♡••
ایمـــــــان بیاورید
بہ خُدایۍ ڪہ بہ پیچڪ فرمود:
“نرده را زیبــــــا ڪن”
#سهرابسپهرے
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
آفتابۍ امشب از بیت رضا سر میزند
ڪودڪۍ لبخند در دامان مادر میزند
آنڪہ جودش خیره سازد چشم هر فرزانہ را
و آن ڪہ با علمش بہجانِ خصمـ آذر میزند...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
من دَخیـــلِ
گهـــــــــــوارهے
بابُالحَـــــــوائجمـ...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
گفتندجــَـواد(ع) است سرِ راه نشستیم
در جمعِ گدایان خبری بهتر از این نیست...
#علیاکبرلطیفیان
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
باز همـ هواے تو
چہ بۍگدار میزند بہ سر
چہ بۍگدار میزند بہ شب
چہ بۍگدار میزند بہ جان...!
#لیلامقربۍ
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
مداحی آنلاین - میره از کاظمین تا مشهد - حسین طاهری.mp3
5.01M
♡••
#حسینطاهری
دلمازدستغمآزاده...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
AUD-20201210-WA0005.mp3
1.78M
♡••
#استادفرهمند
دعاے عهد..🕊
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
اَلسَّـــــــــــلامـُ عَلۍ
عَزیزِالحُسَــینعَلیہِالسّلامـ...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
اولیاء جمله جوادند ولیکن ز جواد
جود را جلوه تابنده تری داده خــدا...
#غلامرضاسازگار
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
بارانِ عشق
♡••
پرسیدند:
فرق ڪریمـ با جواد در چیست؟
فرمودند:
از شخص ڪریمـ همین ڪہ درخواست ڪنید
بہ شما عنایت مۍڪند ولۍ «جواد» خود
بہ دنبالِ سائل مۍگردد تا بہ او عطا ڪند...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
بنده امـ بندۀ ولاے توأمـ
عاشقِ صحنِ با صفاے توامـ
تو جوادے و من گداے توأمـ
یا جــــواد الائمہ ادرڪنۍ...
#غلامرضاسازگار
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
مداحی آنلاین - از باب الجواد تا باب المراد - بنی فاطمه.mp3
6.35M
♡••
#سیدمجیدبنیفاطمه
ازبابالجوادتابابالمراد...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡••
#علیرضاافتخاری
حالاڪہآرزوےما...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
شاه نشین چشم من
تکیه گه خیال توست
جای دعاست شاه من؛
بی تو مباد جای تو...!
#حافظ
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
بارانِ عشق
♡•• کتابصوتی#سلامبرابراهیم گوینده:احسان گودرزی ناشر:نشر شهیدابراهیمهادی قسمت پانزدهم(جلددوم)📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
part16_salam bar ebrahim.mp3
11.3M
♡••
کتابصوتی#سلامبرابراهیم
گوینده:احسان گودرزی
ناشر:نشر شهیدابراهیمهادی
قسمت شانزدهم(جلددوم)📚
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
زنــــــــــدگی
حڪایتِقدیمۍڪوهستاناست
صدا میڪنۍ و میشنوۍ
پس بہ نیڪۍ صدا ڪن
تا بہ نیڪی بہ تو پاسخ دهد...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
بارانِ عشق
#قسمت_128 #عشق_اجباری 《بهار》 انگار کمی زیاده روی کرده بودم ، یک آن حس کردم نفسهاش از حدمعمول تندتر
#قسمت_129
#عشق_اجباری
- یه جوری باهام رفتار میکنی انگار من خواستم ، انگار من زندگیمو ورق میزدم که اقبال و روزو شبم اینجوری بشن که زندگیم دست یه آدم رذل پر پر بشه ، هزار بار بهت گفتم بازم میگم بذارم از این خونه برم کیان ، من تحمل ندارم اینجا باشم ؟
با برم گفتنهای من همیشه اخمهاش در هم فرو میرفت و مثل میرغضب به آدم نگاه میکرد ، با همون اخمهای ترسناکش گفت :
- مگه من دارم اینجا چیکارت میکنم که تا یه بحث پیش میاد برم برم راه میندازی ؟ بری خونه خودتون که چیکار کنی ؟ تا الان که اونجا بودی چه گِلی به سرمون زدی که دوباره بری اونجا بخوای بزنی ؟ بری که اینبار بیام دستتو بگیرم ببرمت با خاری و سر به زیری بچه سهیل رو سقط کنم ؟
وای انگار منو تو یه مکان پر از بمب گذاشتن و با یه دکمه انفجار زدن ، ترکیدم ، از اینکه اینجوری باهام حرف زد نه خودم تنها قلبم هم ترکید ،با چشمهای پر اشکم ناباور بهش نگاه کردم ، تار میدیدمش و کاش همیشه همینطور برام تار بود انقدر تار تا از مقابل چشمهام محو میشد، اما با اولین
پلک زدن و فرو ریختن اشکهام صورت عصبی و خشمگینش واضح جلوی صورتم نقش بست ، مثل جنون زده ها با مشت به سرو سینش کوبیدم و جیغ زدم :
- انقدر راحت به همه تهمت میزنی ، از قدیم گفتن بدکار،بدگمونه ،بدکاره توئی نامرد ، بدکاره توئی که نمیفهمی من نخواستم ، من هیچ زور و قدرتی نداشتم که جلوی اون نانجیبی که از خودت بدتر بود مقاومت کنم ...
مچ دستهام رو سریع گرفت و تو صورتم عربده بلندی از حرص کشید :
- منو با اون یکی ندون میزنم تو دهنت بهار...
از صدای بلندش و خشم وضوحش نفسهاش و ریتم سینه ش بالا پایین میرفت ، ولوم صداش پایین تر اومد و آهسته تر گفت :
- مراعاتتو میکنم پرو نشو ،نرو رو اعصابم بهار ،حلقتو ببند تا دندوناتو از دست ندادی.
با هق هق و گریه بهش نگاه کردم، قلبم رو شکونده بود، با این حرفش تموم محبتهاش رو کیش و مات کرد واسه همین تو این مدت نمیتونستم درست بهش اعتماد کنم که اجازه بدم دوباره زندگی کردن در کنارش نرمه نرمک شکل بهتری بگیره ، یه جورایی شبیه قبل، شبیه اون موقع هایی که من سنبل و نماد عشق تو ذهن و روح کیان بودم...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
بارانِ عشق
#قسمت_129 #عشق_اجباری - یه جوری باهام رفتار میکنی انگار من خواستم ، انگار من زندگیمو ورق میزدم که ا
#قسمت_130
#عشق_اجباری
لبهام از فرط گریه و بغض به پایین کشیده میشدن و صورت نزارم با اون همه اشک رنگ اعتراضی و نفرت داشت، که با بغض و هق هق گفتم :
- اگه مثل اون نیستی اما آدم خوبی هم نیستی چون تو تموم خوش گذرونیاتو کردی، با هر کسی هر کاری دوست داشتی انجام دادی، از مسافرتای خارج و مهمونیای شبونت که سرو ته همشون معلومه، روزی بهت سرکوب نزدم ، روزی به روت نیوردم که تو هم ذات یه مرد کثیفو داری ، با اینکه خودم تو شرکت دیدمت کنار اون منشیت داشتی طبق معمول به بیراهه میرفتی، بازم به خودم گفتم بهار تو هم گذشتت سیاهه کوتاه بیا انقدر پیگیر خطاش نشو ،من فقط یه اشتباه داشتم اما تو دنیائی اشتباه بزرگ داشتی، خدا منو مواخذه نمیکنه چون خودش شاهد بود دید که من کاری از دستم بر نمیاد تاجلوی اون خوک کثیف از خودم مراقبت کنم ولی تو داری منو مواخذه میکنی به جرمی که همش به اندازه یک درصد گناهای خودت نیست !
رنگ نگاهش عوض شد ، یه پشیمونی و شرم خاصی گرفت ،سرش رو به سمت مخالف پیچید و چشمهاش رو بست ، بدنم از حرص و عصبانیت میون دستهاش میلرزید، درون آشفته وار و پر از تشویشش رو به خوبی حس میکردم ، با اینکه از صمیم قلب دوستش داشتم ، با اینکه خودم بیشتر از اون به آرامش و بودن کنارش نیاز داشتم اما با خودم عهد بستم که نه بهش نزدیک بشم و نه اجازه بدم اون بهم نزدیک بشه نزدیکی منظورم صمیمیت مشابه روزهای گذشته مون بود ، من هم آدم بودم ،غرور داشتم نمیخواستم کسی به خاطر گناه ناکرده م که هیچ خواستنی توش نبوده و همه و همه ش اجبار بوده ،مجازاتم کنه یا فردا بهم سرکوفت بزنه و بگه :
" تو فلان بودی، تو بهمان بودی "
من از طرد شدن و حقارت میترسیدم ، حاضرم ماهها و حتی سالها تو این اتاق و سلول تنگ و تاریکم خفقان بگیرم اما نزدیکش نباشم تا مثل الان کوچکترین تلنگری بهم بزنه و بگه :
" اگه من جمعت نمیکردم تو که الان باید برده سهیل یا امثالش بودی، من بهت زندگی دادم من ... من ... من"
وای مغزم الان میترکه ، سرم هم داره مثل یه بمب منفجر میشه ،من کیان رو دوست دارم اما به دور از هر تنش و آسیبی ... کاش بلند بشه از اتاقم بره بیرون ، دوباره زمان میخوام که زخم امشبم رو یه جوری رفوه کنم ... تنهائیم رو میخوام ،که با خودم کنار بیام و بگم :
" هیش بهار ... چیزی نیست آروم باش ، کیان از رو عصبانیت حالا یه چیزی گفت تو قوی باش ...
حلقه دستش از دورم باز شد ، با زمزمه آروم و تحرص واری آهسته لب زد :
- معذرت میخوام عزیزم، منظور بدی نداشتم نمیخواستم ناراحتت کنم.
عزیزم ، عزیزم ... کاش دنیای من تو همین یک کلمه خلاصه میشد، عزیزمی بودم و بس .
پوزخند تلخی زدم و کمی خودم رو به عقب کشیدم، به تخت تکیه دادم وفین فین کنان گفتم :
- برو بیرون میخوام تنها باشم...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄