلامرضاسازگار
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄