عباس، عمود خیمه ی حرم و علمدار سپاه بود و دست های بریده ات حاج قاسم آخرین شباهتت با ابوالفضل (ع) است ...
اما علم زمین نخواهد افتاد و علی تنها نمیماند ...
ـــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــ
@khamenei_shohada
#خاطرات_شهید
●توی عملیات مجروح شد ، تیر به ناحیه سر اصابت ڪرد. شرایط درگیری بہ نحوے بود ڪه راهے برای عقب کشیدن رضا نبود بجز اینکہ پیکر پاکش رو روی زمین بکشیم و آرومآروم بیایم عقب...
●رضا زنده بود و پیڪرش روسنگ و خاک کشیده مےشد چارهاے نبود. اگر این ڪار و نمےڪردیم زبونم لال مےافتاد دست تڪفیریها...
●رضا توی عشــق به حضرت رقیه (س) سوخت، پیڪرش تو مسیر شام روی سنگ و خار ڪشیده شد مثل ڪاروان اسراے اهل بیت (ع) ، رضا زنـده مـوند و زخم این سنگ و خار رو تحمل کرد و بعد روحش پرکشید و آسمونے شد.
●فرمانـده مےگفت : این مسیری ڪه پیڪر رضا روی زمین ڪشیده شد همون مسیر ورود اهل بیت علیهم السلام به شام هست ....
✍ راوی : همرزم شهیــد
#شهید #رضا_دامرودی
ـــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
ما در ره عشق نقض پیمان نکنیم
گر جـان طلبد دریغ از جان نکنیم
دنیا اگر از یزیـد لبریز شـود
ما پشت به سالارشهیدان نکنیم
🌷شهید #مهدی_رضایی🌷
ــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
#معرفی_شهدا
بازگشت بعد از ۳۰ سال چشم انتظاری🌹🕊️
#شهید_احمد_صداقتی🌹
▪️تاریخ تولد: ۱ / ۹ / ۱۳۳۹
▪️تاریخ شهادت: ۱۳۶۱
▪️محل تولد: اصفهان
▪️محل شهادت: منطقه شرهانی
ـــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#معرفی_شهدا بازگشت بعد از ۳۰ سال چشم انتظاری🌹🕊️ #شهید_احمد_صداقتی🌹 ▪️تاریخ تولد: ۱ / ۹ / ۱۳۳۹ ▪️تا
🌹خواهرش← در عملیاتی *یکی از دستهایش را از دست داد🥀 یک دستش قطع شد و عصب دست دیگرش آسیب دید🥀و فقط دو انگشت آن قادر به حرکت بود*🥀 بعد از گذشت چند ماه در تهران *یک دست مصنوعی به جای دست قطع شدهاش گذاشتند*🌷هرچند توان گذشته را نداشت اما دلش آرام و قرار نمیگرفت🥀به همین دلیل دوباره راهی میدان جنگ شد *و بیسیمچی فرمانده لشکر 14 امام حسین(ع) شد*🏴 همرزم← *عملیات محرم بود🏴 دست دیگرش هم قطع شد🥀احمد گفت📞 « سلام من را به امام برسانید📞 و بگویید رزمندگان در اجرای اوامر شما کوتاهی نکردند؛ مهمات،غذا، همه چیز داریممنظورم را که میفهمید؟»📞 پس از چند لحظه صدای او قطع شد🥀و به شهادت رسید🕊️ پدرش← حاجحسین خرازی گفت: «پیکرش در خط آتش بود و نتوانستیم او را بیاوریم.»🥀پیکر او در شمار پیکر شهدای مفقود الجسد جای گرفت🌷 *استخوانهایش بعد از ۳۰ سال چشم انتظاری🥀از طریق دست مصنوعیاش که سالم مانده بود و مدارک شناسایی، شناسایی شددر نهایت او با فرق شکافته و بدون دست
همچون علمدار کربلا کشف شد💚
و شهادت حضرت زهرا(س)🏴 به آغوش خانواده بازگشت🕊️
شهید احمد صداقتی
شادی روحش صلوات
بصیـــــــــرت
🖤🍃🖤 🍃🖤 🖤 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_شصت_و_یکم ✍پرستار که حالا میدانستم اکبر نام دارد به میان حرفش
💐🍃❤️
🍃❤️
❤️
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_شصت_و_دوم
✍ آن شب در هم آغوشیِ درد و آیات وصل شده به حنجره ی حسام،به خواب رفتم.
با بلند شدن زمزمه ی #اذان از جایی دور و بیرون از پنجره ی اتاقم،چشم به دوباره دیدن گشودم.
آسمان صبح،هنوز هم تاریک بود...
و که حسامی با قرآنی در آغوش و
سری تکیه زده به صندلی در اوج خواب زدگی،
آرامشش را دست و دلبازانه،فخرفروشی میکرد.
به صورت خفته در متانتش خیره شدم.
تمام شب را روی همان صندلی به خواب رفته بود؟
حالا بزرگ ترین تنفر زندگیم در لباس حسام،دلبری میکرد محض خجالت دادنم.
اسلامی که یک عمر آن را کثیف و ترسو و وحشی شناختم،در کالبد این جوان لبخند میزد بر حماقت سارا.
زمزمه ی اذانِ صبح در گوشم،طلوعی جدید را متذکر میشد،
طلوعی که دهن کجی میکرد.
کم شدن یک روز دیگر ازفرصت نفس کشیدن،
و چند در قدمی بودنم با مرگ را
و من چقدر ته دلم خالی میشد وقتی که ترس مثل آبی یخ زده، سیل وار آوار میکرد ته مانده زندگیم را.
آستینِ لباسش را به دست گرفتم و چند تکان کوچک به آن دادم.
سراسیمه در جایش نشست. نگاهش کردم.
این جوان مسلمان،چرا انقدر خوب بود؟
- نماز صبحه
دستی به صورت کشید و نفسی راحت حواله ی دنیا کرد
- الان خوبین؟
سوالش بی جواب ماند،
سالهاست که مزه ی حال خوب را فراموش کردم.
- دیشب اینجا خوابیدین؟
قرآن را روی میز گذاشت:
- دیشب حالتون خیلی بد بود، نگرانتون شدیم.
منم اینجا انقدر قرآن خوندم، نفهمیدم کی خوابم برد.
ممنون که بیدارم کردین
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_شصت_و_دوم ✍ آن شب در هم آغوشیِ درد و آیات وصل شده به حنجر
من برم واسه نماز،شما استراحت کنید،
قبل ناهار میام بقیه داستانو براتون تعریف میکنم.
البته اگه حالتون خوب بود.
دوست نداشتم فرصتهای مانده را از دست بدهم.
فرصتی برای خلاء.
سری تکان دادم.
- من خوبم همینجا نماز بخونید، بعد هم ادامه ماجرا رو بگین.
بعد از کمی مکث،پیشنهادم را قبول کرد.
بعد از وضو و پهن کردن سجاده به نماز ایستاد.
طنین تلفظ آیات،آنقدر زیبا بود که میل به لحظه ای چشم پوشی نداشتم.
زمانی نماز، احمقانه ترین واکنش فرد در برابر خدایی بود که نیستی اش را ملکه ی روحم کرده بودم و حالا حریصانه در آن،
پیِ جرعه ای رهایی،کنکاش میکردم.
بعد از اتمام نماز،
نشسته بر سجاده کتابی کوچک به دست گرفت و چیزی را زیر لب زمزمه کرد.
با دست به سینه گیِ خاص و حالتی ارادتمندانه انگار که در مقابلِ پادشاهی عظیم،کرنش کرده باشد و من باز فقط نگاهش کردم.
عبادتش عطر عبادتهای روزهای تازه مسلمانیِ دانیال را می داد.
سر به زیر و محجوب رویِ صندلی اش نشست و حالم را جویا شد...
اما من سوال داشتم:
- چی تو اون کتاب نوشته بود که اونجوری میخوندینش؟
در یک کلمه پاسخ داد:
- #زیارت_عاشورا
اسمش را قبلا هم شنیده بودم.
زیارتی مخصوصِ شیعیان.
زیارتی که حتی نامش هم،پدرم را به رنگ لبو در می آورد.
نوبت به سوال دوم رسید:
چرا به مهر سجده میکنی؟
یعنی شما یه تیکه خاک و گِلِ خشک شده رو به خدایی قبول دارین؟
با کف دست،محاسنش را مرتب کرد.
- ما “به ” مهر سجده نمیکنیم ما “روی”مهر سجده میکنیم.
منظورش را متوجه نشدم.
- یعنی چی؟مگه فرقی داره؟
⏪ #ادامہ_دارد...
@khamenei_shohada
🔻 سرلشکر قاسم سلیمانی:
هر كس به مدار مغناطيسی علیبنابیطالب (علیهالسلام) نزدیکتر شد، اين مدار بر او اثر میگذارد؛ او کمیلبنزیاد میشود، او ابوذر غفاری میشود، او سلمان پاک میشود.
۹۵/۲/۱۴
ــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
عاشقانہ هاےیڪ مادر
مادر
فقط جوانت نہ،
جوانیت رفت!
مادر شهید #مرتضی_کارور
در دو نما
از
بدرقہ
تا
دلتنگے
#شبتون_شهدایی
ــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
گردهمایی همسران و دختران شهدای مدافع حرم در قطعه سرداران بی پلاک
#ما_ملت_امام_حسینیم
ــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada