◉✧بَــصیرَت؏َمار وار✧◉ 🇵🇸
💝 رمان نرگس و لاله💝 #پارت_ یازدهم عصر آن روز : لاله به همراع بابا به بازار رفت. لاله دست بابا را گ
🎄 رمان نرگس و لاله🎄
#پارت_دوازدهم
_دخترگلم چی خریدی؟😇
+مامانجون این یه رازه😌☝️
_ واقعا؟
+ بله مامانجون.
_ یعنی نمیخوای به من نشون بدی چی خریدی؟😕
+چرا مامان جون حتما بهتون نشون میدم ؛ اما الان نه.
خندید و با لحن پر از شوخی گفت : به وقتش😎😂
مامان که از لحن لاله خنده اش گرفته بود گفت :
_ وقتش کی میرسه؟😂
+ به زودی😆
_ هر چند خیلی کنجکاو شدم ببینم چی خریدی ؛ ولی باشه صبر میکنم تا وقتش برسه ؛ آخه امروز روز شماست ، حالا برو لباست رو عوض کن و دست و صورتت رو بشور ک بیایید که وقت شامه🍔🍱
آن شب به افتخار موفقیت لاله در خانهء لاله اینا جشن بود و حسابی به همه خوش گذشت🔮
⭕️ ( از آن طرف در خانه نرگس اینا چه خبر بود؟😉 ) ⭕️
وقتی نرگس خبر شاگرد اول شدنش را به خانواده اش داد ، پدر و مادرش خیلی خوشحال شدند. آن ها هم از نرگس به خاطر تلاشی که کرده بود و به خاطر موفقیتش تشکر کردند و به او قول یک جایزه را دادند👏
نرگس کنجکاو شد و از آن ها درباره ی جایزه اش پرسید ؛ اما بابا و مامان به هم نگاهی کردند و لبخندی زدند و گفتند : خودت حدس بزن😄
ادامه دارد...
کپی ممنوع❌
برای خواندن ادامه ی #رمان 🍒 نرگس و لاله🍒 به کانال زیر بپیوندید🥺
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr