لحظههای آخر قمقمه رو آوردن نزدیک لبای خشکش
گفت: مگه مولایمان امام حسین(ع) در لحظه #شهادت آب آشامید؟
#شهید که شد
هم تشنه بود
هم بی دست...
#شهید_شاپور_برزگر
@khamenei_shohada
آنها ...
بارِ #سفر
بستند و رفتند ...
و ما امّا
دل بسته شدیم
به مسافرخانه دنیا
#گاهی_نگاهمان_کنید
#شادی_روح_شهدا_صلوات
#کانال_خامنه_ای_شهدا
@khamenei_shohada
دلم نوشت..
ای سرو پا
منه بی سر و پا
خودم رو تازه کناره عکس تو پیدا کردم...
😭😭😭
#رفیق_همیشه_همراهم
#شهید محمد ابراهیم همت
#کانال_خامنه_ای_شهدا
@khamenei_shohada
هدایت شده از قم خبر
#کانال بصیرتی شهدایی خامنه ای شهدا
شهرت در گمنامیست #شهدا_رهبرم_را_دعا_کنید
🍀🌸آهــای رفیـــــق مبــادا در پیــچ و خــم زنـدگـی #شهــــــدا رو فــــراموش کنیــــم.🌸🍀
یادمان هست که مدیــون #شهـــیدان هســتیم..
https://eitaa.com/khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#روز_شمار_دفاع_مقدس 🗓 ۱۹ خرداد • شهادت شهید حسین ریگی (استان سیستان و بلوچستان، شهرستان زاهدان)
#روز_شمار_دفاع_مقدس
🗓 ۲۰ خرداد ماه سال ۱۳۹۷ هجری شمسی
• ولادت شهید علیاکبر رضایی (استان مازندران، شهرستان ساری، روستای شرفدارکلای علیا) (۱۳۳۹ ه.ش)
• ولادت شهید کریم رجبپور بیشه (استان مازندران، شهرستان بابل) (۱۳۴۲ ه.ش)
• ولادت شهید فتحالله حیدری (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۴۳ ه.ش)
• ولادت شهید محمدرضا فرجادی کوشا (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۷ ه.ش)
• شهادت شهید شعبانعلی بلوچپور (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۱ ه.ش)
• شهادت شهید سید جلال صالحی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۴ ه.ش)
• شهادت شهید مدافع حرم عباس دانشگر (استان سمنان، شهرستان سمنان) (۱۳۹۵ ه.ش)
• شهادت شهید مدافع حرم سید علی منصوری (استان خراسان رضوی، شهرستان نیشابور، روستای تنگه علیا) (۱۳۹۵ ه.ش)
• شهادت شهید مدافع حرم مهدی نظری (استان خوزستان، شهرستان اندیمشک) (۱۳۹۵ ه.ش)
• شهادت شهید مدافع حرم مهدی اسحاقیان (استان اصفهان، شهرستان خمینیشهر، شهر درچه) (۱۳۹۵ ه.ش)
• شهادت شهید مدافع حرم مهدی ذاکر حسینی (۱۳۹۵ ه.ش)
#کانال_بصیرتی_شهدایی_خامنه_ای_شهدا
@khamenei_shohada
4_646301975712891498.mp3
4.8M
•✦✧ @khamenei_shohada✧✦•
8⃣2⃣⇦قسمت بیست وهشتم
#من_زنده_ام
خاطرات اسارت معصومه آباد
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
《#دفترچه_نیم_سوخته_یک_تکفیری_2》 👈ص7: کلاس عملیات، خیلی سخته... فکر نکنم به این زودی بتونم سر کسی را
《دفترچه نیم سوخته یک تکفیری_3》
ص13: ده روز هست که سردرد دارم... موج انفجار اون شب به حدی شدید بود که حتی گاهی از گوشام خون میاد... قدرت شنواییم کمتر شده... وقتی به ابو مجد طبیب مراجعه کردم قرصی بهم داد که حسابی آرومم میکنه... ابو مجد اصالتا اهل بحرین هست و در انگلستان درس خونده... زمزمه هایی وجود داره که احتمالا چند شب دیگه با تیپ دوم الحوث چچنی ها بریم عملیات...
ص14: دیشب چند نفر را آوردند که سر و صورتشون را با کیسه پوشونده بودند... سحر قبل از نافله شب از یکی از برادرا پرسیدم اونا کی بودند؟ گفت: یه تعداد از مجانین و عقب مانده های ذهنی!!... گفتم برای چه کاری؟ اصلا چه کاری از دست اونا برمیاد؟... گفت: آوردنشون عاقبت به خیر بشوند(و خندید!)... پرسیدم ینی چی؟ گفت: به دستور شیخ احمد آل کثیر ، این مجانین و عقب مانده ها اگر به درد هیچ کاری نخورند، به درد عملیات های انتحاری هم نمیخورند؟!!!... گفتم ینی میخواید به اینا بمب کنترلی ببندید و بفرستید وسط جمعیت؟!... گفت: تو با این مسئله مشکلی داری؟...
ص15: بعد از دو هفته آموزش های سخت تر با بدن برهنه، قرار شده که سه روز بین مردم شهر زندگی کنیم... به من دو تا زن به نام های ملکه و جاریه تعلق گرفت که از لیبی برای جهاد نکاح اومده بودند... جزء گردان شباب النساء بودند... ملکه دختر بود و توسط یکی از کاربران مجازیمون جذب الدوله شده بود... جاریه هم به جرم قتل دو نفر متواری بوده که جایی امن تر از الدوله پیدا نکرده بود... حرص و ولع ملکه که دختر بود برای خدمت به من بیشتر بود... و در طول این سه روز، ملکه ما را واسه نافله شب و نماز صبح هم بیدار میکرد...
ص16: عملیاتمون عقب افتاد... ارتش سوریه از موانع اول و دوم رد شده... دارن به طرف ما میان... اگر غافلگیر بشیم تلفات سنگینی میدیم... ظاهرا عملیات فرداشب لو رفته و پیش دستی کرده اند... دو نفر که از پادگان فرار کرده بودند در مرز ترکیه توسط دولت ترکیه دستگیر شدند و امروز ظهر بعد از اینکه تحویل الدوله داده شدند تیربارونشون کردند... هردوشون را میشناختم...
ص17: جاریه چهار پنج روزه که پیداش نیست... خبر مفقود شدنش را به پلیس شریعت دادم... گفتند از همین حالا مُرده فرضش کن... گفتم شاید گم شده باشه... گفتند مهم نیست... اما ملکه همچنان به آموزش هاش ادامه میداد... یه شب ازش پرسیدم چند سالته؟ گفت 22 سال و دانشجوی کامپیوتر دانشگاه جوبا ست... امروز برای عملیات (انتحاری) به ترکیه رفت... میگفت در هر حال دیگه برنمیگرده...
ص18: سردرد دارم... ابومجد نمره قرص ها را زیادتر کرد... اما باز هم شبها اذیت میشم... مخصوصا وقتی امشب شنیدم که ملکه توسط فرشته کوبانی(تک تیر انداز زن ماهر و نماد مقاومت در برابر الدوله) قبل از عملیات ترور شد... واسه اجزاء بدن فرشته کوبانی با اسم مستعار ریحانه جایزه تعیین کرده اند...
ص19: بعد از مدتها سردرگمی، مثل اینکه فرداشب خبرهایی هست... احتمالا عملیات ایذایی به خط جنوبی داریم...
ادامه دارد...
〰〰〰🌷🍃🌷〰〰〰
🌸یا فاطمـــة الزهرا سلام الله علیــــها(امُ الشــهداء)🌸
🇮🇷ڪانال خامنه ای شهدا🇮🇷
@khamenei_shohada
صدای پايت سكوت #شب را شكست
و تو بودی كه آموختی برای بودن بايد رفت و با رفتنت ماندنی شدی...
پ.ن: خوزستان، ۲۶ اسفند ۱۳۶۳، اردوگاه شهید رضا محرمی،رزمندگان تیپ ۳۲ انصارالحسین با لبانی خندان؛ شبِ رفتن به #عملیات_بدر
شاید بعضی از این خنده ها، خنده آخر بود...
عکاس: امیر روشنایی
#شبتون_شهدایی
@khamenei_shohada
#دعاى_روز_بیست_و_ششم_ماه_مبارك_رمضان 🌺🍃
♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️
✨اللهمّ اجْعَل سَعْیی فیهِ مَشْكوراً وذَنْبی فیهِ مَغْفوراً وعَملی فیهِ مَقْبولاً وعَیْبی فیهِ مَسْتوراً یا أسْمَعِ السّامعین.
✨خدایا! کوشش امروزم را پاس دار و گناهم را ببخش و کردارم را پذیرفته و عیبم را پوشیده دار، اى شنونده ترین شنوندگان.
بصیـــــــــرت
#شهید_عباس_دانشکر #مدافع_حرم #جوان_انقلابی #زندگینامه_وصیتنامه 👇👇👇👇 #کانال_خامنه_ای_شهدا @khamenei
🍃🍂🍃🍂🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
#شهید_عباس_دانشگر
متولد سال 1372 اصالتاً اهل سمنان, از پاسداران دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین(ع) و یکی از جوانترین شهدای مدافع حرم حضرت زینب(س) است که بیستم خرداد ماه سال ۹۵ در نبرد با تروریستهای تکفیری در حلب سوریه به فیض شهادت نائل شد.
تصاویر این جوان 23ساله در قامت شهید مدافع حرم بهخاطر ظاهر کمسنوسال او در عکسهایش، حسرت راهی را که رفته است بر دل خیلیها گذاشته است. او بهخاطر ویژگیهای درونیاش, پس از شهادت به الگوی «جوان مؤمن انقلابی» برای جوانان تبدیل شد و بسیاری از جوانان از اقصی نقاط کشور علاقه خاصی نسبت به این شهید پیدا کردهاند. شهید دانشگر در وصیتنامه خود به نکات و موارد زیبایی اشاره کرده است
#شهید_عباس_دانشکر🌹
#سالروز_شهادت۹۵/۳/۲۰🌹
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#شهید_عباس_دانشکر #مدافع_حرم #جوان_انقلابی #زندگینامه_وصیتنامه 👇👇👇👇 #کانال_خامنه_ای_شهدا @khamenei
🕊 #وصیتنامه_شهید_عباس_دانشگر
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
آخر من کجا و شهدا کجا خجالت میکشم بخواهم مثل شهدا وصیت کنم من ریزه خوار سفرهی آنان هم نیستم، شهید شهادت را به چنگ میآورد راه درازی را طی میکند تا به آن مقام میرسد اما من چه!🍃
سیاهی گناه چهرهام را پوشانده و تنم را لخت و کسل کرده، حرکت جوهره اصلی انسان است و گناه زنجیر، من سکون را دوست ندارم. عادت به سکون بلای بزرگ پیروان حق است، سکونم مرا بیچاره کرده. در این حرکت عالم به سمت معبود حقیقی دست و پایم را اسیر خود کرده، انسان کر میشود، کور میشود، نفهم میشود، گنگ میشود و باز هم زندگی میکند.🌸
بعد از مدتی مست میشود و عادت میکند به مستی و وای به حالمان اگر در مستی خوش بگذرانیم و درد نداشته باشیم. درد را، انسان بی هوش نمیکشد، انسان خواب نمیفهمد، درد را، انسان با هوش و بیدار میفهمد.🍂
راستی! دردهایم کو؟ چرا من بیخیال شدهام؟ نکند بی هوشم؟ نکند خوابم؟ مثل آب خوردن چندین هزار مسلمان را کشتند و ما فقط آن را مخابره کردیم. قلب چند نفرمان به درد آمد؟ چند شب خواب از چشمانمان گریخت؟ آیا مست زندگی نیستیم؟😔
خدایا تو هوشیارمان کن، تو مرا بیدار کن، صدای العطش میشنوم صدای حرم میآید گوش عالم کر است. خیام میسوزد اما دلمان آتش نمیگیرد.
مرضی بالاتر از این چرا درمانی برایش جستجو نمیکنیم، روحمان از بین رفته سرگرم بازیچه دنیاییم. الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ ما هستیم، مردهام تو مرا دوباره حیات ببخش، خوابم تو بیدارم کن. خدایا! به حرمت پای خسته رقیه (س) به حرمت نگاه خسته زینب (س) به حرمت چشمان نگران حضرت ولی عصر (عج)
به ما حرکت بده.
🌹 #شهید_عباس_دانشگر
🌹 #سالروز_شهادت_۲۰_۳_۹۵
❤️ #شهدا_هویت_جاویدان_تاریخ
@khamenei_shohada
#شهید_عباس_دانشگر
#معجزه_قرآن
#شهیدان_زنده_اند
ماجرای خواندنی #شهید وشفای بانوی بیمار
👇👇👇👇
در کانال خامنه ای شهدا
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#شهید_عباس_دانشگر #معجزه_قرآن #شهیدان_زنده_اند ماجرای خواندنی #شهید وشفای بانوی بیمار 👇👇👇👇 در کان
◼️ منبع : خبر گزاری فارس سمنان _ ۰۲کدخبر: ۱۳۹۶۰۴۱۶۰۰۰۵۲
🔷 ماجرای خواندنی شهید دانشگر و شفای بانوی بیمار!
روایت بانویی که شفای بیماریاش را بهصورت معجزهآسایی از شهید مدافع حرم «عباس دانشگر» گرفت، خواندنی و البته قابل تأمل است.
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری فارس از سمنان، اینکه بگوییم یا بشنویم که شهیدان رفتند؛ اما گرهگشایی میکنند، امری غیرقابل باور نیست.
لااقل آنانی که اعتقاد عمیق قلبی به شهید و شهادت دارند، میدانند این امر شدنی است.👌
روایت زیر، روایت بانویی شهمیرزادی است که معجزه شفا گرفتن و تغییر مسیر زندگیاش را با مادر شهید مدافع حرم، شهید «عباس دانشگر» در میان میگذارد.
در حاشیه مراسم بزرگداشت شهید «عباس دانشگر» مشغول گفتوگو با مادرش بودم که این بانو خود را به مادر این شهید بزرگوار رساند؛ پس از در آغوش گرفتن و طلب شفاعت از مادر شهید، ماجرای بیماری، معجزه شفا و تحول معنوی که در زندگیاش ایجاد شد، را با چشمی اشکبار برای مادر شهید تشریح کرد.😭
پس از پایان گپ و گفت، از او خواستم اگر مایل است، ماجرایش را برای مخاطبان فارس بازگو کند. آن بانو پذیرفت و اینگونه آغاز کرد: مدتی درگیر بیماریام بودم؛ بهگونهای که این بیماری باعث پیوند قلبیام با حضرت حق شد.
وی که نامش نزد خبرگزاری فارس سمنان محفوظ است، ادامه داد: نه اینکه این رابطه منشأ ترس از مرگ باشد، بلکه جملهای از آیتالله بهجت در آن روزها، طوفانی در درونم ایجاد کرد و آن جمله این بود که «هر گاه خدا را بیشتر از هر چیزی دوست داشتی، مؤمن شدنت را جشن بگیر».👏
آن بانو افزود: این جمله منشأ تحولم شد. بیشتر از گذشته عاشق معنویات شدم، حجابم کامل بود اما عاشق حجاب فاطمی شدم. آوای قرآن و نماز در زندگیام بهگونهای دیگر جاری شد.
وی ادامه داد: در همان روزها در فضای مجازی موضوع «برادر شهیدت را انتخاب کن» را شنیدم.😊
بسیاری رفیق شهیدشان را دوست داشتند و از کراماتشان در زندگی شخصیشان میگفتند، یکی حاج حسین خرازی رفیق شهیدش بود، دیگری شهید آوینی و بسیاری هم شهدای مدافع حرم و من؟😔
این بانوی شهمیرزادی با بیان اینکه اعتکاف 96 سرمنشأ زیباییهای زندگیام شد، اضافه کرد: با اخلاص قلبی شب شهادت عقیله بنیهاشم حضرت زینب (س)، برادر شهیدم را انتخاب کردم و او کسی نبود؛ جز برادر شهیدم « #عباس دانشگر ».🌹
وی افزود: در همه حال به یادش بودم و او را سهیم کارهای خیرم میکردم تا روز بیست و یکم ماه رمضان، نذری در خانهام برپا کردم و همه شهدا و اسرای کربلا را سهیم کردم و رسیدم به نام مدافع حرم که با ذوق نام برادر شهیدم «عباس دانشگر» را گفتم.
این بانوی شهمیرزادی بیان کرد: در کمال ناباوری آن شب در عالم خواب شهید دانشگر را دیدم که با لباس مقدس سپاه و خوشحال مهمان ماست و رو به من گفت «خواهر! مادر من اینجا فاطمه زهراست الحمدلله» و مادر گرامی من هم نامش «فاطمه» است و قصد دارند نام فاطمه زهرا را روی خود بگذارند تا همه به این نام او را صدا کنند.🌸
آن بانو با بیان اینکه در آن روزها من دوره درمانیام را سپری میکردم، اضافه کرد: شهید دانشگر با نگاهی نافذ در عالم خواب گفتند: شما نزد مادرم فاطمه برو و بگو «مهر، تسبیح و پارچه سبزی» که عباس بار آخر از کربلا آورد، به شما بدهد تا با آن نماز به جای آوری که شفایت حاصل خواهد شد انشاءالله.
این بانوی شهمیرزادی ادامه داد: بیماریام در حال عود بود؛ تودهای در بدنم بود که در حال پیشرفت بود اما اکنون تنها بهواسطه ایمان و اعتقادم حالم رو به بهبودی است و به لطف دعای برادر شهیدم در سلامت کامل هستم.
مادر شهید دانشگر نیز در پاسخ به درخواست این خادمالزهرا (س) که فرزندش در عالم خواب به او گفت: امانتی مهر، تسبیح و پارچه سبز را از مادرم بگیر، گفت: بله! این امانتی نزدم هست و حتماً خواسته پسرم اجابت میشود.😊
آری! این است معجزه قرآن که میفرماید: شهدا زندهاند و نزد پروردگارشان روزی میخورند.
🔷 گزارش از:محدثه عباسی
🌹 #شهید_عباس_دانشگر
🌹 #سالروز_شهادت_۲۰_۳_۹۵
@khamenei_shohada
🔸وصیت شهیدمدافع حرم نیشابور #احمد_رضایی
افرادی که دستی در سفره #بیت_المال دارند و داعیه خدمت به اسلام دارند بدانند که فقط بایداز امام شان حضرت علی(ع)و رهبرشان #سیدعلی پیروی کنند
@khamenei_shohada
عشق مولا دردلت پرمیڪشید
توشھادت راچہ زیبا دیده اے
قفس دنیابرایت تنگ بود
حب #دنیا ازبرایت #ننگ بود
رفتی وجاویدماندے تاابد
ای برادرتوچہ زیبارفته اے...
#شهید_مهدے_نعیمایی
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#زندگی_به_سبک_شهدا @khamenei_shohada
#زندگی_به_سبک_شهدا
*محمد پاشو پاشو چقدر می خوابی؟ +چته نصفه شبی؟بذار بخوابم
*پاشو، من دارم نماز شب میخونم کسی نیست نگام کنه...
یا مثلا میگفت: «پاشو جون من، اسم سه چهار نفر مؤمن رو بگو تو قنوت نماز شبم کم آوردم...
هر شب به ترفندی بیدارمان میکرد برای نماز شب عادت کرده بودیم...
#شهید_مسـعـود_احمدیان
#نماز_شب
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠 🌺 قسمت 2⃣3⃣ 🌺 دومین حضور 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 هشتمين روز مه
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠
🌺 قسمت 3⃣3⃣
🌺 تسبیهات
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
دوازدهم مهر 1359 است. دو روز بود كه ابراهيم مفقود شده! براي گرفتن
خبر به ستاد اسراي جنگي رفتم اما بي فايده بود. تا نيمه هاي شب بيدار و خيلي ناراحت بودم. من ازصميميترين دوستم هيچ
خبري نداشتم.
بعــد از نماز صبح آمدم داخل محوطه. ســكوت عجيبــي در پادگان ابوذر حکم فرما بود.
روي خاكهای محوطه نشستم. تمام خاطراتي كه با ابراهيم داشتم در ذهنم مرور ميشد.
هوا هنوز روشن نشده بود. با صدايي درب پادگان باز شد و چند نفري واردشدند.
ناخــودآگاه به درب پادگان نگاه كردم. تــوي گرگ و ميش هوا به چهره
آنها خيره شدم.
يكدفعــه از جــا پريدم! خودش بود، يكــي از آنها ابراهيم بــود. دويدم و لحظاتي بعد در آغوش هم بوديم.
خوشــحالي آن لحظه قابل وصف نبود. ساعتي بعد در جمع بچه ها نشستيم.
ابراهيم ماجراي اين سه روز را تعريف ميكرد:
با يك نفربر رفته بوديم جلو، نميدانستيم عراقيها تا كجا آمده اند. كنار يك تپه محاصره شــديم، نزديك به يكصد عراقــي از بالاي تپه و از
داخل دشت شليك ميكردند.
ما پنج نفرهم دركنار تپه در چاله اي سنگر گرفتيم و شليك ميكرديم.
تا غروب مقاومت كرديم، با تاريك شدن هوا عراقيها عقبنشيني كردند.
دو نفر از همراهان ما كه راه را بلد بودند شهيد شدند.
از سنگر بيرون آمديم، كسي آن اطراف نبود. به پشت تپه و ميان درختها رفتيم.
در آنجا پيكر شهدا را مخفي كرديم. خسته و گرسنه بوديم. از مسير غروب آفتاب قبله را حدس زدم و نماز را خوانديم.
بعد از نماز به دوســتانم گفتم: براي رفع اين گرفتاريها با دقت تســبيحات حضرت زهرا(س)را بگوئيد.
بعد ادامه دادم: اين تسبيحات را پيامبر، زماني به دخترشان تعليم فرمودند كه
ايشان گرفتار مشكلات و سختيهاي بسيار بودند.
بعد از تسبيحات به سنگر قبلي برگشتيم. خبري از عراقيها نبود. مهمات ما هم كم بود.
يكدفعــه در كنــار تپه چندين جنــازه عراقي را ديدم. اســلحه و خشــاب
و نارنجكهــاي آنها را برداشــتيم. مقداري آذوقه هم پيــدا كرديم و آماده
حركت شديم. اما به كدام سمت!؟
هوا تاريك و در اطراف ما دشــتي صاف بود. تســبيحي در دست داشتم و
مرتب ذكر ميگفتم. در ميان دشــمن، خستگي، شب تاريك و... اما آرامش عجيبي داشتيم!
نيمه هاي شب در ميان دشت يك جاده خاكي پيدا كرديم. مسير آن را ادامه داديم.
به يك منطقه نظامي رسيديم که دستگاه رادار در داخل آن قرار داشت.
چندين نگهبان هم در اطراف آن بودند. سنگرهائي هم در داخل مقر ديده ميشد.
ما نميدانســتيم در كجا هســتيم. هيــچ اميدي هم به زنــده ماندن خودمان
نداشتيم، براي همين تصميم عجيبي گرفتيم!
بعد هم با تسبيح استخاره كردم و خوب آمد. ما هم شروع كرديم!
با ياري خدا توانســتيم با پرتاب نارنجك و شليك گلوله، آن مقر نظامي را به هم بريزيم.
وقتي رادار از كار افتاد، هر ســه از آنجا دور شــديم. ســاعتي بعد دوباره به راهمان ادامه داديم.
نزديك صبح محل امني را پيدا كرديم و مشغول استراحت شديم. كل روز را استراحت كرديم.
باور كردني نبود، آرامش عجيبي داشــتيم. با تاريك شــدن هوا به راهمان ادامه داديم و با ياري خدا به نيروهاي خودي رسيديم.
ابراهيــم ادامه داد: آنچــه ما در اين مــدت ديديم فقط عنايــات خدا بود.
تسبيحات حضرت زهرا(س) گره بسياري از مشكلات ما را گشود. بعد گفت: دشمن به خاطر نداشتن ايمان، از نيروهاي ما مي ترسد.
مــا بايد تا ميتوانيم نبردهاي نامنظم را گســترش دهيــم تا جلوي حملات
دشمن گرفته شود.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
📚کتاب سلام بر ابراهیم، صفحه ۸۶ الی۸۸
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
ادامه دارد......
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#سرباز #بسیجی #رمضان #شهید_محمدابراهیم_همت #فرمانده_دل_ها @khamenei_shohada
"بسیجی هرکجا برود جریان ساز میشود
حتی دوران سربازی در پادگان شاهنشاهی!" خيلی عصبانی بود. سرباز بود و مسئول
آشپزخانه كرده بودندش.
ماه رمضان آمده بود و او گفته بود
هركس بخواهد روزه بگيرد، سحری
بهش ميرساند.
ولي يك هفته نشده، خبر سحری دادنها
به گوش سرلشكر ناجی رسيده بود.
او هم سرضرب خودش را رسانده بود
و دستور داده بود همهی سربازها به
خط شوند و بعد، يكی يك ليوان آب
به خوردشان داده بود كه " سربازها را چه به روزه گرفتن ! "
و ابراهيم بعد از بيست و چهار ساعت
بازداشت، برگشته بود آشپزخانه.
با چند نفر ديگر، كف آشپزخانه را تميز
شستند و با روغن موزاييكها را برق
انداختند و منتظر شدند.
براي اولين بار خدا خدا ميكردند
سرلشكر ناجی سر برسد.
ناجي در درگاهِ آشپزخانه ايستاد. نگاه
مشكوكی به اطراف كرد و وارد شد.
ولی اولين قدم را كه گذاشته بود،
تا ته آشپزخانه چنان كشيده شده بود
كه كارش به بيمارستان كشيد.
پاي سرلشكر شكسته بود و ميبايست
چند صباحی توی بيمارستان بماند.
تا آخر ماه رمضان، بچهها با خيال
راحت روزه گرفتند.
#شهید_محمدابراهیم_همت
#فرمانده_دل_ها ❣
@khamenei_shohada
از طرف من به جوانان بگویید، چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است.
⭐سردار #شهید #حاج_محمد_ابراهیم_همت⚘
#فرمانده_دل_ها
@khamenei_shohada
♥️🍃
هرگاه ڪه نمازتــ
قضا شد و نخواندے
دراین فڪر نباش ڪہ
وقت نماز خواندن نیافتے
بلڪه!
فڪر ڪن چہ گناهے را
مرتڪب شدے کہ خداوند نخواست
در مقابلش بایستے!
#نماز_را_سبڪ_نشماریم
@khamenei_shohada