سلام دوستان
میخواهیم برای مظلومان فلسطینی ختم قرآن برداریم
عزیزانی که میتونن حذب، جزء، یا سوره ای از قرآن رو بخونن لطفا بیان شخصی
@Misaagh_278
#مدیرعامل
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
سلام دوستان میخواهیم برای مظلومان فلسطینی ختم قرآن برداریم عزیزانی که میتونن حذب، جزء، یا سوره ای از
دوستان همت کنید
امر مهمیه
فعلا فقط همین کار از دستمون بر میاد
اگر خودتون هم شرایطش رو ندارید بین دوست و آشناهاتون پخش کنید✨🌱
#مدیرعامل
هدایت شده از زهرانوجوان|مدرس کسب درآمد
🔴فوری/وزیر امنیت اسرائیل:دقایقی قبل همزمان ۴جبهه علیه ما فعال شد که این بسیار نگران کننده است[سوریه،عراق،لبنان،یمن]
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥 ❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥 ❤️🔥❤️🔥❤️🔥 ❤️🔥❤️🔥 ❤️🔥 #ققنوس #قسمتسیوپنجم آرامش و آ
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥
❤️🔥
#ققنوس
#قسمتسیوششم
*
به صندلی تکیه داد و اجازه داد اشک تمامی صورتش را بپوشاند.
ستاره: آقا جون... قربون کرمت بشم... یک کاری بکن آقا جون... بابام داره از دست میره... کم آوردم... بدون بابام چیکار کنم؟... بعد از مامانم تنها کسی که برام موند بابام بود... آقا تو رو جان مادرت بابام رو برگردون... خواهش میکنم ازت... آقا من مهمونتم پس دست خالی نمیرم... یا بابام رو بهم میدی یا این رسم مهمون نوازی نیست... ازت خواهش میکنم ضامن آهو... خواهش میکنم...
گریه امانش را بریده بود که گوشی همراهش زنگ خورد.
اشکانش را پاک کرد.
نفس عمیقی کشید و دستش را بر روی علامت سبز رنگ قرار داد.
مریم خانم( خانم۵۵۲ ) بود.
ستاره: سلام... چیزی شده؟...
مریم: ستاره جان کجایی؟...
ستاره: توی خیابون شیخ طوسی... چیزی شده؟...
مریم: بیا بیمارستان...
ستاره: چرا نمیگی چی شده؟...
مریم: چیزی نیست ستاره جان... فقط زود بیا...
ستاره تماس را قطع کرد و ماشین را روشن کرد.
اصلا متوجه نشد مسافت بین حرم و بیمارستان را چگونه گذراند.
با عجله سوار بر آسانسور شد و به طبقه دوم رفت.
اما آشنایی را نیافت.
موبایل را در آورد و شماره مریم را گرفت.
بعد از شنیدن دو بوق صدای مریم در گوشش پیچید: جانم ستاره؟...
ستاره: کجایید؟... چرا بابا توی اتاقش نیست؟...
بغضی گلوی ستاره را فرا گرفت بود.
مریم: آروم باش... چیزی نیست فقط بیا طبقه سوم...
ستاره: طبقه سوم چرا؟
مریم: چیزی نیست عزیزم آروم باش...
*
بعد از دوساعت بالاخره درب اتاق عمل باز و دکتر وارد راه رو شد.
ستاره، محمد، فرشید و امیر با سرعت به سمت دکتر حجوم آوردند.
ستاره با چشمانی گریان و اشکانی که پهنای صورتش را خیس کرده بود گفت: آقای دکتر چی شد؟... حال بابام چطوره؟...
دکتر: آروم باش دخترم... عمل خیلی عجیبی بود...
محمد: یعنی چی آقای دکتر؟...
دکتر: ما برای در آوردن تیر سه تا عمل انجام دادیم... اما متاسفانه هر سه تا ناموفق بود و ما نتونستیم تیر را در بیاوریم... تا جایی که کار پدر شما به کما کشید و همانطور که خبر دارید قرار بود شنبه تمامی دستگاها را ازشون جدا کنیم... اما یک دفعه همه چیز تغییر کرد و ما مجبور به عملی دوباره شدیم... که خوشبختانه توانستیم تیر را دربیاوریم...
*
ادامه دارد...
#سرمایهگذارباشگاهخباثت
❤️🔥
❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥 ❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥 ❤️🔥❤️🔥❤️🔥 ❤️🔥❤️🔥 ❤️🔥 #ققنوس #قسمتسیوششم * به صندلی
پ.ن: سلام. ببخشید دیر شد
پ.ن: هر کسی آدم رو جواب کنه این خاندان عادت به جواب کردن ندارند...💔
پ.ن: چطور بود؟
https://harfeto.timefriend.net/16973768872394
#سرمایهگذار
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
پ.ن: محمدی که از بی رگی یه نفر دیگه شرمنده است...🚶♂️💔 پ.ن: تا تهش برو...😎 https://harfeto.timefrie
نه نگران نباشید نمیگم چون محمد بمیره که دیگه اصلا رمان مزه نداره😐😂
حالا فوقش شهید بشه ولی مردن هرگز🤓
#مدیرعامل