زیبایی حرف زدنتون🍃🌸🍃
جوری میتونه توجه آدم رو به خودش جلب کنه🍃🌸🍃
که زیبایی ظاهرتون اصلا به چشم نیاد.
@Baserin313
30.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دستای گرم تو و دستای سردم
یادته من حرمو نقاشی کردم
شبیهش شده بود یا نه میام پیش تو زود یا نه
ترک و لر و کردی و فارس و بلوچ و عرب
❖❖❖
از غرب آقا تا شرق و مسیحی مثل وهب
دوست دارن و رو سینشونه دست ادب
با پدر مادرم آقا اومدم دورت بگردم
مدرسه پیش رفیقام خیلی تعریفتو کردم
❖❖❖
من یه دوستی دارم
دلش میخواد با دوست من دوست بشه
دوست داره با خونواده ی تو مانوس بشه
الان همرام اومده تو رو نشونش بدم
❖❖❖
تو نمیذاری که هیچکی اینجا مایوس بشه
موندنی ترین رفیق من امام حسین
خودم قربونت برم اینجا یا کربلا
شبیه بابات شدی همبازی بچه ها
❖❖❖
با تو قشنگه زندگی دوست همیشگی
دوست دارم قد همون ده تای بچگیم
من یه دوستی دارم
دلش میخواد با دوست من دوست بشه
❖❖❖
دوست داره با خونواده ی تو مانوس بشه
الان همرام اومده تو رو نشونش بدم
تو نمیذاری که هیچکی اینجا مایوس بشه
موندنی ترین رفیق من امام حسین
@Baserin313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حوری اینقدر بی اعصاب؟!🙈😂
@Baserin313
-😌💛
شعبانکههمهگلابوعطروخُتناست
خوشبوومعطربهگلپنجتناست؛
عطریزِاباالفضلوحسینوسجاد
همیاسِعلیاکبروهمنرگسِابنالحسناست🌼:)
جشـنپـرشـوروتـوپدختـرانهاعیادشـعبانیـه🎉
•بهنوای:سرکارخانمبدلزاده
👥وهمخوانیقرآنوگروهتواشیح
•شنبه۱۳اسفندماه،ازساعت۱۵:۳۰تا۱۷:۳۰
خیابانکیانپور،کوچهکشاورز،
حسینیهمسجداعظم🌱
«گروهفرهنگیباصرین🌻»
@Baserin313
🇵🇸 باصرین|Baserin
-😌💛 شعبانکههمهگلابوعطروخُتناست خوشبوومعطربهگلپنجتناست؛ عطریزِاباالفضلوحسینوسجاد همیاسِ
بلههه،همینطورکهمشاهدهمیفرمائید😉
ببینیماینسریچهمیکنید(:🤝
📝 روایت دختر سوری در محاصره داعشیها
❌پدرم اسلحه آورد خانه گفت: اگر اتفاقی افتاد و من نبودم خودتان را بکشید
از پدرم پرسیدم چرا ؟؟
گفت : چون اگر خودتان را نکشید داعشیها بلایی سرتان میاورند که ارزو میکنید بدنیا نیامده بودید.
فردای ان روز چند خانواده از خانواده های منطقه به دست داعش اسیر شدند که پسرها و مردها و پیرمردها و پیرزنها
را سربریده و دختران و زنان را برده
بودند.
اینجا بود که مجبور شدیم یکی از
خانواده را انتخاب کنیم که اگر اتفاقی
افتاد همان همه ما را بکشد و در بعد هم
خودش را بکشد..و در اخر برادرم که 12
سال داشت به اصرار مادرم قبول کرد که
این کار را انجام دهد و ما نه شب داشتیم و نه روز و واقعا در شدیدترین و سخت ترین شرایط روحی بودیم و مادرم با گریه به برادرم میگفت که اسلحه را از خودت جدا نکن چون هر لحظه ممکن است که اوضاع جوری شود که از ان استفاده کنی و نگذاری که ما زنده به دست این داعشیهای کافر بیافتیم و میگفت پسرم نکنه دلت به رحم بیاید که اگر دلت به رحم امد و ما را نکشتی انها به طرز فجیعی ما را میکشند..
چند روزی را با این اوضاع بد و استرس شدید گذراندیم و چند روز بعد داشتم نماز صبح میخواندم که شلیک گلوله در روستا شروع شد و درگیری خیلی شدید بود همه بیدار شدیم و برادرم اسلحه را به دست گرفته بود مادرم گفت هر وقت بهت گفتم اول من رو بکش بعد سه خواهرت بعد هم خودت.
درگیری تقریبا سه ساعت طول کشید ما دیگه ناامید شده بودیم و گفتیم که دیگه کار تمومه.
در همین لحظه پدرم در را باز کرد و وارد شد مادرم گفت چی شده.
پدرم گفت ما درگیر نشدیم ایرانیها امدند و با داعشیها درگیر شدند میخواهند محاصره روستا را بشکنند تا ما را از این کفار نجات بدهند.
یکساعت بعد محاصره شکسته شد.
خدا را شاهد میگیرم تمامی اهالی روستا با دیدن نیروهای ایرانی از خوشحالی گریه شوق میکردیم و بالاخره این کابوس حقیقی تمام شد.
آن روزها را هیچ وقت فراموش نمیکنیم که چگونه شب را به صبح و روز را به شب میرساندیم..
برای شادی روح ســـــردار سلیمانی و یاران با وفایش پنج صلوات محمدی بفرست.
@Baserin313