eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🗓 ۱ تیر ماه سال ۱۳۹۷ هجری شمسی • ولادت شهید جهانگیر نویدی (استان آذربایجان غربی، شهرستان میاندوآب، روستای یاریجان سفلی) (۱۳۳۶ ه.ش) • صدور فرمان حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر تاسیس سازمان تبلیغات اسلامی (۱۳۶۰ ه.ش) • ولادت شهید هادی اعرج (استان البرز، روستای واریان) (۱۳۱۸ ه.ش) • ولادت شهید عبدالرضا اثباتی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۳۸ ه.ش) • ولادت شهید حسن مقیمیان خرانق (استان یزد، شهرستان یزد) (۱۳۳۹ ه.ش) • ولادت شهید موسی مقاری (استان تهران، شهرستان ورامین) (۱۳۴۴ ه.ش) • شهادت شهید ابراهیم امیرعباسى فرمانده محور عملیاتی لشکر ویژه شهدا (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۲ ه.ش) • شهادت شهید سید علی توکلی فرمانده محور تیپ ویژه شهدا (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۳ ه.ش) • شهادت شهید محمد سلامی (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۳ ه.ش) • شهادت شهید سید حسن دوستدار ریابی مسئول تعاون تیپ ۲۱ امام رضا (ع) (استان خراسان رضوی، شهرستان گناباد) (۱۳۶۴ ه.ش) • شهادت شهید سید محمدرضا محمدی (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۵ ه.ش) • شهادت شهید یوسف مهدوی (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۵ ه.ش) • شهادت شهید جواد نیک‌پرور (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۶ ه.ش) • شهادت شهید حسن تاجوک فرمانده طرح و عملیات لشکر ۳۲ انصار الحسین (ع) (استان همدان، شهرستان ملایر) (۱۳۶۷ ه.ش) • شهادت شهید احمد مومنی (استان همدان، شهرستان ملایر) (۱۳۷۳ ه.ش) • شهادت شهید مدافع حرم علی امرایی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۹۴ ه.ش) • شهادت شهید مدافع حرم حسن غفاری (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۹۴ ه.ش) • شهادت شهید مدافع حرم محمد حمیدی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۹۴ ه.ش) • رحلت فقیه جلیل آیت‌الله سید حسین طباطبایی بحرالعلوم عالم برجسته نجف (۱۳۸۰ ه.ش) @khamenei_shohada
4_646301975712891507.mp3
2.48M
•✦ @khamenei_shohada✦• 7⃣3⃣⇦قسمت سی و هفتم 📚 کتاب #من_زنت اسارت معصومه آباد @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
📚#شهید_چمران به روایت همسرشهید 2⃣ 〰🌹〰🌹〰🌹〰 امام موسی صدر از من استقبال زیبایی کرد.ازنوشته هایم تعر
📚 به روایت همسرشهید 3⃣ 〰🌹〰🌹〰🌹〰 بالاخره یک روز همراه یکی ازدوستانم به موسسه رفتم. درطبقه اول مرابه آقایی معرفی کردند و گفتند ایشان دکترچمران هستند. مصطفی لبخندبه لب داشت ومن خیلی جاخوردم. فکرمی کردم کسی که اسمش باجنگ گره خورده وهمه ازاومی ترسند باید آدم قسی ای باشد،حتی می ترسیدم امالبخنداو و آرامشش مراغافلگیر کرد. دوستم مرامعرفی کرد و مصطفی باتواضعی خاص گفت :شمائید؟ من خیلی سراغ شماراگرفتم ،زودترازاینها منتظرتان بودم. مصطفی تقویمی آورد .نگاه کردم و گفتم :این رادیده ام.مصطفی گفت: همه تابلوهارادیدید؟ از کدام بیشتر خوشتان آمد؟ 〰🌹〰🌹〰🌹〰 گفتم :شمع، شمع خیلی مرامتاثر کرد.توجه او جلب شد و گفت : شمع؟چراشمع؟ خودبخود اشکم ریخت.گفتم: نمی دانم.این شمع،این نور، انگار در وجود من هست .فکرنمی کردم کسی بتواند معنای شمع و ازخود گذشتگی را به این زیبایی بفهمد ونشان دهد. 〰🌹〰🌹〰🌹〰 مصطفی گفت: من هم فکر نمی کردم یک دخترلبنانی بتواند شمع و معنایش رابه خوبی درک کند. پرسیدم : این را کی کشیده؟ خیلی دوست دارم ببینمش. مصطفی گفت: من. بیشتر از لحظه ای که چشمم به لبخندش افتاده بود تعجب کردم .شما؟شماکشیده اید؟ مصطفی گفت :بله من کشیده ام. گفتم : شماکه در جنگ و خون زندگی می کنید مگرمی شود؟فکر نمی کنم شمابتوانید اینقدر احساس داشته باشید. بعد اتفاق عجیب تری افتاد. مصطفی شروع کرد به خواندن نوشته های من. گفت: هرچه نوشته اید خوانده ام و دورادور با روحتان پرواز کرده ام. و اشک هایش سرازیر شد . 〰🌹〰🌹〰🌹〰 این اولین دیدار مابود و سخت زیبابود. باردوم که دیدمش برای کار در موسسه آمادگی داشتم.کم کم آشنایی ماشروع شد .خیلی جاها با مصطفی بودم ،در موسسه ، کنار بچه ها ، در شهرهای مختلف و یکی دوبار در جبهه. برایم همه کارهایش گیرا و آموزنده بود بی آنکه خود او عمدی داشته باشد. ◀️ ادامه دارد.... 👉 @khamenei_shohada👈
گفتمش میخری پرسید چند گفتمش دل مال تنها بخند اےڪرد و دل از دستم ربود تا به خود بازآمدم رفته ‌بود دل زدستش روی افتاده‌ بود جای روی دل بود @khamenei_shohada
🔷، انسان های و است ڪہ نمیگذارند این جان بہ مفتی از چنگشان در برود . @khamenei_shohada
بازهم دیگر 🚨 . كرمانشاه، در دفاع از حریم اهلبیت(ع)، و تامین امنیت ملی کشورمان؛در سوریه به فيض نائل امد. @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠 🌺 قسمت 0⃣5⃣ 🌺 زیارت ‌ 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ سال اول جنگ بود. به
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠 🌺 قسمت 1⃣5⃣ 🌺 نارنجک ‌ قبل از عمليات مطلع الفجر بود. جهت هماهنگي بهتر، بين فرماندهان سپاه و ارتش جلسه اي در محل گروه اندرزگو برگزار شد. من و ابراهيم و ســه نفر از فرماندهان ارتش وســه نفر از فرماندهان سپاه در جلسه حضور داشــتند. تعدادي از بچه ها هم در داخل حياط مشغول آموزش نظامي بودند. اواسط جلسه بود، همه مشغول صحبت بودند که ناگهان از پنجره اتاق يك نارنجك به داخل پرت شد! دقيقًا وسط اتاق افتاد. از ترس رنگم پريد. همينطور كه كنار اتاق نشسته بودم سرم را در بين دستانم قرار دادم و به سمت ديوار چمباتمه زدم! براي لحظاتي نَفس در ســينه ام حبس شــد! بقيه هم ماننــد من، هر يك به گوشهاي خزيدند. لحظات به سختي ميگذشت، اما صداي انفجار نيامد! خيلي آرام چشمانم را باز كردم. از لابه لاي دستانم به وسط اتاق نگاه كردم. صحنه اي كه ميديدم باور کردنی نبود! آرام دستانم را از روي سرم برداشتم. ســرم را بالا آوردم و با چشماني كه از تعجب بزرگ شده بود گفتم: آقا ابرام...! بقيه هم يك يك از گوشه وكنار اتاق سرهايشان را بلند كردند. همه با رنگ پريده وسط اتاق را نگاه ميكردند. صحنه بســيار عجيبي بود. در حالي كه همه ما به گوشــه وكنار اتاق خزيده بوديم، ابراهيم روي نارنجك خوابيده بود! در همين حين مسئول آموزش وارد اتاق شد. با كلي معذرت خواهي گفت: خيلي شرمنده ام، اين نارنجك آموزشي بود، اشتباهي افتاد داخل اتاق! ابراهيم از روي نارنجك بلند شــد، در حالي كه تا آن موقع كه ســال اول جنگ بود، چنين اتفاقي براي هيچ يك از بچه ها نيفتاده بود. گوئی اين نارنجک آمده بود تا مردانگی ما را بسنجد. بعد از آن، ماجراي نارنجك، زبان به زبان بين بچه ها ميچرخيد. 📚کتاب سلام بر ابراهیم، صفحه ۱۲۹ الی۱۳۰ 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 ادامه دارد...... @khamenei_shohada
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠 🌺 قسمت 2⃣5⃣ 🌺 مطلع الفجر(قسمت اول) ‌ مدتي از عزل بني صدر از فرماندهي كل قوا گذشــت. براي درهم شكستن عظمت ارتش عراق، سلسله عملياتهائي در جنوب، غرب و شمال جبهه هاي نبرد طراحي گرديد. در هشــتم آذرماه اولين عمليات بزرگ يعني طريق القدس(آزادي بســتان)انجام شد و اولين شكست سنگين به نيروهاي حزب بعث وارد شد. طبق توافق فرماندهان، دومين عمليات در منطقه گيلان غرب تا سرپل ذهاب كه نزديكترين جبهه به شهر بغداد بود انجام ميشد. لذا از مدتها قبل،كار شناسائي منطقه و آمادگي نيروها آغاز شده بود. مسئوليت عمليات اين محور به عهده فرماندهي سپاه گيلان غرب بود. همه بچه هاي اندرزگو در تكاپوي كار بودند. مســئوليت شناسايي منطقه دشمن به عهده ابراهيم بود. اين كار در مدت كوتاهي به صورت كامل انجام پذيرفت. ابراهيم براي جمع آوري اطلاعات، به همراه يكي از كردها به پشت نيروهاي دشمن رفت. آنها طي يك هفته تا نفت شهر رفتند. ابراهيم در اين مدت نقشه هاي خوبي از منطقه عملياتي آماده كرد. بعد هم به همراه چهار عراقي كه به اسارت گرفته بودند به مقر بازگشتند! ابراهيم پس از بازجوئي از اسرا و تكميل اطلاعات لازم، نقشه هاي عمليات را كامل كرد و در جلسه فرماندهان آنها را ارائه نمود. ســرهنگ عليياري و سرگرد سلامي از تيپ ذوالفقار ارتش نيز با نيروهاي سپاه هماهنگ شدند. بسياري از نيروهاي محلي از سرپل ذهاب تا گيلان غرب در قالب گردانهاي مشــخص تقسيم بندي شــدند. اكثر بچه هاي اندرزگو به عنوان مسئولين اين نيروها انتخاب شدند. چندين گردان از نيروهاي ســپاه و داوطلب به عنوان نيروهاي خط شــكن، وظيفه شروع عمليات را بر عهده داشتند. فرماندهان در جلســه نهايي، ابراهيم را به عنوان مســئول جبهه مياني، برادر صفر خــوشروان را به عنوان فرمانده جناح چپ و برادر داريوش ريزه وندي را فرمانده جناح راســت عمليات انتخاب كردند. هدف عمليات پاكســازي ارتفاعات مشرف به شهرگيلان غرب، تصرف ارتفاعات مرزي و تنگه هاي حاجيان و گورك و پاسگاههاي مرزي اعلام شده بود.وســعت منطقه عملياتي نزديك به هفتاد كيلومتر بود. از قرارگاه خبر رسيد كه بلافاصله پس از اين عمليات، سومين حمله در منطقه مريوان انجام خواهدشد. همه چيز در حال هماهنگي بود. چند روز قبل از شــروع كار از فرماندهي سپاه اعلام شد: عراق پاتك وسيعي را براي باز پس گيري بستان آماده كرده، شما بايد خيلي سريع عمليات را آغاز كنيد تا توجه عراق از جبهه بستان خارج شود. براي همين، روز بعد يعني بيســتم آذر 1360 براي شــروع عمليات انتخاب شد. شــور وحال عجيبي داشتيم. فردا اولين عمليات گسترده در غرب كشور و بر روي ارتفاعات شــروع ميشــد. هيچ چيز قابل پيش بينــي نبود. آخرين خداحافظي بچه ها در آن شب ديدني بود. بالاخره روز موعود فرا رســيد. با هجوم وسيع بچه ها از محورهاي مختلف، بســياري از مناطق مهم و اســتراتژيك نظير تنگه حاجيــان وگورك، منطقه برآفتاب، ارتفاعات سرتتان، چرميان، ديزه كش، فريدون هوشيار و قسمتهائي از ارتفاعات شياكوه و همه روستاهاي دشت گيلان آزاد شد. 📚کتاب سلام بر ابراهیم، صفحه ۱۳۱ الی۱۳۲ 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 ادامه دارد...... @khamenei_shohada
❁﷽❁ ☘تپـش قلـب من امشـب فقط یـاد شماسـت... ڪاش هر شـب به رنـگ رخ تان صبـح شود... رزمندگان لشکر ویژه ٢٥ کربلا ┏ ◆ 🌷 ◆ ↫ ━━━┓ @khamenei_shohada ┗━━━ ↬ ◆ 🌷 ◆
❁﷽❁ ‌ 🍀نوشتـه هایمـ همـ بے تابتـان هستند ! صبـح بخیـر بگویید .... تا با نفسِتـان آغـاز شود... @khamenei_shohada🌹🌹
#کانال بصیرتی شهدایی خامنه ای شهدا شهرت در گمنامیست #شهدا_رهبرم_را_دعا_کنید 🍀🌸آهــای رفیـــــق مبــادا در پیــچ و خــم زنـدگـی #شهــــــدا رو فــــراموش کنیــــم.🌸🍀 یادمان هست که مدیــون #شهـــیدان هســتیم.. http://eitaa.com/joinchat/935919616C50ed9177bb •┈┈••✾•🔶🔷🔶•✾••┈┈• ✅ آخرین اخبار ایتا و کانال هایش را دنبال کنید. ╲\╭┓ ╭ 💜 🍃 🆑 @EitaGram1 ┗╯\╲
در #عشـــــق یا وارد نشو یا مـــــرد رفتن باش ... این جاده اصلا دوربرگـــــردان نخواهد داشت ... #شهید_مجید_قربانخانی ว໐iภ ↬ @khamenei_shohada🕊🕊
نگاه هاے شمـا چیزی از نجات است! کہ بہ گوشہ این مےخورد... یادتان باشد ... سخت گوشہ هستیم! کمے نور مهمانمان ڪنید... 😔 ว໐iภ ↬ @khamenei_shohada
💠 می خواستند ما را دفن کنند غافل از اینکه ما بذر بودیم و میلیون ها شدیم. وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ @khamenei_shohada
به نقل از خواهر شهید مدافع حرم،-معزغلامی: 👇👇👇👇
بصیـــــــــرت
#شهیدانه به نقل از خواهر شهید مدافع حرم،#حسین-معزغلامی: 👇👇👇👇 #کانال_خامنه_ای_شهدا
به نقل از خواهر : هر وقت حسین به می رفت دست به دامان یک شهید می شدم. بار اول متوسل به شهید آقا شدم که حسین سالم بیاید. بار دوم متوسل به شدم و حسین سالم بیاید و نذرم را ادا می کردم. بار آخر رو انتخاب کردم که حسین سالم برگرده و شله زرد بپزم و به نیت ایشان پخش کنم. چند شب قبل از شهادت حسین، خواب دیدم شهید زبرجدی در عالم رویا به من گفت: نذرت قبول شده ادا کن. من قبول نشد چون حسین از من الدعوه تر بود و در اصل حسین را داده بود.
هدایت شده از سردارهور
#زندگینامه_شهید_مدافع_حرم_جواد_الله_کرم تاریخ تولد: ۶۰/۴/۲ محل تولد: تهران تحصیلات : لیسانس تاریخ اعزام: از اغاز جنگ #سوریه(۱۳۹۰) عنوان نظامی: #فرمانده شهید ۳ بار در تاریخ ۹۳/۴/۱ ، ۹۳/۶/۳۰ و ۹۴/۷/۱۲ به درجه رفیع #جانبازی نائل امدند و در نهایت در تاریخ ۹۵/۲/۱۹ ساعت ۵ صبح در جبهه #خان_طومان دعوت حق را #لبیک گفت. برای #شادی_روحش_صلوات @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠 🌺 قسمت 2⃣5⃣ 🌺 مطلع الفجر(قسمت اول) ‌ مدتي از عزل بني
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠 🌺 قسمت 3⃣5⃣ 🌺 مطلع الفجر(قسمت دوم) ‌ در جبهه مياني با تصرف چندين تپه و رودخانه، نيروها به سمت تپه هاي انار حركت كردند. دشمن ديوانه وار آتش ميريخت. بعضي از گردانها با عبور از تپه ها، به ارتفاعات شياكوه رسيدند. حتي بالاي ارتفاعات رفته بودند. دشــمن ميدانست كه از دســت دادن شياكوه يعني از دست دادن شهر خانقين عراق، براي همين نيروي زيادي را به سمت ارتفاعات و به منطقه درگيري وارد كرد. نيمه هاي شــب بيسيم اعلام كرد: حســن بالاش و جمال تاجيك به همراه نيروهايشــان از جبهه مياني به شياكوه رســيده اند و تقاضاي كمك كرده اند. لحظاتي بعد ابراهيم تماس گرفت و گفت: همه ارتفاعات انار آزاد شده، فقط يكي از تپه ها كه موقعيت مهمي دارد شــديداً مقاومت ميكند، ما هم نيروي زيادي نداريم. به ابراهيم گفتم: تا قبل از صبح با نيروي كمكي به شما ملحق ميشوم. شما با فرماندهان ارتش هماهنگ كنيد و هر طور شده آن تپه را هم آزاد كنيد. همــراه يك گردان نيروی کمکی به ســمت جبهه ميانــي حركت كرديم. در راه از فرماندهي ســپاه گفتند: دشــمن از پاتك به بستان منصرف شده، اما بســياري از نيروهاي خودش را به جبهه شما منتقل كرده. شما مقاومت كنيد كه انشاءالله سپاه مريوان به فرماندهي حاج احمد متوسليان عمليات بعدي را به زودي آغاز ميكند. در ضمن از هماهنگي خوب بچه هاي ارتش و سپاه تشكر كردند و گفتند: طبق اخبار بدســت آمده تلفات عراق در محور عملياتي شما بسيار سنگين بوده. فرماندهي ارتش عراق دستور داده كه نيروهاي احتياط به اين منطقه فرستاده شوند. هوا در حال روشــن شدن بود. در راه نماز صبح را خوانديم. هنوز به منطقه انار نرسيده بوديم كه خبر شهادت غلامعلي پيچك در جبهه گيلان غرب همه ما را متأسف كرد. به محض رسيدن به ارتفاعات انار، يكي از بچه ها با لهجه مشهدي به سمت من آمد و گفت: حاج حسين، خبر داري ابراهيم رو زدن!! بدنم يكدفعه لرزيد. آب دهانم را فرو دادم وگفتم: چي شده؟! جواب داد: يه گلوله خورده تو گردن ابراهيم. رنگم پريد. ســرم داغ شــد. ناخودآگاه به سمت ســنگرهاي مقابل دويدم. در راه تمام خاطراتي كه با ابراهيم داشــتم در ذهنم مرور ميشد، وارد سنگر امدادگرشدم و بالاي سرش آمدم. گلوله اي به عضلات گردن ابراهيم خورده بود. خون زيادي از او می رفت. جواد را پيدا كردم و پرسيدم: ابرام چي شده؟! با كمي مكث گفت: نميدونم چي بگم. گفتم: يعني چي؟! جواب داد: با فرماندهان ارتش صحبت كرديم كه چطور به تپه حمله كنيم. عراقيها شــديداً مقاومــت ميكردند. نيروي زيادي روي تپــه و اطراف آن داشتند. هر طرحي داديم به نتيجه نرسيد. نزديك اذان صبح بود و بايد كاري ميكرديم، اما نميدانســتيم چه كاري بهتره. يكدفعه ابراهيم از سنگر خارج شد! به سمت تپه عراقيها حركت كرد و بعد روي تخته سنگي به سمت قبله ايستاد! بــا صداي بلند شــروع به گفتن اذان صبح كرد! ما هــر چه داد ميزديم كه ابراهيم بيا عقب، الان عراقيها تو رو ميزنن، فايده نداشت. تقريباً تا آخر اذان را گفت. با تعجب ديديم كه صداي تيراندازي عراقيها قطع شده! ولي همان موقع يك گلوله شليك شد و به ابراهيم اصابت كرد. ما هم آورديمش عقب! 📚کتاب سلام بر ابراهیم، صفحه ۱۳۳ الی۱۳۴ 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 ادامه دارد...... @khamenei_shohada
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠 🌺 قسمت 4⃣5⃣ 🌺 معجزه اذان(قسمت اول) ‌ در ارتفاعات انار بوديم. هوا كاملاً روشــن شــده بود. امدادگر زخم گردن ابراهيم را بست. مشغول تقسيم نيروها و جواب دادن به بيسيم بودم. يكدفعه يكي از بچه ها دويد و باعجله آمد پيش من و گفت: حاجي، حاجي يه سري عراقي دستاشون رو بالا گرفتن و دارن به اين طرف ميان! با تعجب گفتم:كجا هســتند!؟ بعد با هم به يكي از سنگرهاي مشرف به تپه رفتيم. حدود بيســت نفر از طرف تپه مقابل، پارچه سفيد به دست گرفته و به سمت ما مي آمدند. فوري گفتم: بچه ها مسلح بايستيد، شايد اين حقه باشه! لحظاتي بعد هجده عراقي كه يكي از آنها افسر فرمانده بود خودشان را تسليم كردند. من هم از اينكه در اين محور از عراقيها اسير گرفتيم خوشحال شدم. با خودم فكركردم که حتماً حمله خوب بچه ها و اجراي آتش باعث ترس عراقيها و اســارت آنها شــده. بعد درجه دار عراقي را آوردم داخل سنگر. يكي از بچه ها كه عربي بلد بود را صدا كردم. مثل بازجوها پرسيدم: اسمت چيه، درجه و مسئوليت خودت را هم بگو! خودش را معرفي كرد و گفت: درجه ام سرگرد و فرمانده نيروهايي هستم كه روي تپه واطراف آن مستقر بودند. ما از لشكر احتياط بصره هستيم كه به اين منطقه اعزام شديم. پرسيدم: چقدر نيرو روي تپه هستند. گفت: الان هيچي!! چشمانم گرد شد. باتعجب گفتم: هيچي!؟ جواب داد: ما آمديم و خودمان را اســير كرديم. بقيه نيروها را هم فرستادم عقب، الان تپه خاليه! دوباره با تعجب نگاهش كردم و گفتم: چرا !؟ گفت: چون نميخواستند تسليم شوند. تعجب من بيشتر شد و گفتم: يعني چي؟! فرمانده عراقي به جاي اينكه جواب من را بدهد پرسيد: اين المؤذن؟! اين جمله احتياج به ترجمه نداشت. با تعجب گفتم: مؤذن!؟ اشك در چشمانش حلقه زد. با گلويي بغض گرفته شروع به صحبت كرد و مترجم سريع ترجمه ميكرد: به ما گفته بودند شــما مجوس و آتش پرستيد. به ما گفته بودند براي اسلام به ايران حمله ميکنيم و با ايرانيها ميجنگيم. باور كنيد همه ما شيعه هستيم. ما وقتي ميديديم فرماندهان عراقي مشــروب ميخورند و اهل نماز نيســتند خيلي درجنگيدن با شما ترديد كرديم. صبح امروز وقتي صداي اذان رزمنده شما را شــنيدم كه با صداي رسا و بلند اذان ميگفت، تمام بدنم لرزيد. وقتي نام اميرالمؤمنين(ع) را آورد با خودم گفتم: تو با برادران خودت ميجنگي. نكند مثل ماجراي كربلا ... ديگــر گريه امان صحبت كردن به او نميداد. دقايقــي بعد ادامه داد: براي همين تصميم گرفتم تسليم شوم و بار گناهم را سنگين تر نكنم. لذا دستور دادم كسي شليك نكند. هوا هم كه روشن شد نيروهايم را جمع كردم و گفتم: من ميخواهم تسليم ايرانيها شوم. هركس ميخواهد با من بيايد. اين افرادي هم كه با من آمده اند دوستان هم عقيده من هستند. بقيه نيروهايم رفتند عقب. البته آن سربازي كه به سمت مؤذن شليك كرد را هم آوردم. اگر دستور بدهيد او را ميكشم. حالا خواهش ميكنم بگو مؤذن زنده است يا نه؟! مثل آدمهاي گيج و منگ به حرفهاي فرمانده عراقي گوش ميكردم. هيچ حرفي نميتوانستم بزنم، بعد از مدتي سكوت گفتم:آره، زنده است. با هم ازسنگر خارج شديم. رفتيم پيش ابراهيم كه داخل يكي از سنگرها خوابيده بود. تمام هجده اسير عراقي آمدند و دست ابراهيم را بوسيدند و رفتند. نفر آخر به پاي ابراهيم افتاده بود و گريه ميكرد. ميگفت: من راببخش، من شليك كردم. بغض گلوي من را هم گرفته بود. حال عجيبي داشتم. ديگر حواسم به عمليات و نيروها نبود. ميخواستم اسراي عراقي را به عقب بفرستم که فرمانده عراقي من را صدا كرد و گفت: آن طرف را نگاه كن. يك گردان كماندوئي و چند تانك قصد پيشروي از آنجا دارند. بعد ادامه داد: سريعتر برويد و تپه را بگيريد. من هم سريع چند نفراز بچه هاي اندرزگو را فرستادم سمت تپه. با آزاد شدن آن ارتفاع، پاكسازي منطقه انار كامل شد 📚کتاب سلام بر ابراهیم، صفحه ۱۳۵ الی۱۳۷ 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 ادامه دارد......
♦️برای اینکه درچشم نامحرم نگاه نکند، دائما نگاهش به زمین دوخته شده بود. چندروز بعد ازشهادتش که این پوستر را زدند گفتم: احمد جان این عکس همه شخصیت توست. @khamenei_shohada
همکاران عزیز باشید.. گوش به فرمان باشید... ว໐iภ ↬ @khamenei_shohada
4_646301975712891508.mp3
4.91M
•✦ @khamenei_shohada✦• 8⃣3⃣⇦قسمت سی و هشتم 📚 کتاب #من_زنت اسارت معصومه آباد @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#روز_شمار_دفاع_مقدس 🗓 ۱ تیر ماه سال ۱۳۹۷ هجری شمسی • ولادت شهید جهانگیر نویدی (استان آذربایجان غ
🗓 ۲ تیر ماه سال ۱۳۹۷ هجری شمسی • ولادت شهید ابراهیم اصغری (استان زنجان، شهرستان زنجان) (۱۳۳۶ ه.ش) • ولادت شهید فیروز سرتیب‌نیا فرمانده گردان کمیل از تیپ ۵۷ حضرت ابوالفضل (ع) (استان لرستان، شهرستان کوهدشت) (۱۳۴۰ ه.ش) • ولادت شهید مدافع حرم شجاعت علمداری (استان فارس، شهرستان فیروزآباد، روستای مورجان) (۱۳۴۵ ه.ش) • ولادت شهید مدافع حرم جواد الله‌کرم (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۰ ه.ش) • شهادت شهید محمد گلچوبی (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۲ ه.ش) • ولادت شهید مدافع حرم ابوالفضل نیکزاد (استان مازندران، شهرستان نور) (۱۳۶۳ ه.ش) • ولادت شهید مدافع حرم مرتضی زارع (استان اصفهان، شهرستان برخوار) (۱۳۶۴ ه.ش) • شهادت شهید اکبر اردشیر (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۴ ه.ش) • شهادت شهید حبیب‌الله کمالی زاده کناری (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۴ ه.ش) • شهادت شهید محمدرضا خطیبی (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۴ ه.ش) • شهادت شهید غلامرضا آزادی (استان اصفهان، شهرستان اصفهان، بخش جرقویه) (۱۳۶۶ ه.ش) • شهادت شهید سید رضا حسینی (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۶ ه.ش) • شهادت شهید مرتضی توکلی رینه (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۷ ه.ش) • شهادت شهید اصغر پرواره (استان اصفهان، شهرستان کاشان، شهر راوند) (۱۳۷۰ ه.ش) • شهادت شهید مدافع حرم حشمت سهرابی (استان ایلام، شهرستان دره شهر، روستای ارمو) (۱۳۹۲ ه.ش) • شهادت شهید مدافع حرم دادالله شیبانی (استان فارس، شهرستان شیراز) (۱۳۹۳ ه.ش) • شهادت شهید جواد زند (استان کردستان، شهرستان قروه، روستای نارنجک) (۱۳۹۳ ه.ش) @khamenei_shohada
✪هرموقع صدای اذان رامیشنید وضو میگرفت و باصدای بلند میگفت: بخوانیم که ازهمه ی فریادها بلندتر است. نماز اول وقت التماس دعا