🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥 ❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥 ❤️🔥❤️🔥❤️🔥 ❤️🔥❤️🔥 ❤️🔥 #ققنوس #قسمتصدوشصتوهفتم * د
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥
❤️🔥
#ققنوس
#قسمتصدوشصتوهشتم
سکوت بر اتاق حاکم شد.
تصور یک جاسوس میان سایت باور نکردنی بود.
محمد نفس آرامی کشید و گفت: مسئله ما الان خط دادنه نیست... اون هم مهمه اما الان مهم اینه که الان پنجشنبه است و مهمونی شنبه است... وقت خیلی کمه... یه جورایی من گفتم بیاید اینجا تا بهتون یه چیز دیگه رو بگم...
فرشید: چی؟...
محمد: شنبه ما عملیات رو انجام میدیم... منتها هوشیار و با دقت بیشتر... دنبال چیز کوچیکی که نشان از وجود یک تله باشه بگردید... به هیچ عنوان بی هماهنگی دست به هیچ کاری نزنید و همه آماده باشید... نیروهای دیگه هم تا روز عملیات چیزی نفهمن... تا بلکه بتونیم یک ردی از کسی که داره به فرازمند خط میده پیدا کنیم... الان همه تون برید استراحت... شنبه من نیرو خسته به دردم نمیخوره... در ضمن... همه فکر و خیال ها و اتفاقات این چند وقت رو موقت بزارید کنار... باید تمرکزتون رو ببرید بالا... بی تمرکزی تون میتونه باعث یک اتفاق بدتری بشه... پس حواس جمع و آماده...
تمامی نیروها تایید کردند.
ادامه داد: سوالی نیست؟...
مهدی: کی میخواد دنبال اون نفوذی بگرده؟...
محمد: اون رو خودم یه کاریش میکنم... شما فقط استراحت کنید... دیگه؟...
سکوت بچه ها نشانه از نبود سوال دیگری بود.
کنترل را روی میز گذاشت و گفت: میتونید برید...
*
برای بار چندم همه چیز را مرور کرد.
از طرفی میخواست تمرکزش فقط بر پرونده باشد.
از طرفی دیگر ققنوس و زیر و بم پرونده نشان از حامد داشت.
و سوالی که هنوز بعد از این همه مدت در پیش میگشت بی جواب مانده بود: ققنوس کیست؟...
صدای در او را به خود آورد.
آرام زمزمه کرد: بفرمایید؟...
دستگیره در پایین آمد و آقای شهیدی وارد شدند.
به احترام آقای شهیدی از جای خود برخاست و کمی جلو رفت.
آقای شهیدی: سلام محمد جان... خوبی؟... چه خبر؟...
محمد: سلام... ممنون... راستش فعلا هیچی... واقعا نمیدونم کی میتونه این وسط نفوذی باشه...
#سرمایهگذارباشگاهخباثت
❤️🔥
❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥