#نماز
#خاطره۳
عجب نمازي
مجيد محبي
شب عمليات والفجر مقدماتي سال 1361 در منطقة فكه، گردان ما در محاصرة دشمن افتاده بود و هوا كم كم روشـن مـي شـد.
ناگهـان انفجـار مهيبي مرا به خود آورد.
كمي دورتر يكي از رزمندگان مورد اصابت چند تركش قرار گرفته بود.
من كه امدادگر گردان بودم، فوراً خـودم را بـالاي سرش رساندم. پس از بستن زخم هايش پرسيدم:
«مي تواني راه بروي؟»
گفت: «اگر زير بغلم را بگيري، سعي خود را مي كنم.»
از طرف فرماندهي دستور بازگشت به مواضع قبلي صادر شده بـود و ما كه عقب مانده بوديم، به كنـدي بـه طـرف نيروهـاي خـودي حركـت كرديم. با سختي حدود يكصد متر به عقب آمديم. اطراف ما ديگـر هـيچ اثري از نيروهاي خودي نبود. خدا خدا مي كردم كمكي برسد. از دور صداي يك لودر به گوشم رسيد و كم كم نزديك شد. با ديـدن آن به سويش رفتم و گفتم: «برادر! يك مجروح اينجا هست كـه بايـد بـه عقب ببريم.»
رانندة لودر كه معلوم بود شب تا صبح مشغول كار بوده و خستگي از سر و رويش مي باريد گفت: «شما چطور هنـوز اينجـا مانـده ايـد! سـريع برگرديد.»
به او گفتم: «با اين مجروح حركت غيرممكن اسـت. اگـر مـي تـواني كمك كن تا او را به عقب منتقل كنيم.»
گفت: «لودر كه جايي براي حمل مجروح ندارد.»
به او گفتم: «اجازه بده تا او را روي گِلگير لودر بگذاريم؛ من خـودم او را نگه مي دارم.»
مجروح را روي گلگير لودر گذاشتيم. كنارش نشسته و دستهايم را محكم به دو طرف گلگير لودر گـرفتم و خـودم را روي او انـداختم تـا نيفتد.
هوا كم كم روشن مي شد و وقت نماز صبح رو به پايان بود. بـا خـود گفتم خدايا چه كنم؟ چگونه نماز بخوانم؟!
بر روي لودر و با لبـاسهـاي خونين نه ميشد وضو گرفت، و نه ميشد تيمم كرد و نه حتي سـمت و سوي قبله مشخص بود. معلوم هم نبود كي به مقصد مي رسـيم. تـرس از افتادن آن مجروح مرا نگران مي كرد و حالا قضا شدن نماز صبح هـم بـه نگراني هايم اضافه شده بود.
نمازم داشت قضا مي شد.
همانطور كه دو دستي و محكم آن مجروح را روي گِلگير لودر نگه داشته بودم، در دلم نيت كردم دو ركعـت نمـاز صبح مي خوانم واجب قربه الي الله،
الله اكبر...
عجب نمازي بود! لذت آن دو ركعت نماز را با تمام دنيا هـم عـوض نمي كنم
http://eitaa.com/joinchat/935919616C50ed9177bb
بصیـــــــــرت
#خاطره
#شهیدحججی
به نقل از حاج #اقاماندگاری
خاطره ای که از شهید حججی شنیده بودند:
یکی ازهمرزمان شهید حججی تعریف میکرد؛در سوریه به ما گفته بودند،کنار جاده اگر ماشینی دیدید که با زن وبچه ایستادند وکمکی میخواهند،شما نایستید،اینا تله ای از طرف داعش است.
بعد از این ماجرا،یه روز من ومحسن باماشین که درجاده میرفتیم،کنار جاده اتفاقا خانواده ای دیدیم که تقاضای کمک میکردند که ماشینشان خراب شده،
هرچقدر به محسن گفتیم :اینا تله اس،ولشون کن،بیا بریم.
شهید #حججی گفت:نه بلاخره کمک میخوان،زن وبچه همراهشون هست،گناه دارند.
رفتیم وکمکشون کردیم وان لحظه اتفاقی نیفتاد(درصورتیکه داعشی بودند).
بعد از ان ماجرا،وقتی فیلم وعکسهای اسارت#محسن را دیدم،حالم خیلی بد شد،
چون کسی که پایش را روی گلوی محسن گذاشته بود،همونی بود که کنار جاده کمک میخواست و محسن کمکش کرد...😔😔😔😭😭
شادی روحش صلوات
@khamenei_shohada
در #شفاعت #شهدا،دست درازی دارند
عکسشان رابنگر،چهره نازی دارند
ما به یاداوری #خاطره ها محتاجیم
ورنه انان به من و تو چه نيازي دارند
شهیدمدافع حرم
#شهید_یدالله_قاسم_زاد
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
اینم عکس من و حسین آقای مشتاقی هست.
دوست خوب من که مهربونی و اخلاق خوبش زبانزد همه بود.
اینجا دراز کشیدیمو خواستیم یه عکس به حالت خواب بگیریم که این طبق معمول خنده زیباش گل کرد..
#خاطره این عکس اینه که تو مسجد #خلصه #حسین_مشتاقی و #سید_سجاد_خلیلی به مصطفی بخشی زاده میگن ما چشم هامونو میبندیم چفیه میندازیم جای کفن رومون ازمون عکس بگیر که اگر جنازمون برنگشت خانوادمون یه عکس شبیه داشته باشن،👆
سید سجاد چشمشو بست اما حسین مشتاقی نمیتونست و میخندید و مصطفی بخشی زاده بهش گفت اینجور که معلومه و نمیتونی ببندی چشاتو و خیلی میخندی! جنازه ات میمونه و برمیگرده
اما سید سجاد....
2.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹بسم رب الشهدا🌹
#خاطره شنیدنی سردارقاسم سلیمانی
درباره شهید سیدمصطفی صدرزاده❤️
حتما ببینید بسیار زیباست👌🌹
به مناسبت سالروز ولادت
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#کانال_امام_خامنه_ای_شهدا
#خاطره
📿 #تسبیح_های_سوغاتی
📝 بار اول که پاییز 94 رفته بود سوریه ..یک روز در میون به ما زنگ میزد و همیشه میگفت :
اینجا جاش خوبه .ما همه چیز داریم ..امکاناتش کامله، هیچ سختی نداریم و ...گر چه ما باور نمی کردیم ومی دونستیم میدان جنگ از رفاه و آسایش دوره اما چیزی نمی گفتیم که ناراحت بشه ...ومثلا باور می کردیم..
می دونستیم بخاطر آرامش ما این حرفا رو میگه..باهاش شوخی میکردیم و می خندیدیم ...
خداحافظ خنده های از ته دل ...
بعد از اومدنش دیدیم یه دسته تسبیح خریده بود ...خیلی زیاد بود ...
مامانم بهش گفت :عزیزدلم چقدر زیاد خریدی؟
بعداز یه کم مکث رو به مامان گفت :از یه پیرمرد درمانده خریدمش .دلم نیومد کم بخرم، همه رو یه جا ازش گرفتم .پیر مرد هم خوشحال شد ...
مامانم صورت قشنگش و بوسید و تحسینش کرد ...
الان همون تسبیح ها شده برامون یادگاری ...
فدای دل لطیف و مهربونش بشم که همیشه به فکر همه بود..
❎به نقل از خواهر شهید
🌸 #شهید_مدافع_حرم_محمد_تقی_سالخورده
نثار شادی روح این شهید بزرگوار #صلوات
.
#کـــانال_امام_خامنه_اے_شهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺
پیش بینی پایان جنگ
#خاطره
محمد باقر قالیباف:
روزی شهید #سید_علی_حسینی به من گفت: از شواهد و قرائن این طور برداشت می شود که تا 6 ماه دیگر جنگ تمام می شود. به «سیدعلی» گفتم: خالی می بندی.
اگر واقعیت را می گویی گفته ات را بنویس و امضاء کن.
«سیدعلی» همین مطالب را در دفترم نوشت و امضاء کرد.
بعد از مدتی به شهادت رسید و دقیقاً بعد از 6 ماه جنگ تمام شد.
#شهید_سیدعلی_حسینی
#سالروز_شهادت
#خاطره
#یادش_بخیر
شعار✊ ما این بود
یا #شهادت🌷 یا #زیارت
⚜بعد از عملیات که مطمئن می شدیم شهادتی برای ما در کار نیست، با شهداوداعی می کردیم و می رفتیم زیارت.
🔱 دیدار مجروجین که معمولا در سطح کشور در بیمارستانها بستری بودند کار اول ما بود و بعد در گروه های چند نفری و گاهی هم گردانی
❣ میرفتیم زیارت آقا امام رضا "ع"
❣یا حضرت معصومه "س "
🌷🕊یادش بخیر بعضی از اون بچه ها بعد از زیارت به #شهادت هم می رسیدند.🕊🌷
➖➖➖➖❄️❄️❄️➖➖➖
🌸🌿🍁
🌿🍁
🍁
💌 #خاطره
مادرش #چهل روز میهمان امامزاده شد و در این چله پیکر پسرش را از حضرت زینب س #طلب کرد.
روز چهلم از هوش رفت...تو
#خواب دید چند خانم جلوی درشون اومدن و یه خانم چادری و با کرامت که رو گرفته بود با #دلخوری گفت، امانتی این زن رو بهش برگردونید، نگذاشت
امانتی اش پیش من بمونه...🌸
دو ماه بعد از
#شهادت هاشم دوباره اون روستا فتح شد و پیکر تکه تکه شده ی هاشم از گوشه و کنار پیدا شد...
#شهید_هاشم_دهقانی_نیا🌸🍃
#مدافع_حریم_عشق💚
پ ن: عکس از لحظه #وداع با دوقلوهایش
#روحمان_با_یادش_شاد
🌹/ #آقـامـونـہ \🌹
#خاطره
پیشنهاد یڪ چینے براے درمان
دست رهبر انقلاب در سال 1360
🔸حضرت آقا ، سينهہ شان از آن بمبے
كه در ششــم تيرماه ، 1360 در مسجد
ابوذر تهران منفجر شد، احتياج به رطوبت
و هواي مرطوب دارد ؛
دست راست هم لمس است ؛دكترهاے
طب سوزنے به آقا گفتند :
در عرض يڪ هفتہ ، دست شما را راه
مےاندازيم . آقا فرمودند :
در ايران معلولين مثل من زياد هستند ،
اگر همہ آنها آمدند ، من هم مےآيم
#دقایقے_با_مقام_معظم_دلبرے😍❤
#روحےلھ_الفدا