eitaa logo
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
392 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
228 ویدیو
4 فایل
اینجا گروهی از خبیثان خاورمیانه جمع شدند تا خباثت خونت رو اندازه بگیرند😎 امیدوارم آماده تست های خبیثانه باشی❤️‍🔥 . شروع نشر خباثت: 14\5\02 . قیمت ورود به باشگاه: اندکی خباثت!) بدون رحم🔪 خواندن رمان بدون عضویت ممنوع❌ همسایگی و‌ تبادل: @Misaagh_278
مشاهده در ایتا
دانلود
📚✨📚✨📚 ✨📚✨📚 📚✨📚 ✨📚 📚 عایشه همسر رسول اکرم در حضور رسول اکرم نشسته بود که مردی یهودی وارد شد.هنگام ورود به جای سلام علیکم گفت:«السام علیکم »یعنی «مرگ بر شما». طولی نکشید که یکی دیگر وارد شد،او هم به جای سلام گفت «السام علیکم ».معلوم بود که تصادف نیست،نقشه ای است که با زبان،رسول اکرم را آزار دهند.عایشه سخت خشمناک شد و فریاد بر آورد که:«مرگ بر خود شما و...» رسول اکرم فرمود:«ای عایشه!ناسزا مگو.ناسزا اگر مجسم گردد بدترین و زشت ترین صورتها را دارد.نرمی و ملایمت و بردباری روی هر چه گذاشته شود آن را زیبا می کند و زینت می دهد،و از روی هر چیزی برداشته شود از قشنگی و زیبایی آن می کاهد.چرا عصبی و خشمگین شدی؟» عایشه:«مگر نمی بینی یا رسول الله که اینها با کمال وقاحت و بی شرمی به جای سلام چه می گویند؟» -چرا،من هم در جواب گفتم:«علیکم (بر خود شما)همین قدر کافی بود» 📚 ✨📚 📚✨📚 ✨📚✨📚 📚✨📚✨📚
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
📚✨📚✨📚 ✨📚✨📚 📚✨📚 ✨📚 📚 #داستان‌راستان #قسمت‌چهارم عایشه همسر رسول اکرم در حضور رسول اکرم نشسته بود ک
📚✨📚✨📚 ✨📚✨📚 📚✨📚 ✨📚 📚 خواهش مسیح عیسی علیه السلام به حواریین گفت:«من خواهش و حاجتی دارم،اگر قول می دهید آن را برآورید بگویم.»حواریین گفتند: «هر چه امر کنی اطاعت می کنیم.» عیسی از جا حرکت کرد و پاهای یکایک آنها را شست.حواریین در خود احساس ناراحتی می کردند،ولی چون قول داده بودند خواهش عیسی را بپذیرند تسلیم شدند و عیسی پای همه را شست.همینکه کار به انجام رسید،حواریین گفتند:«تو معلم ما هستی،شایسته این بود که ما پای تو را می شستیم نه تو پای ما را.» عیسی فرمود:«این کار را کردم برای اینکه به شما بفهمانم که از همه مردم سزاوارتر به اینکه خدمت مردم را به عهده بگیرد«عالم »است.این کار را کردم تا تواضع کرده باشم و شما درس تواضع را فرا گیرید و بعد از من که عهده دار تعلیم و ارشاد مردم می شوید راه و روش خود را تواضع و خدمت خلق قرار دهید.اساسا حکمت در زمینه تواضع رشد می کند نه در زمینه تکبر،همان گونه که گیاه در زمین نرم دشت می روید نه در زمین سخت کوهستان.»  📚 ✨📚 📚✨📚 ✨📚✨📚 📚✨📚✨📚 ✨📚✨📚✨📚
📚✨📚✨📚 ✨📚✨📚 📚✨📚 ✨📚 📚 غذای دسته جمعی همینکه رسول اکرم و اصحاب و یاران از مرکبها فرود آمدند و بارها را بر زمین نهادند، تصمیم جمعیت بر این شد که برای غذا گوسفندی را ذبح و آماده کنند. یکی از اصحاب گفت: سر بریدن گوسفند با من. دیگری: کندن پوست آن با من. سومی: پختن گوشت آن با من. چهارمی: ... رسول اکرم: «جمع کردن هیزم از صحرا با من.» جمعیت: یا رسول الله شما زحمت نکشید و راحت بنشینید، ما خودمان با کمال افتخار همه این کارها را می کنیم. رسول اکرم: «می دانم که شما می کنید، ولی خداوند دوست نمی دارد بنده اش را در میان یارانش با وضعی متمایز ببیند که برای خود نسبت به دیگران امتیازی قائل شده باشد.» (6). سپس به طرف صحرا رفت و مقدار لازم خار و خاشاک از صحرا جمع کرد و آورد(7). 6 - ان الله یکره من عبده ان یراه متمیزا بین اصحابه.7 - کحل البصر، صفحه 68. 📚 ✨📚 📚✨📚 ✨📚✨📚 📚✨📚✨📚
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
📚✨📚✨📚 ✨📚✨📚 📚✨📚 ✨📚 📚 #داستان‌راستان #قسمت‌ششم غذای دسته جمعی همینکه رسول اکرم و اصحاب و یاران از
📚✨📚✨📚 ✨📚✨📚 📚✨📚 ✨📚 📚 غذاي دسته جمعي همينكه رسول اكرم و اصحاب و ياران از مركبها فرود آمدند، و بارها را بر زمين نهادند، تصميم جمعيت براين شد كه براي غذا گوسفندي را ذبح و آماده كنند. يكي از اصحاب فتگ : سر بريدن گوسفند با من . ديگري : كندن پوست آن بامن. سومي : پختن گوشت آن بامن. چهارمي:... رسول اكرم : جمع كردن هيزم از صحرا بامن. جمعيت : يا رسول االله شما زحمت نكشيد و راحت بنشينيد، ما خودمان با كمال افتخار همه اينكارها را ميكنيم. رسول اكرم : ميدانم كه شما ميكنيد، ولي خداوند دوست نمي دارد بندهاش را در ميان يارانش با وضعي متمايز ببيند كه، براي خود نسبت به ديگران امتيازي قائل شده باشد 1 .( ) سپس به طرف صحرا رفت. و مقدار لازم خار و خاشاك از صحرا جمع كرد و آورد )2 ) . 1 ان االله يكره من عبده ان يراه متميزا بين اصحابه» 2 كحل البصر، صفحه. ۶۸ 📚 ✨📚 📚✨📚 ✨📚✨📚 📚✨📚✨📚
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
📚✨📚✨📚 ✨📚✨📚 📚✨📚 ✨📚 📚 #داستان‌راستان #قسمت‌هفتم غذاي دسته جمعي همينكه رسول اكرم و اصحاب و يارا
📚✨📚✨📚 ✨📚✨📚 📚✨📚 ✨📚 📚 در آن ایام ، شهر کوفه مرکز ثقل حکومت اسلامی بود . در تمام قلمرو کشور وسیع اسلامی آن روز ، به استثناء قسمت شامات ، چشمها به آن شهر دوخته‌ بود که ، چه فرمانی صادر می‌کند و چه تصمیمی می‌گیرد . در خارج این شهر دو نفر ، یکی مسلمان و دیگری کتابی ( یهودی یا مسیحی‌ یا زردشتی ) روزی در راه به هم برخورد کردند . مقصد یکدیگر را پرسیدند . معلوم شد که مسلمان به کوفه می‌رود ، و آن مرد کتابی درهمان نزدیکی ، جای‌ دیگری را در نظر دارد که برود . توافق کردند که چون در مقداری از مسافرت‌ راهشان یکی است باهم باشند و بایکدیگر مصاحبت کنند . راه مشترک ، با صمیمیت ، در ضمن صحبتها و مذاکرات مختلف طی شد . به‌ سر دو راهی رسیدند ، مرد کتابی با کمال تعجب مشاهده کرد که رفیق‌ مسلمانش از آن طرف که راه کوفه بود نرفت ، و از این طرف که او می‌رفت‌ آمد . پرسید : " مگر تو نگفتی من می‌خواهم به کوفه بروم ؟ " . - " چرا " . - " پس چرا از این طرف می‌آئی ؟ راه کوفه که آن یکی است " . - " می‌دانم ، می‌خواهم مقداری تورا مشایعت کنم . پیغمبر ما فرمود " هرگاه دو نفر در یک راه بایکدیگر مصاحبت کنند ، حقی بریکدیگر پیدا می‌کنند " . اکنون تو حقی بر من پیدا کردی . من به خاطر این حق که به‌ گردن من داری می‌خواهم چند قدمی تو را مشایعت کنم . و البته بعد به راه‌ خودم خواهم رفت " . - " اوه ، پیغمبر شما که این چنین نفوذ و قدرتی در میان مردم پیدا کرد ، و باین سرعت دینش در جهان رائج شد ، حتما به واسطه همین اخلاق کریمه‌اش بوده " . تعجب و تحسین مرد کتابی در این هنگام به منتها درجه رسید ، که برایش‌ معلوم شد ، این رفیق مسلمانش ، خلیفه وقت علی ابن ابیطالب " ع " بوده . طولی نکشید که همین مرد مسلمان شد ، و در شمار افراد مؤمن و فداکار اصحاب علی - علیه‌السلام - قرار گرفت " [1] . [1] اصول کافی ، ج 2 ، باب " حسن الصحابة و حق الصاحب فی السفر " ، صفحه . 670 📚 ✨📚 📚✨📚 ✨📚✨📚 📚✨📚✨📚
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
📚✨📚✨📚 ✨📚✨📚 📚✨📚 ✨📚 📚 #داستان‌راستان #قسمت‌هشتم در آن ایام ، شهر کوفه مرکز ثقل حکومت اسلامی بود .
📚✨📚✨📚 ✨📚✨📚 📚✨📚 ✨📚 📚 علی علیه السلام هنگامی که به سوی کوفه می آمد وارد شهر انبار شد که مردمش ایرانی بودند. کدخدایان و کشاورزان ایرانی خرسند بودند که خلیفه ی محبوبشان از شهر آنها عبور میکند، به استقبالش شتافتند. هنگامی که مرکب علی به راه افتاد آنها در جلو مرکب علی علیه السلام شروع کردند به دویدن. علی آنها را طلبید و پرسید: «چرا میدوید، این چه کاری است که میکنید؟» _این یک نوع احترام است که ما نسبت به امرا و افراد مورد احترام خود میکنیم. این، سنت و یک نوع ادبی است که در میان ما معمول بوده است. _این کار شما را در دنیا به رنج می اندازد و در آخرت به شقاوت میکشاند. همیشه از این گونه کارها که شما را پست و خوار میکند خودداری کنید. بعلاوه این کارها چه فایده ای به حال آن افراد دارد؟ [1] نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 37. 📚 ✨📚 📚✨📚 ✨📚✨📚 📚✨📚✨📚
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
📚✨📚✨📚 ✨📚✨📚 📚✨📚 ✨📚 📚 #داستان‌راستان #قسمت‌نهم علی علیه السلام هنگامی که به سوی کوفه می آمد وارد شه
📚✨📚✨📚 ✨📚✨📚 📚✨📚 ✨📚 📚 امام باقر و مرد مسیحی[207] امام باقر، محمد بن علی بن الحسین علیه السلام، لقبش «باقر» است. باقر یعنی شکافنده. به آن حضرت «باقر العلوم» می گفتند، یعنی شکافنده دانشها. مردی مسیحی، به صورت سخریه و استهزاء، کلمه «باقر» را تصحیف کرد به کلمه «بقر» یعنی گاو، به آن حضرت گفت: «انت بقر» یعنی تو گاوی. امام بدون آنکه از خود ناراحتی نشان بدهد و اظهار عصبانیت کند، با کمال سادگی گفت: «نه، من بقر نیستم، من باقرم.» مسیحی: تو پسر زنی هستی که آشپز بود. - شغلش این بود، عار و ننگی محسوب نمی شود. - مادرت سیاه و بی شرم و بد زبان بود. - اگر این نسبتها که به مادرم می دهی راست است خداوند او را بیامرزد و از گناهش بگذرد، و اگر دروغ است از گناه تو بگذرد که دروغ و افترا بستی. مشاهده اینهمه حلم از مردی که قادر بود همه گونه موجبات آزار یک مرد خارج از دین اسلام را فراهم آورد، کافی بود که انقلابی در روحیه مرد مسیحی ایجاد نماید و او را به سوی اسلام بکشاند. 📚 ✨📚 📚✨📚 ✨📚✨📚 📚✨📚✨📚 ✨📚✨📚✨📚
📚✨📚✨📚 ✨📚✨📚 📚✨📚 ✨📚 📚 مستمند و ثروتمند سول اكرم(ص) طبق معمول ، در مجلس خود نشسته بود . ياران‏ گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگين انگشتر در ميان گرفته بودند . در اين بين يكی از مسلمانان - كه مرد فقير ژنده‏پوشی بود - از در رسيد ، و طبق سنت اسلامی - كه هر كس در هر مقامی هست ، همين كه وارد مجلسی می‏شود بايد ببيند هر كجا جای خالی هست همانجا بنشيند ، و يك نقطه مخصوص را به عنوان اينكه شأن من چنين اقتضا می‏كند در نظر نگيرد - آن مرد به اطراف‏ متوجه شد ، در نقطه‏ای جايی خالی يافت ، رفت و آنجا نشست . از قضا پهلوی مرد متعين و ثروتمندی قرار گرفت . مرد ثروتمند جامه‏های خود را جمع‏ كرد و خودش را به كناری كشيد ، رسول اكرم كه مراقب رفتار او بود به او رو كرد و گفت :  " ترسيدی كه چيزی از فقر او بتو بچسبد ؟ "  - " نه يا رسول الله ! "  - " ترسيدی كه چيزی از ثروت تو به او سرايت كند ؟ "  - " نه يا رسول الله ! "  - " ترسيدی كه جامه‏هايت كثيف و آلوده شود ؟ "  - " نه يا رسول الله ! "  - " پس چرا پهلو تهی كردی و خودت را به كناری كشيدی ؟ "  - " اعتراف می‏كنم كه اشتباهی مرتكب شدم و خطا كردم . اكنون به جبران‏ اين خطا و به كفاره اين گناه حاضرم نيمی از دارايی خودم را به اين برادر مسلمان خود كه درباره‏اش مرتكب اشتباهی شدم ببخشم ؟ "  مرد ژنده پوش : " ولی من حاضر نيستم بپذيرم " .  جمعيت :  چرا ؟ "  - " چون می‏ترسم روزی مرا هم غرور بگيرد ، و بايك برادر مسلمان خود آنچنان رفتاری بكنم كه امروز اين شخص با من كرد. " (داستان راستان/جلد1/صفحه62) 📚 ✨📚 📚✨📚 ✨📚✨📚 📚✨📚✨📚
📚✨📚✨📚 ✨📚✨📚 📚✨📚 ✨📚 📚 مرد شامی و امام حسین شخصی از اهل شام به قصد حج یا مقصد دیگر به مدینه آمد. چشمش افتاد به مردی که در کناری نشسته بود. توجهش جلب شد. پرسید: این مرد کیست؟ گفته شد: «حسین بن علی بن ابی طالب است.» سوابق تبلیغاتی عجیبی(6)که در روحش رسوخ کرده بود موجب شد که دیگ خشمش به جوش آید و قربة الی الله آنچه می تواند سب و دشنام نثار حسین بن علی بنماید. همینکه هر چه خواست گفت و عقده دل خود را گشود، امام حسین بدون آنکه خشم بگیرد و اظهار ناراحتی کند، نگاهی پر از مهر و عطوفت به او کرد و پس از آنکه چند آیه از قرآن - مبنی بر حسن خلق و عفو و اغماض - قرائت کرد به او فرمود: «ما برای هر نوع خدمت و کمک به تو آماده ایم.» آنگاه از او پرسید: «آیا از اهل شامی؟» جواب داد: آری. فرمود: «من با این خلق و خوی سابقه دارم و سرچشمه آن را می دانم.» پس از آن فرمود: «تو در شهر ما غریبی، اگر احتیاجی داری حاضریم به تو کمک دهیم، حاضریم در خانه خود از تو پذیرایی کنیم، حاضریم تو را بپوشانیم، حاضریم به تو پول بدهیم.» مرد شامی که منتظر بود با عکس العمل شدیدی برخورد کند و هرگز گمان نمی کرد با یک همچو گذشت و اغماضی روبرو شود، چنان منقلب شد که گفت: «آرزو داشتم در آن وقت زمین شکافته می شد و من به زمین فرو می رفتم و اینچنین نشناخته و نسنجیده گستاخی نمی کردم. تا آن ساعت برای من در همه روی زمین کسی از حسین و پدرش مبغوضتر نبود، و از آن ساعت بر عکس، کسی نزد من از او و پدرش محبوبتر نیست.» 6 - شام در زمان خلافت عمر فتح شد. اول کسی که امارت و حکومت شام را در اسلام به او دادند یزید بن ابی سفیان بود. یزید دو سال حکومت کرد و مرد. بعد از او حکومت این استان پر نعمت به برادر یزید، معاویة بن ابی سفیان واگذار شد. معاویه بیست سال تمام در آنجا با کمال نفوذ و اقتدار حکومت کرد. حتی در زمان عمر که زود به زود حکام عزل و نصب می شدند و به کسی اجازه داده نمی شد که چند سال حکومت یک نقطه را در دست داشته باشد و جای خود را گرم کند، معاویه در مقر حکومت خویش ثابت ماند و کسی مزاحمش نشد. به قدری جای خود را محکم کرد که بعدها به خیال خلافت افتاد. پس از بیست سال حکومت - بعد از صحنه های خونینی که به وجود آورد - به آرزوی خود رسید و بیست سال دیگر به عنوان خلیفه مسلمین بر شام و سایر قسمتهای قلمرو کشور وسیع اسلامی آن روز حکومت کرد.به این جهات، مردم شام از اولین روزی که چشم به جهان اسلامی گشودند، در زیر دست امویان بزرگ شدند، و همچنانکه می دانیم امویها از قدیم با هاشمیان خصومت داشتند. در دوران اسلام و با ظهور اسلام خصومت امویان با هاشمیان شدیدتر و قویتر شد و در آل علی تمرکز پیدا کرد. بنابراین مردم شام از اول که نام اسلام را شنیدند و به دل سپردند، دشمنی آل علی را نیز به دل سپردند و روی تبلیغات سوء امویها دشمنی آل علی را از ارکان دین می شمردند. این بود که این خلق و خوی از آنها معروف بود.7 - نفثة المصدور محدث قمی، صفحه 4 📚 ✨📚 📚✨📚 ✨📚✨📚 📚✨📚✨📚
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
📚✨📚✨📚 ✨📚✨📚 📚✨📚 ✨📚 📚 #داستان‌راستان #داستان‌دوازدهم مرد شامی و امام حسین شخصی از اهل شام به قصد ح
📚✨📚✨📚 ✨📚✨📚 📚✨📚 ✨📚 📚 مردی که اندرز خواست مردی از بادیه به مدینه آمد و به حضور رسول اکرم رسید. از آن حضرت پندی و نصیحتی تقاضا کرد. رسول اکرم به او فرمود: «خشم مگیر» و بیش از این چیزی نفرمود. آن مرد به قبیله ی خود برگشت... اتفاقا که به میان قبیله ی خود رسید، اطلاع یافت که در نبودن او حادثه ی مهمی پیش آمده، از این قرار که جوانان قوم او دستبردی به مال قبیله ای دیگر زده اند و آنها نیز معامله به مثل کرده اند و تدریجا کار به جاهای باریک رسیده و دو قبیله در مقابل یکدیگر صف آرایی کرده اند و آماده ی جنگ و کارزارند. شنیدن این خبر هیجان آور خشم او را برانگیخت. فوراً سلاح خویش را خواست و پوشید و به صف قوم خود ملحق و آماده ی همکاری شد. در این بین گذشته به فکرش افتاد، به یادش آمد که به مدینه رفته و چه چیزها دیده و شنیده، به یادش آمد که از رسول خدا پندی تقاضا کرده است و آن حضرت به او فرموده جلو خشم خود را بگیر. در اندیشه فرو رفت که چرا من تهییج شدم و به چه موجبی من سلاح پوشیده ام و اکنون خود را مهیای کشتن و کشته شدن کرده ام؟ با خود فکر کرد الان وقت آن است که آن جمله ی کوتاه را به کار ببندم. جلو آمد و زعمای صف مخالف را پیش خواند و گفت: «این ستیز برای چیست؟ اگر منظور غرامت آن تجاوزی است که جوانان نادان ما کرده اند، من حاضرم از مال شخصی خودم ادا کنم. علت ندارد که ما برای همچو چیزی به جان یکدیگر بیفتیم و خون یکدیگر را بریزیم.» طرف مقابل که سخنان عاقلانه و مقرون به گذشت این مرد را شنیدند، غیرت و مردانگی‌شان تحریک شد و گفتند: «ما هم از تو کمتر نیستیم. حالا که چنین است ما از اصل ادعای خود صرف نظر میکنیم.» هردو صف به میان قبیله ی خود بازگشتند. 📚 ✨📚 📚✨📚 ✨📚✨📚 📚✨📚✨📚
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
📚✨📚✨📚 ✨📚✨📚 📚✨📚 ✨📚 📚 #داستان‌راستان #داستان‌سیزدهم مردی که اندرز خواست مردی از بادیه به مدینه آمد
📚✨📚✨📚 ✨📚✨📚 📚✨📚 ✨📚 📚 14 مسيحى و زره على عليه السلام بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ در زمان خلافت على عليه السلام در كوفه، زره آن حضرت گم شد. پس از چندى در نزدِيك مرد مسيحى پيدا شد. على او را به محضر قاضى برد و اقامه دعوى كرد كه: «اين زره از آن من است، نه آن را فروخته ام و نه به كسى بخشيده ام. و اكنون آن را در نزد اين مرد يافته ام» قاضى به مسيحى گفت: خليفه ادعاى خود را اظهار كرد، تو چه مىگويى او گفت: اين زره مال خود من است و در عين حال گفته مقام خلافت را تكذيب نمى كنم (ممكن است خليفه اشتباه كرده باشد) قاضى رو كرد به على و گفت: تو مدعى هستى و اين شخص منكر است، على هذا بر تو است كه شاهد بر مدعاى خود بياورى. على خنديد و فرمود: «قاضى راست مىگويد، اكنون مىبايست كه من شاهد بياورم، ولى من شاهد ندارم» قاضى روى اين اصل كه مدعى شاهد ندارد، به نفع مسيحى حكم كرد و او هم زره را برداشت و روان شد. ولى مرد مسيحى كه خود بهتر مىدانست كه زره مال كى است، پس از آنكه چند گامى پيمود وجدانش مرتعش شد و برگشت، گفت: اين طرز حكومت و رفتار از نوع رفتارهاى بشر عادى نيست، از نوع حكومت انبياست و اقرار كرد كه زره از على است. طولى نكشيد او را ديدند مسلمان شده و با شوق و ايمان در زير پرچم على در جنگ نهروان مىجنگد(16). 📚 ✨📚 📚✨📚 ✨📚✨📚 📚✨📚✨📚
"بسم‌رب‌الشهدا" سلام خدمت اعضای باشگاه خباثت😎🔪 قراره انشاءالله در کانال رمان هایی گذاشته بشه از نویسنده های عزیز فوق‌العاده خبیث🤪 که اصلا امکان نداره تو رمان هاشون بعد از هر خوشی یه اتفاق بد نیوفته😑 و چون من ازشون شناخت کافی دارم😌میدونم شما عزیزان اگر بخواهید هر روز رمانشون رو بخونید از دستشون کلافه خواهید شد🔪🔥برای همین به این نتیجه رسیدیم که روزهای مشخصی برای گذاشتن پارت ها را داشته باشیم. بریم برای معرفی نویسنده‌هامون: 🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱 رمان به نویسندگی از: جناب 😁 پرش به پارت اول👇 https://eitaa.com/Bashghah_khebasat/152 شناسه: @Misaagh_278 زمان پارت گذاری: روزهای فرد❤️‍🩹 هشتگ های مربوطه: 🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱 رمان به نویسندگی از: جناب😌 پرش به قسمت اول👇 https://eitaa.com/Bashghah_khebasat/144 شناسه: @m_v_88 زمان پارت گذاری: روز های زوج❤️‍🔥 هشتگ های مربوطه: 🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱 روز جمعه هم که پارت نداریم و فعالیت های جاذاب میکنیم😌 🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱 همسنگری هامون: @RomanEFTEKHAR https://eitaa.com/joinchat/4111991876C301cfff0f0 @Mahada27