◽️◽️◽️◽️
یا #امام_زمان
خورشید من ٺویے وبے حضورٺو
صبحم بخیرنمےشود
اے آفٺاب من
گرچهره رابرون نڪنے
ازنقاب خود
صبحے دمیده نگردد
بہ خواب من
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✋السلام علیک یااباصالح المهدی ادرکنی☀️
ـــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
🌹زیارتنامه شهدا🌹
#باز_پنجشنبه_و_یاد_شهدا_با_صلوات
#صبحتون_شهدایی
ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
✍رهبر انقلاب:
تنها تفاوت ویروس #کرونا با ویروس فساد این است که ویروس کرونا با شستشوی دست برطرف می شود اما تنها راه مقابله با ویروس فساد قطع دست مفسد است
۹۹/۰۴/۰۸
ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
27.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻راز سالم ماندن پیکر مطهر شهید محمد رضاشفیعی بعد از 16 سال چه بود؟
🔹 صدام ، پیکرش را در زیر آفتاب نگه داشت...از مواد تجزیه کننده استفاده کرد.. اما پیکرش همچنان سالم ماند!
آیا ما چنین سربازی برای امام زمان (عج) هستیم؟!
🌷شهدا را با ذکر صلواتی یاد کنیم..
سربازان #امام_زمان ی
@khamenei_shohada
💔
#عاشقانه_شهدایی
همسرم شهیدکمیلخیلی با محبت بود💟
مثل یه مادری که از بچه اش مراقبت میکنه
از من مراقبت میکرد..🙃
یادمه تابستون بود و هوا خیلی گرم بود.
خسته بودم، رفتم پنکه رو روشن کردم
و خوابیدم
"من به گرما خیلی حساسم"
خواب بودم و احساس کردم هوا خیلی گرم شده😓
و متوجه شدم برق رفته... بعد از چند ثانیه
احساس خیلی خنکی کردم و به زور چشمم رو باز کردم تا مطمئن بشم برق اومده یا نه..
دیدم کمیل بالای سرم یه ملحفه رو گرفته و مثل پنکه بالای سرم میچرخونه تا خنک شم
و دوباره چشمم بسته شد از فرط خستگی..😴
شاید بعد نیم ساعت تا یک ساعت خواب بودم و وقتی بیدار شدم دیدم کمیل هنوز داره محلفه رو مثل پنکه روی سرمji میچرخونه تا خنک بشم..
پاشدم گفتم کمیل تو هنوز داری میچرخونی؟
خسته شدی!😕
گفت خواب بودی و برق رفت و چون تو به گرما حساسی میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشی
و دلم نیومد..💖
#شهید_کمیل_صفری_تبار
#عشق_آسمونی #شهدا
@khamenei_shohada
#من_و_آن_ده_تركش!
🌷وقتي كه جنگ آغاز شد، پدر و مادر نداشتم. يك عمو داشتم كه از او اجازه گرفتم و به جنگ رفتم. در مدت سه سال حضور من در جبهـه ١٠ بار تركش به بدنم اصابت كرد كه نجات پيدا كردم. در عمليات كربلاي ٥، تركش بسيار بزرگي به پاي من خورد و مرا به اهواز منتقل كردند. دكترها مى خواستند پايم را قطع كنند!!
🌷ساعتي مانده بود به عمـل؛ دلـم بـدجوري گرفته بود. من خواستم فرياد بزنم و از خدا طلب شهادت كنم. در وسط نماز ناگهان به ياد حضرت عبـدالعظيم حـسني افتـادم. از او درخواست و التماس كردم كه مرا شفا بدهد. با حالت گريه به اتاق عمـل رفتم. ديگر نااميد شده بودم؛ اما يك حسي به من مى گفت؛ اميدوار باش! بعد از چهار ساعت كه در اتاق عمل بودم، مرا به بخش منتقل كردند.
🌷....در حالت بيهوش بودم، دكترها مى گفتند كه؛ خدا او را شفا داده! بعد از به هوش آمدن، وقـت نمـاز بـود. تـيمم كـردم. حالـت بـسيار عجيبي داشتم. انگار دوباره متولد شده بودم. انگـار در بهـشت بـودم. آن نماز به قدري لذت بخش بود كه آن را با هيچ چيـز عـوض نمـى كردم. نزديك يك ساعت گريه مى كردم و از خدا مى خواستم هـيچ وقـت ايـن حس و حال را از من نگيرد، ولي ديگر آن نماز تكرار نشد!!
راوى: رزمنده دلاور حسن ميرزايى
@khamenei_shohada
هدایت شده از 🛡🇮🇷اخبارسپاهسایبری🇮🇷🛡
خبرنگار آمریکایی: ژنرال سلیمانی محور کلیدی مبارزه با داعش در منطقه بود
🔹یک خبرنگار آمریکایی در مصاحبه با رادیو اسپوتنیک، با اذعان به نقش محوری سردار سلیمانی در مبارزه با گروه تروریستی داعش، ترور این ژنرال برجسته را تلاش واشنگتن برای گسترش نفوذ غیرقانونی خود در خاورمیانه دانست.
🔘ڪانال اطلاعات سپاه سایبری
http://eitaa.com/joinchat/3222732831C8c91699db1
❌ برای خبرهای بیشتر #کیلیک کنید👆
هدایت شده از 🛡🇮🇷اخبارسپاهسایبری🇮🇷🛡
پرواز پرستویی دیگر ...
#ابراهیم_اسمی ، مدافع حرم حضرت زینب(س) که چندی پیش در سوریه مجروح شده بود دیروز به شهادت رسید. این شهید بزرگوار از استان البرز میباشد.
#شهادتت_مبارک
#wall
🔘ڪانال اطلاعات سپاه سایبری
http://eitaa.com/joinchat/3222732831C8c91699db1
❌ برای خبرهای بیشتر #کیلیک کنید👆
#مدافع_حـرم
سرهنگ شهید حاج #عبدالکریم_اصل_غوابش🌷
ولادت:۱۳۴۸
شهادت:۱۹ تیر ۱۳۹۴
#سالروز_شهادت
ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#مدافع_حـرم سرهنگ شهید حاج #عبدالکریم_اصل_غوابش🌷 ولادت:۱۳۴۸ شهادت:۱۹ تیر ۱۳۹۴ #سالروز_شهادت ــــــ
ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
#شهید_عبدالکریم_اصل_غوابش🌷
#معرفی_شهید
در يك خانواده مذهبى در شهرستان آمل چشم به جهان گشود، شهيد از همان اوايل كودكى در كنار كمك به خانواده خود تحصيلات خويش را نيز ادامه ميداد از سال 56 عشق به رهبرى در وجودش شعله ور گرديد . دراكثر تظاهرات ها و راهپيمايى ها شركت مينمود پس از انقلاب و وقوع جنگ تحميلى و دعوت امام از جوانان كشور جهت اعزام به جبهه مخصوصا خدمت مقدس سربازى در تاريخ 21 مهر 66 جهت سربازى به لشكر 21 حمزه خود را معرفى و در رسته پياده آموزش ديد، در طول خدمت سربازى هميشه مطيع و فرمانبردار فرماندهان مكتبى خود بود و از زير هيچ فرمانى شانه خالى نمى نمود تا اينكه در تاريخ ۱۹ تير ۹۴ در منطقه در حين اجراى عمليات كه توسط يكى از يگانهاى عملياتى لشكر 21 حمزه انجام ميگرديد به درجه رفيع شهادت نائل گرديد كه هم اكنون مرقد وى در شهر آمل از افتخارات آن ديار مى باشد.
#نشر_بمناسبت_سالروز_شهادت
ـــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_بیست_و_ششم(ب) وارد اولین کلوپ شبانه شدم،شاید آرامم میکرد. همی
💐🍃🌸
🍃💖
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_بیست_و_هفتم
✍ - میدونم از ایران و مسلمونا متنفری.
عثمان خیلی چیزا از تو برام گفته اما فراموش نکن که عثمان هم یه مسلمونه و تا جایی که میشد کمکت کرده،شاید ایران هم مثه عثمان مسلمون،زیادم بد نباشه
کمکهای عثمان محض علاقه ی احمقانه اش بود...
ماد به ایران چه چیزی را به گندآب می کشید،لابد تمام زندگیم را
چانه اش را خاراند
- اگه عثمان بدونه که دارم واسه رفتن به ایران تشویقت کنم احتمالا میکشتم.
صدایش پچ پچ وارش به گوشم رسید،پسره ی احمق
عثمان چقدر ساده بود که ماندنم را مساوی با کامیابی اش میدانست.
با انگشتانش روی میز ضرب گرفت
- اصلا شاید ایران خیلی بدتر از چیزی باشه که فکرشو میکنی اما خب به یه بار امتحانش می ارزه،حداقل فقط و فقط به خاطره اون زن که اسم #مادر رو به دوش میکشه،راستی چرا خودتو ایرانی نمیدونی؟
صدایم کش می آمد:
- من نه ایرانیم،نه مسلمون،من فقط سارام
سری تکان داد
- اوه..با اینکه قابل قبول نیست اما باشه.
خیلی دوست دارم نظرتو در مورد اون عثمان دیوونه بدونم،اونکه روی ابرا راه میره،نمونه ای بارز از یه عشق شرقی.
حرفهایش مسخره بود.
تلو تلو خوران ایستادم
- اونم یه عوضیه مثه پدرم،مثه برادرم و همه ی مردهاابرویی بالا انداخت:
- اوه متشکرم دختر ایرانی
فکر میکردم مشکل تو با مسلمونهاست،اما ظاهرا بیشتر یه فمنیستی
کمی سرش را خاراند و به چیزی فکر کرد:
- آخه فمنیست هم نیستی اگه بودی که حال و روز مادرت اونطور نمیشد.واقعا تو چکاره ای؟
قدمهایم سست و پر لرزش بود
- من فقط سارام،سارا
ندایی از درون مرا به سمت ایران هل میداد.مادر حق زندگی داشت،او تمام عمرش صرف حفظ من و دانیال در خرابه های فکری و سازمانی پدر شد.
اما، اما رفتن به ایران هم یعنی خوردن زهر با دستان خود.
کاش هرگز به دنیا نمی آمدم
اما به قول یان،به یکبار امتحان می ارزید.
کمترین سودش،ندیدن عثمان بود
یان بازویم را گرفت تا زمین نخورم
- بهتره ببرمت خونه،اگه اینجا اینطوری رهات کنم باید فردا با گل بیای بیمارستان ملاقاتم چون احتمالا عثمان دو تا پامو خورد میکنه
حرفهای یان در مورد حال و روز مادر و سفر به ایران مدام در ذهنم تکرار و تکرار میشد و من سرگردانتر از همیشه!
آن شب در مستی و گیجیم،یان مرا به خانه رساند.
وقتی قصد پیاده شدن از ماشین را داشتم مانعم شد
- اجازه بده تا بازم به مادرت سر بزنم
نگاهش کردم
- عثمان یه کلید داره
خنده روی لبهایش نشست
- در مورد حرفام فکر کن،یه سفر تفریحی نمیتونه زیاد بد باشه😊
آن شب تا خود صبح از فرط درد معده و تهوع به خود پیچیدم و در این بین حرفهای یان در ذهنم مرور میشد.
شاید یک سفر تفریحی زیاد هم نمیتوانست بد باشد،هر چند که ایران برایم مساوی بود با جهنمی پر از مسلمان خدا زده
چند روزی از آن ماجرا گذشت و من با خودم کنار نمی آمدم پس به رودخانه پناه بردم.
تنها جایی که صدای خنده هایم را کنار دانیال شنیده بود،نمیتوانستم تصمیم بگیرم
ترس و تنفر از ایران،پاهای رفتنم را بسته بود
#ادامہ_دارد
ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــ
@khamenei_shohada