🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
پ.ن: اباارواح...😅 پ.ن:برن صحبت کنند... پ.ن: چطور بود؟...🤔 https://harfeto.timefriend.net/1700911911
این که چی شده و چرا رفته بوده خونه محمد...
#سرمایهگذار
#نظرات
سلام
دوسِتان متاسفانه هنوز وقت نکردم پارت تایپ کنم😔
اگه تا شب فرستادم که فیضش رو ببرید ولی اگه نفرستادم دیگه شرمنده تون🥲❤️🩹
#مدیرعامل
✨بسم رب الشهدا✨
داستان هایی پر از هیجان و پیچ و خم های زندگی... در حالی که عشق در وجودشان موج میزند...☺️
مردانی که برای دفاع از میهن و ناموس خویش از جان و مال و آرامش خود میگذرند...💪
قسمت هایی از رمان جذاب #ققنوس:🔪
_حالا بعد از دو سال و خوردهای پرونده ققنوس دوباره باز شده بود.
_ابا الارواح...
_آدم داشتن توی وزرات اطلاعات ایران کم چیزی نیست...
_کی تعقیب مون میکرد؟...
_استعفا نامه...
_نگفته بودی آدم هم کشتی...
_عبور از دیوار عظیم حسن...
_اگه به هر طریقی من از این خونه بیرون نیومدم این رو بخونید...
_نمیشه تو اینجا باشی و من برگردم...
و حالا رونمایی میشود از #رماناو🗡
+سلام بر ایزدبانوی مهر و عشق
+خسته شده بود... از بی پناهی... از تنهایی... از خاطراتی که شاید در ظاهر شیرین باشند اما کام او را تلخ میکردند
+غیرت علوی اش نمیتوانست نزدیک شدن نامردان به همسرش را تحمل کند...
+اینا مرد نیستن... بلد نیستن مردونه بجنگن... وقتی زورشون بهت نمیرسه میرن سراغ زن و بچه ات
+ذهن محمد به سمت دخترک کابوس هایش رفت...
آخ آخ آخ داشت یادم میرفت🤦♀️ این هم لینک کانال👇
@Bashghah_khebasat
@Bashghah_khebasat
@Bashghah_khebasat
زود بیا تا دیر نشده🩸
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
بنر جدید مون😍 #سرمایهگذار
ببنید روی چه چیز خفنی سرمایه گذاری کردم😊 فیض ببرید😅
#سرمایهگذار
#مزاح
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
✨❤️🩹✨❤️🩹✨❤️🩹 ❤️🩹✨❤️🩹✨❤️🩹 ✨❤️🩹✨❤️🩹 ❤️🩹✨❤️🩹 ✨❤️🩹 ❤️🩹 #رمان_او #پارت_47 رو به روی آقای عب
✨❤️🩹✨❤️🩹✨❤️🩹
❤️🩹✨❤️🩹✨❤️🩹
✨❤️🩹✨❤️🩹
❤️🩹✨❤️🩹
✨❤️🩹
❤️🩹
#رمان_او
#پارت_48
با قدم های آرام اما همیشه استوارش به سمت میز رسول میرفت... از دور نگاهی به تمام مانیتور ها انداخت تا به رسول رسید:
چی شد رسول؟ چی پیدا کردی؟
رسول به عقب برگشت و دستی بر چشمانش کشید:
هنوز متوجه ی هویتش نشدم آقا.... ولی پیداش کردم...
بعد به سمت وال چرخید و فیلمی را پلی کرد... مانیتور مردی را نشان میداد که اطراف بیمارستان قدم برداشته و وارد کوچه ای میشود:
از کجا فهمیدی اینه؟
رسول: آقا همون طور که میبینید کاملا خودش رو پوشونده و شناساییش غیرممکنه... من قبل از اینکه بیایم مشخصات کامل و نوع رفتار اون مرد رو از خانم رادفر پرسیدم... طبق نکته ای که خانم رادفر لحظه ی آخر بهم گفت پای چپ مرده وقتی از ماشین پیاده میشه، خیلی کم لنگ میزده و نمیتونسته درست راه بره... و امروز فقط این مرد با همچین مشخصاتی اطراف بیمارستان بوده...
محمد نگاه از مانیتور گرفت و به رسول داد:
مگه خود بیمارستان دوربین نداره؟ یعنی اون لحظه، تهدید شدن خانم رادفر رو فیلمبرداری نکرده؟
رسول: چرا آقا... بیمارستان خودش دوربین داره... منتها فیلمی از اون لحظه تو آرشیو دوربین هاشون نبود... این فیلم هم برای 17 دقیقه بعداز رفتن خانم رادفرِ...
محمد: یعنی دوربین ها رو دست کاری کردن؟
رسول: فکر میکنم از 2 حالت خارج نباشه آقا... یا دوربین ها کار خودشون رو درست انجام دادن و همه چیز رو ضبط کردن، ولی یکی قبل از ما اومده و فیلم ها رو با خودش برده... یا از قبل دوربین ها رو هک کردن و نذاشتن چیزی ضبط بشه...
محمد: پس چرا فیلم های بعدش رو پاک نکردن که کلا اثری ازشون نباشه؟ با عقل جور در نمیاد...
رسول: شاید این قسمت ها از دستشون در رفته...
محمد: نه... قطعا زرنگ تر از اینان که همچین چیزی رو ندید بگیرن... بیشتر بگرد رسول... پیداش کن...
رسول: بله آقا چشم...
هنوز به سمت مانیتور نچرخیده بود که طاها از راه رسید و باهیجان محمد را صدا کرد:
آقامحمد بگو چی پیدا کردم...
محمد به عقب برگشت و با ابروهای بالا رفته او را نگریست:
باز تو یه چیزی پیدا کردی هیجانی شدی؟
طاها خندید و برگه هایی را روی میز رسول گذاشت:
این دفعه اطلاعاتم درسته آقا... فرهاد رو پیدا کردم...
محمد برگه ها برداشت: بده ببینم اطلاعاتت واگعیه یا کیکه...
و با این حرف به قول خودش امروزی، روی لبان برادرانش خنده ای نشاند...
بهقلم:
#مدیرعامل
❤️🩹
✨❤️🩹
❤️🩹✨❤️🩹
✨❤️🩹✨❤️🩹
❤️🩹✨❤️🩹✨❤️🩹
✨❤️🩹✨❤️🩹✨❤️🩹
🇮🇷باشگاه خباثت🇵🇸
✨❤️🩹✨❤️🩹✨❤️🩹 ❤️🩹✨❤️🩹✨❤️🩹 ✨❤️🩹✨❤️🩹 ❤️🩹✨❤️🩹 ✨❤️🩹 ❤️🩹 #رمان_او #پارت_48 با قدم های آرام ا
پ.ن¹: چقدر خوبه حتی تو این شرایط هم روی لب هاشون خنده است🙂❤️🩹
پ.ن²: فرهاد رو پیدا کرد...🥳😂
https://harfeto.timefriend.net/16961557348951
#مدیرعامل