eitaa logo
◉✧بَــصیرَت‌؏َمار وار✧◉ 🇵🇸
216 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
68 فایل
حَسبُنَا اللَّهُ وَنِعمَ الوَكيلُ... خــ‌داوند‌براے ماکـافیست وچـه‌خــوب یار و پشتیبانی براےماست [آل‌عمران۱۷۳] <هُـوَ‌ا‌‌لــــرَزاق> تبادل : @Naghash111  برای‌یاری مهدےزهرا(؏ج) بصیرت؏مـار‌گونه واستقامت اشتــ‌روار لازمـ است.✌️🏻🇮🇷 کپی؟ حلالت🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
به_وقت_شهدا🦋 خدمت به پدر و مادر،در زندگی حاج قاسم پررنگ بود. حاج قاسم در روستای《قنات ملک》به دنیا آمد؛ روستای کوهستانی که بیشتر اهالی اش به دامداری مشغول اند. روستا تا کرمان،دو ساعت راه است. حاج قاسمی که شاید یک دهم عمرش کنار خانواده اش نبود، حتی زمانی که دائم در سوریه و لبنان و عراق بود، با همه ی مشغله ی کاری که داشت ،ماهی یک بار می رفت کرمان، و از آنجا خودش رابه قنات ملک میرساند. پنجشنبه گاهی با آخرین پرواز، یعنی یازده و نیم شب، از تهران به کرمان می رفت و جمعه شب یا با پرواز پنج صبح شنبه برمی گشت تا هفت صبح سرکارش باشد. رفت و آمد از کرمان به روستا،چهار ساعت زمان می برد. سه ساعت هم پرواز به کرمان و تهران است. فقط هفت ساعت توی راه بود. همه ی این سختی را به خودش می خرید تا به پدر و مادرش سر بزند. آنجا هم که می رفت، در خدمت پدر و مادرش بود. پای پدر و مادرش را می بوسید. آنجا دیگر فرمانده نیرو نبود؛قاسم خانه ی بابا بود. خودش را غلام پر و مادرش می دانست. گاهی پدر و مادرش را به مشهد می برد. آنجا هم در خدمت پدر و مادرش بود. آنها اواخر ویلچری بودند. اجازه نمی داد کسی پدر و مادرش را به حرم ببرد. یک بار ویلچر پدر یا مادرش را می برد؛ بر می گشت ویلچر دوم را می برد. 🌿 بخشی از کتاب (حاج قاسمی که من می شناسم) @Baserat_Amar_varrr
◉✧بَــصیرَت‌؏َمار وار✧◉ 🇵🇸
صدا رفت تصویر رفت یادت ... ؟ ! یادت اما نمی رود . :) هر ثانیه .. ! دلتنگ تر از دیروز💔
دلتنگم! گفتنی‌هایم همین‌قدر کوتاه‌اند، و همینقدر عمیق..!💔
به_وقت_شهدا🦋 خدمت به پدر و مادر،در زندگی حاج قاسم پررنگ بود. حاج قاسم در روستای《قنات ملک》به دنیا آمد؛ روستای کوهستانی که بیشتر اهالی اش به دامداری مشغول اند. روستا تا کرمان،دو ساعت راه است. حاج قاسمی که شاید یک دهم عمرش کنار خانواده اش نبود، حتی زمانی که دائم در سوریه و لبنان و عراق بود، با همه ی مشغله ی کاری که داشت ،ماهی یک بار می رفت کرمان، و از آنجا خودش رابه قنات ملک میرساند. پنجشنبه گاهی با آخرین پرواز، یعنی یازده و نیم شب، از تهران به کرمان می رفت و جمعه شب یا با پرواز پنج صبح شنبه برمی گشت تا هفت صبح سرکارش باشد. رفت و آمد از کرمان به روستا،چهار ساعت زمان می برد. سه ساعت هم پرواز به کرمان و تهران است. فقط هفت ساعت توی راه بود. همه ی این سختی را به خودش می خرید تا به پدر و مادرش سر بزند. آنجا هم که می رفت، در خدمت پدر و مادرش بود. پای پدر و مادرش را می بوسید. آنجا دیگر فرمانده نیرو نبود؛قاسم خانه ی بابا بود. خودش را غلام پر و مادرش می دانست. گاهی پدر و مادرش را به مشهد می برد. آنجا هم در خدمت پدر و مادرش بود. آنها اواخر ویلچری بودند. اجازه نمی داد کسی پدر و مادرش را به حرم ببرد. یک بار ویلچر پدر یا مادرش را می برد؛ بر می گشت ویلچر دوم را می برد. 🌿 بخشی از کتاب (حاج قاسمی که من می شناسم) @Baserat_Amar_varrr