eitaa logo
🇵🇸 باصرین|Baserin
150 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
17 فایل
بسم‌رب‌المهدی♥️ جات‌خالی‌بود‌رفیق‌خوش‌اومدی😉 کپی؟ حذف نام راضی نیستیم وابسته‌به‌گروه‌فرهنگی‌پایگاه‌حضرت‌معصومه(س) شنوای‌حرفاتون↶ https://harfeto.timefriend.net/17185200066043
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام پروردگار حسین🥺 سلام، خب‌خب، جونم براتون بگه که نوجوونای پایگاه حضرت معصومه کم کم دارن یه هیئت هفتگی رو راه‌اندازی‌میکنن به نام هیئت دختران ام‌البنین🌱☺️ این هیئت خوبمون از دوشنبه یعنی ۱۵مرداد شروع شده🪴که صبح ها هست ساعت ۹ الی۱۱ و مکانشم حسینیه مسجد اعظم☺️ منتظر‌حضور‌‌زیبایتان‌هستیم🍀 هیئت‌دختران‌ام‌البنین🫀🌷 @‌Baserin313🇵🇸🇮🇷باصرین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرکه‌میگویدحسن‌ زهرا دعایش‌میکند... خیـــرِدنیــــاوقیامت‌دردعــای‌مــــادراست @Sticker_mazhabi | استیکر مذهبی 📥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راهکار امام هشتم برای گرفتن حاجت 🌱 کجا پیدا کنم مرهم برای دردهایی که ندارد التیامی جز نگاهِ مهربانِ تو @Baserin313
14.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ✍️ زندگی را غلط فهم نکن! ⬅️ هر که در این بزم مقرب‌تر است، جام بلا بیشترش می‌دهند. 📌برگرفته از جلسات «از حیوانیت تا حیات ،انتخاب حیاتی» ✅@Aminikhaah_Media @Baserin313
?🍂🍁🍂🍁 🍂🍁🍂 🍁 قسمت یازدهم با کمک خدا تا قبل غروب تونسته بودبم عملیاتو تموم کنیم و دو گروه دیگه هم موفق بودن... بچه‌ها جمع شدن و فرمانده شروع کرد به صحبت _ دوستان خدا قوت می‌گم بهتون... گل کاشتین، و بچه‌ها تو جنوب حلب تونستن از محاصره خارج بشن... می‌دونم خسته ابد و روز سختی داشتین... اما ماموریت جدیدی بهمون سپرده شده که اونم باید به حول و قوه‌ی الهی انجام بدیم. اونم نگه داشتن این منطقه اس و دیگه پیشروی نداریم... البته می‌دونم یه تعداد مجروح داشتیم و به خاطر همین گفتن تا چند دیقه‌ی دیگه نیروی کمکی و مهمات بهمون می‌رسه... یا علی، بفرمایید استراحت کنین * با تاربک شدن هوا صدای تیراندازی که تو طول روز بود و خبر از درگیری‌ها تو مناطق اطراف می‌داد، کم شد. نفهمیدم کی خوابم گرفت که با شنیدن صدای پدرام از خواب پا شدم... _‌ها؟ _ پاشو فرمانده گفته همه جمع شن بلند شدم و نشستم. یاد روزایی افتادم که تا لنگ ظهر می‌خوابیدم و کسی کاری به کارم نداشت، چه برسه بین خاک و خول بگیرم بخوابم ولی به هر حال اوضاع جوری بود که همه می‌دونستن باید با سختیا کنار بیان. لباسمو مرتب کردم و ایستادم. شب سردی بود... حرفای فرماندهو نصف و نیمه شنیدم ولی فهمیدم بچه‌های نیرو هوایی، متوجه خودرو‌های ضد گلوله‌ی انتحاری داعش شدن و احتمالا می‌خواستن از اونا استفاده کنن تا ازمون تلفات بگیرن و مجبور بشیم بکشیم عقب. داشتم فکر می‌کردم لابد می‌خواد نوبتی با یه آرپی‌جی کیشیک وایسیم.... _ شما باید دور تا دور جایی که هستیم رو خندق بکنید... درست شنیدم تو ادامه ی اون روز سخت تو اوج خستگی و نیاز به یه خواب چند روزه باید بیل و کلنگ دست می‌گرفتیم و زمینو می‌کندیم... از دور ماشین سیاهی رو با دوربین می‌دیدم که داشت می‌اومد سمتمون، با سرعتی می‌اومد که چند دقیقه ای طول نمی‌کشید که می‌رسید بهمون. تا رسید به چاله ای که کنده بودیم با کله رفت پایین... دیدن اون صحنه کل خستگی دیروزو از تنم در اورد و میشد فهمید همه ی بچه‌هام مثل من ذوق زده شدن... 5 تا خودروی انتحاری فرستادن و وقتی دیدن خبری از عقب نشینی ما نیست یه بالگرد فرستادن که اوضاعو بررسی کنه که بچه‌ها بهش شلیک کردن و برگشت... ** داشتیم تو اطراف گشت می‌زدیم که پدرام متوجه یه صداهایی تو ساختمون شد و رفت داخل تا ببینه چه خبره؟! حوصله نداشتم برم اما یهو دلم شور افتاد و منم رفتم تو ساختمون، آروم بی سر و صدا بالا رفتم ... سر پدرام به سمت پنجره بود و یه داعشی تفنگشو تکیه داده بود به سر پدرام! داعشی: تفنگتو بنداز زمین و دستاتم بذار رو سرت من اگه جای پدرام بودم زبونم بند اومده بود ولی پدرام با صدای صاف و بدون‌لرز گفت : یه سلامی ‌یه علیکی! نمی‌دونستم اگه من شلیک کنم داعشی تو اون چند ثانیه تعادلشو از دست می‌ده و شلیک نمی‌کنه یا نه ناچار منم تفنگمو تکیه دادم رو سر داعشیه که جا خورد _ خودت اسلحتو بنداز زمین حدس نمی‌زدم داعشیه همچین حماقتی بکنه و شلیک کنه ولی با صدایی که شنیدم تموم تن و بدنم به لرزه در اومد ┏━━ °•🖌•°━━┓ @‌Baserin313 ┗━━ °•🖌•°━━┛