eitaa logo
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
307 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
214 ویدیو
4 فایل
اینجا گروهی از خبیثان خاورمیانه جمع شدند تا خباثت خونت رو اندازه بگیرند😎 امیدوارم آماده تست های خبیثانه باشی❤️‍🔥 . شروع نشر خباثت: 14\5\02 . قیمت ورود به باشگاه: اندکی خباثت!) بدون رحم🔪 خواندن رمان بدون عضویت ممنوع❌ همسایگی و‌ تبادل: @Misaagh_278
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ✿𝐄𝐥𝐧𝐚𝐳✿
بشیم ۳۰؟ ثواب داره بخدا🥺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام دوسِتان متاسفانه هنوز وقت نکردم پارت تایپ کنم😔 اگه تا شب فرستادم که فیضش رو ببرید ولی اگه نفرستادم دیگه شرمنده تون🥲❤️‍🩹
✨بسم رب الشهدا✨ داستان هایی پر از هیجان و پیچ و خم های زندگی... در حالی که عشق در وجودشان موج میزند...☺️ مردانی که برای دفاع از میهن و ناموس خویش از جان و مال و آرامش خود می‌گذرند...💪 قسمت هایی از رمان جذاب :🔪 _حالا بعد از دو سال و خورده‌‌ای پرونده ققنوس دوباره باز شده بود. _ابا الارواح... _آدم داشتن توی وزرات اطلاعات ایران کم چیزی نیست... _کی تعقیب مون میکرد؟... _استعفا نامه... _نگفته بودی آدم هم کشتی... _عبور از دیوار عظیم حسن... _اگه به هر طریقی من از این خونه بیرون نیومدم این رو بخونید... _نمیشه تو اینجا باشی و من برگردم... و حالا رونمایی میشود از 🗡 +سلام بر ایزدبانوی مهر و عشق +خسته شده بود... از بی پناهی... از تنهایی... از خاطراتی که شاید در ظاهر شیرین باشند اما کام او را تلخ میکردند +غیرت علوی اش نمیتوانست نزدیک شدن نامردان به همسرش را تحمل کند... +اینا مرد نیستن... بلد نیستن مردونه بجنگن... وقتی زورشون بهت نمیرسه میرن سراغ زن و بچه ات +ذهن محمد به سمت دخترک کابوس هایش رفت... آخ آخ آخ داشت یادم می‌رفت🤦‍♀️ این هم لینک کانال👇 @Bashghah_khebasat @Bashghah_khebasat @Bashghah_khebasat زود بیا تا دیر نشده🩸
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
بنر جدید مون😍 #سرمایه‌گذار
ببنید روی چه چیز خفنی سرمایه گذاری کردم😊 فیض ببرید😅
بچه هاااااااااااا پارت رو آماده کردم همه رو دیوونه کردم🤪😂
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ❤️‍🩹✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ✨❤️‍🩹 ❤️‍🩹 #رمان_او #پارت_47 رو به روی آقای عب
✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ❤️‍🩹✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ✨❤️‍🩹 ❤️‍🩹 با قدم های آرام اما همیشه استوارش به سمت میز رسول میرفت... از دور نگاهی به تمام مانیتور ها انداخت تا به رسول رسید: چی شد رسول؟ چی پیدا کردی؟ رسول به عقب برگشت و دستی بر چشمانش کشید: هنوز متوجه ی هویتش نشدم آقا.... ولی پیداش کردم... بعد به سمت وال چرخید و فیلمی را پلی کرد... مانیتور مردی را نشان میداد که اطراف بیمارستان قدم برداشته و وارد کوچه ای میشود: از کجا فهمیدی اینه؟ رسول: آقا همون طور که میبینید کاملا خودش رو پوشونده و شناساییش غیرممکنه... من قبل از اینکه بیایم مشخصات کامل و نوع رفتار اون مرد رو از خانم رادفر پرسیدم... طبق نکته ای که خانم رادفر لحظه ی آخر بهم گفت پای چپ مرده وقتی از ماشین پیاده میشه، خیلی کم لنگ میزده و نمیتونسته درست راه بره... و امروز فقط این مرد با همچین مشخصاتی اطراف بیمارستان بوده... محمد نگاه از مانیتور گرفت و به رسول داد: مگه خود بیمارستان دوربین نداره؟ یعنی اون لحظه، تهدید شدن خانم رادفر رو فیلمبرداری نکرده؟ رسول: چرا آقا... بیمارستان خودش دوربین داره... منتها فیلمی از اون لحظه تو آرشیو دوربین هاشون نبود... این فیلم هم برای 17 دقیقه بعداز رفتن خانم رادفرِ... محمد: یعنی دوربین ها رو دست کاری کردن؟ رسول: فکر میکنم از 2 حالت خارج نباشه آقا... یا دوربین ها کار خودشون رو درست انجام دادن و همه چیز رو ضبط کردن، ولی یکی قبل از ما اومده و فیلم ها رو با خودش برده... یا از قبل دوربین ها رو هک کردن و نذاشتن چیزی ضبط بشه... محمد: پس چرا فیلم های بعدش رو پاک نکردن که کلا اثری ازشون نباشه؟ با عقل جور در نمیاد... رسول: شاید این قسمت ها از دستشون در رفته... محمد: نه... قطعا زرنگ تر از اینان که همچین چیزی رو ندید بگیرن... بیشتر بگرد رسول... پیداش کن... رسول: بله آقا چشم... هنوز به سمت مانیتور نچرخیده بود که طاها از راه رسید و باهیجان محمد را صدا کرد: آقامحمد بگو چی پیدا کردم... محمد به عقب برگشت و با ابروهای بالا رفته او را نگریست: باز تو یه چیزی پیدا کردی هیجانی شدی؟ طاها خندید و برگه هایی را روی میز رسول گذاشت: این دفعه اطلاعاتم درسته آقا... فرهاد رو پیدا کردم... محمد برگه ها برداشت: بده ببینم اطلاعاتت واگعیه یا کیکه... و با این حرف به قول خودش امروزی، روی لبان برادرانش خنده ای نشاند... به‌قلم: ❤️‍🩹 ✨❤️‍🩹 ❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ❤️‍🩹✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹 ✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹✨❤️‍🩹