eitaa logo
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
389 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
228 ویدیو
4 فایل
اینجا گروهی از خبیثان خاورمیانه جمع شدند تا خباثت خونت رو اندازه بگیرند😎 امیدوارم آماده تست های خبیثانه باشی❤️‍🔥 . شروع نشر خباثت: 14\5\02 . قیمت ورود به باشگاه: اندکی خباثت!) بدون رحم🔪 خواندن رمان بدون عضویت ممنوع❌ همسایگی و‌ تبادل: @Misaagh_278
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥 #ققنوس #قسمت‌صد‌و‌شصت‌و‌ششم بیش
❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥 * در اتاق را گشود و وارد شد. میز مستطیل شکل نسبتا بزرگی همراه با تعدادی صندلی، میز و صندلی کمی آن‌طرف تر و مانیتوری رو به روی آن ها قرار داشت. همه افراد تیم به احترام ورودش برخاستند و سلام کردند. همه کنجکاو از این جلسه فوری و عجله ای بودند. جواب کوتاهی به سلام آن ها داد و کنار مانیتور ایستاد. کنترل را از روی میز برداشت و صفحه را روشن کرد. رو به افراد تیمش کرد و گفت: بسم الله الرحمن الرحیم... جلسه رو آغاز می‌کنیم... قبل از هر چیز می‌خوام دلیل تشکیل این جلسه فوری رو بگم... با دست به رسول اشاره کرد و در پی آن پاسخ شنید: از طریق بازجویی که از امیر فرازمند شد ما به یک دفترچه رسیدیم... زمانی که رمزگشایی شد متوجه یک مهمونی شدیم... مهمونی که گویا قراره تمامی منابع و مجرمین پرونده توش حضور داشته باشند... محمد دکمه ی کنترل را فشرد و عکس دفترچه بر روی مانیتور نمایان شد. محمد: دقیقا... مسئله ما هم همین مهمونیه... سعید: آقا یعنی میخواید توی این عملیات دستگیری رو انجام بدیم؟... محمد: شاید آره... شاید هم نه... اصلا مسئله ما الان همینه... داوود: آقا مشکلش چیه... خب وقتی قراره همه نیروهاشون یک جا جمع بشن چه فرصتی از این بهتر؟... محمد: فرصت خوبیه... و دقیق همین هم جای سواله...چرا یک نیروی خبره ای مثل کامران باید همچین خطای بزرگی بکنه و همه منابعش رو یک جا جمع بکنه؟... تازه اون هم وقتی که منابعش از وجود هم بی‌خبرن... با منطق جور در نمیاد... مهدی: اصلا ما بگیم جمع کردن نیروها توی یک جای ثابت کارِ درست... یا اصلا بگیم کامران این کار رو بکنه... فرازمند مهره ای نیستش که تازه سوخته باشه... برای چی باید اطلاعات این مهمونی و اون دفترچه دست اون باشه؟... سعید: یعنی بهش اطلاعات جدید میرسه؟... محمد: بعید نیست... فرشید: از کجا؟... اون که دست ماس... چیزی میان مغزش مانع ادامه دادن حرفش شد. نگاهی به بقیه تیم انداخت و گفت: یعنی کسی بهش خط میده؟... ❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥