بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_سی_و_دوم(ب) با یان تماس گرفتم آرامش چهره اش را از اینجا هم می
💐🍃🌸
🍃💖
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_سی_و_سوم
✍حرفهای آن روز یان،آرامشی سوری به وجودم تزریق کرد و قول داد تا برای پیدا کردن پرستاری مطمئن،محض نگهداری از مادر و انجام کارهای خانه با آن دوستِ ایرانی اش هماهنگ کند.
عصر برای تسویه حساب و جمع آوری وسایلم به هتل رفتم و با تاریک شدن هوا باز هم آن صوت عربی را از منبعی نامشخص شنیدم.
انگار حالا باید به شنیدن چند وعده ی این نوای مسلمان خیز عادت میکردم
وقتی به خانه رسیدم کارها تمام شده بود و پیرزنی چادر_مشکی پوش،نشسته روی یکی از آن مبلهای چوبی با روکش قرمز و قدیمی اش انتظارم را میکشید.
گوشیم زنگ خورد،یان بود.
میخواست اطلاع دهد که دوستش،پیرزنی مهربان و قابل اعتماد را برای کمک و پرستاری از مادر،روانه خانه کرده.
من در تمام عمر از زنانی با این شمایل فراری بودم حالا باید یکی شان را در دیدار روزانه ام تحمل میکردم و مزحکترین ایده ی ممکن،اعتماد به یک ایرانی!
چاره ای نبود،من اینجا کسی را نمیشناختم پس باید به یان و انتخاب دوست ایرانی اش اعتماد میکردم.
مدتی گذشت.
مادر همان زن بی زبان چند ماه اخیر بود و فقط گاهی با پیرزن پرستار چای میخورد و به خاطرات زنانه اش گوش میداد و من متنفر از عطر چای به اتاقم پناه میبردم.
اتاقی به سکوت نشسته با پنجره هایی رو به باغ
در این چند وقت از ترس خوی جنگ طلبی مسسلمانان ایرانی،پای از خانه بیرون نگذاشتم و دلم پر میکشید برای میله های سرد رودخانه.
خاطرات دانیال،عطر قهوه شیشه ی باران خورده و عریض کافه ی محل کار عثمان!
اینجا فقط عطر نان گرم بود و چای مسلمان طلب.
گاهی هم پچ پچ کلاغهای پاییز زده در لابه لای شاخ و برگِ درختان باغ.
اینجا بارانش عطر خاک داشت،دلیلش را نمیدانم اما به دلم می نشست.
یان مدام تماس میگرفت و اصرار میکرد تا برای آموزش زبان آلمانی به عنوان مربی به آموزشگاهی که دوستش معرفی کرده بود بروم،
بی خبر از ناتوانیم برای فارسی حرف زدن.
پس محض خلاصی از اصرارهایش هم که بود واقعیت را به او گفتم و او خندید،
بلند و با صدا،
اما رهایی در کار نبود چون حالا نظرش جهتی دیگری داشت و آنهم رفتن به همان آموزشگاه برای یادگیری زبان فارسی بود.
یان دیوانه ترین روانشناسی بود که میشناختم
چند روزی به پیشنهادش فکر کردم،بد هم نمیگفت.
هم زبان مادری را می آموختم،هم تنفرم را با زبانشان ابراز میکردم.
نوعی فال و تماشا!
یان با دوستش هماهنگ کرد و مدتی بعد از آموزشگاه برای دادن آدرس،تماس گرفتند و پروین، پیرزن پرستار،آن را در کاغذی یادداشت کرد و به دستم داد.
دو روز بعد،عزم رفتن کردم با شالی مشکی که به زور موهای طلاییم را میپوشاند.
@khamenei_shohada
⤴️ خاطره ای از شهید
جواد مربی تخریب بود یک روز در میدان نبرد در حالی که تیرها مثل رگبار از روی سرش رد میشدند در حال جمع آوری مین ها بود تا راه را باز کند همان چند روزی که در عراق بود خیلی عرب ها با او دوست شده بودند آنقدر که حاظر نبودند به مناطق خطرناک برود اما جواد میگفتند من اومدم تا به هرشکلی که هست هرکاری که از دستم بر می آید انجام دهم و در نهایت به شهادت برسم
#شهید #جواد_کوهساری
#تله_انفجاری
#ایام_شهادت
ــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
شما بگید این لحظه چقدر می ارزه
رفقات اومدن چرا پس باباییم توی سوریه جا مونده
منتظرتم بابایی...
🌷فرزند #شهید_مهدی_عسگری 🌷
#شبتون_شهدایی
ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
﴾﷽﴿
ما ڪاخ نداریم بدان فخر فروشیم
اموال نداریم کہ بر فقر بپوشیم
داریم گرانمایہ ترین ثروت عالم
یڪ رهبر و او را به جهانے نفروشیم
#الهم_الحفظ_قائدنا_الخامنه_ای
#صبحتون_ولایی
ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
🔰خدمتی که ذخیره آخرت شد؛
در سفری که به کربلا داشتیم شهید حسین هریری در حال قدم زدن در اطراف بین الحرمین بود ،که یکی از خدام حرم حضرت عباس(ع) اشاره ای کرد به حسین و چند نفری که با هم بودیم برای کمک به ساخت برخی کفشداری های اطراف حرم که در حال حاضر ساخته و آماده شده است.
با شهید بزرگوار تا پاسی از شب در حال خدمت و ساخت بخشی از کفشداری حرم حضرت عباس (ع) بودیم، در همان حال به فکر گرفتن روزی از حضرت علمدار کربلا و ارباب بی کفن بودیم که شهید هریری عنوان داشت:
"خدا همین کار ما را ان شالله ذخیره آخرت قرار بدهد و وسیله شفاعت باشد."
و این رفتار شهید هریری از علاقه شدید او به حضرت سیدالشهدا(ع) و ساقی العطاشا حضرت عباس(ع) برای من خاطره شد.
🌷شهید #حسین_هریری🌷
📎به روایت دوست شهید
ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ
@khamenei_shohada
12.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 ببینید
دل که هوایی شد
پرواز است که
آسمانیت می کند
و اگر بال خونین داشته باشی
آسمان هم طعم کربلا میگیرد
کلیپ دیدنی از پروازهای
🌷سردار شهید حاج #احمد_مایلی🌷
ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
🍃🌷🍃🌷🍃
🌸✨مرامهای خاص زیاد داشت اما بعضی چیزها برایش قانون بود و #خط_قرمز داشت و یکی از آن خط قرمزها این بود:
محمد حسین همیشه یکی از دیوارهای خوش اندازه که چشمخورش از بقیه جاها بیشتر بود را به عکس #شهدا تعلق میداد و تو باید قبول میکردی که به واسطه عکس شهدا حرمت حضور شهدا را در خانه رعایت کنی و گرنه ... .
🌸✨قرارداد که تمام میشد و خانه را که میخواستیم عوض کنیم بعضأ عکسها هم نو میشد!
یادم هست وقتی پوسترهای کم عرض شهدا مد شده بود محمدحسین کلی ذوق زد که عکسهای بیشتری را میتواند در خانه جا بدهد.
راوی: همسر شهید
#شهید #محمدحسین_محمدخانی🌷 #شهید_مدافع_حرم
@khamenei_shohada
1.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینها را ، اعدام کنید ؟!
.
استاد #رحیم_پور_ازغدی
.
@khamenei_shohada
1.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫بشارت بزرگی دیگر از رهبر عزیز انقلاب:
بدانید دشمنان همه تدبیرهایی که علیه ملت ایران انجام میدهند به توفیق الهی به ضرر خودشان تمام خواهد شد. همه شما شکست آمریکا را خواهید دید. همه شما به زانو در آمدن صهیونیست را خواهید دید. همه شما عظمت و عزت نهایی ملت ایران را مشاهده خواهید کرد.
#بشارت
#کلیپ
@khamenei_shohada
💥 رهبر انقلاب :
👈🏻 به قارون نمیگفتند که هر چه را داری یا نداری دور بریز؛ میگفتند آنچه را داری #وسیله قرار بده.
✅ پول و ثروت دنیا #وسیله است، وسیلهی رسیدن به مقامات عالیهی بشری و انسانی است، وسیلهی رسیدن به مقامات معنوی است؛ میتواند وسیله باشد.
💥 شما میتوانید با پول دنیا را آباد کنید، زندگیهای انسانها را نجات بدهید، تبعیض را برطرف کنید، فقرا و ضعفا را از حالت فقر و ضعف بیرون بیاورید.
@khamenei_shohada
2.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفیق شهید عاقبت شهیدت می کند
و چه داستان عجیبی است این رفاقت بین شهدا ...
زنجیره وار و به هم متصل
حاج سعید هم با شهید علمدار رفیق بود،
عکس اش را چسبانده بود روی سینه اش،
روی آن لباس خاکی سپاهی اش که همیشه
و همه جا همراهش باشد .
گویی راه و رسم شهادت را نشان اش می داد .
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_حاج #سعید_کمالی
@khamenei_shohada