بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_سی_و_ششم (ب) شرایط انقدر بد بود که حتی توان نفس کشیدن را هم د
پرستاران رفتند و حسام ماند با قرآنی در دست و صدایی پریشان کنار گوشم
- سارا خانوم مقاومت کن،به خاطر برادرتون نه اون دانیالی که صوفی ازش حرف میزد!
روحم آتش گرفت و او قرآن خواند.
آرام و آهنگین!
اینبار کلماتش چنگ نشد،سنگ نشد،اینبار خنک شدم
درست مثل کودکیم که برفهای آدم برفیم را در دهانم میگذاشتم و دندانم درد میگرفت از شیرینی سرما!
نمیدانم چقدر گذشت اما تنها خاطرات به یاد مانده از آن روزهایم آوای قرآن خواندن حسام بود
و حس ملسِ آرامش
به هوش آمدم!
رنجورتر از همیشه،
اما حالا گوشهایم به کلماتی عربی عادت داشت که از بزرگترین دشمن زندگیم،یعنی خدا بود
و صدایی که صاحبش جهنم زندگیم را شعله ورتر کرده بود
و این یعنی عمق فاجعه ی زندگی!
به هوش بودم اما فرقی با مردگان نداشتم.
چرا که ته مانده ای از نیرو،
حتی برای درست دیدن هم نبود.
صدایشان را شنیدم!
همان دکتر و قاری لحظه های دردم!
- آقای دکتر شرایطش چطوره؟
موج صدایش صاف و سالخورده بود
- الحمدالله خوبه،حداقل بهتر از قبل!
اولش زود خودشو باخت اما بعد از #ایست_قلبی،ورق برگشت.
داره میجنگه،عجیبه اما شیمی درمانی داره جواب میده،
بازم توکلتون به خدا
دکتر رفت و حسام ماند.
🔴 - سارا خانوم دانیال خیلی دوستتون داره!
پس بمونید
معنی این حرفها چه بود؟نمیتوانستم بفهمم!
دوست داشتن دانیال و حرفهای صوفی هیچ همخوانی با یکدیگر نداشتند.
صوفی میگفت که دانیال در مستی اش از رستگار کردن من با جهاد_نکاح در خدمت داعش حرف میزد.
یعنی حسام به خواست برادرم،محض اینکار تا به اینجا آمده؟
یان مرا به این کشور تروریست خیز هُل داد اما چرا؟
اصلا رابطه اش با این مرد چیست؟
و عثمان همان مسلمان ترسوی مهربان
نقش او در این ماجراها چه بود؟
اگر هدفش اهدای من به داعش بود که من با پای خودم عزم رفتن کردم و او جلویم را گرفت.
سرم قصدِ انفجار داشت.
⏪ #ادامہ_دارد...
@khamenei_shohada