هشت خوبی
فراموش ناشدنی
قسمت 1️⃣
نه اینکه فقط پارهی تنِ پدر باشد.
نه اینکه فقط پدر قربانصدقهاش برود؛
«پدرش به فدایش» را همه، بارها از محمد شنیده بودند.
نه اینکه فقط ببویدش و بگوید: من از فاطمه بویِ بهشت میشنوم.
خدا انگار ذخیرهای برای محمّد نگه داشته بود برای آن سالهای بییاوری؛ یک کوثر؛
یک خیرِ کثیر؛ یک خوبیِ تمام نشدنی.
از همان سال که ابوطالب و خدیجه (سلام الله علیهما) رفته بودند، همان سالِ سختِ شعب، که «سالِ غم» شده بود، پابهپای پدر راه میرفت. دلداری اش میداد. به استقبالش میرفت. پرستاری اش میکرد. آب میآورد و خاکسترها و خاکروبهها و فضولات را از سر و رویش پاک میکرد. میبوسیدش.
خون را از دندانهای شکستهاش میشست. زخمهایش را مرهم میگذاشت...
مادرِ پدرش شده بود. این را هم همه شنیده بودند که محمّد صدایش میزند: «مادرِ پدر» .
✍🏼 مریم روستا
#دلنوشته
#فاطمیه
🌸با شهدا تا شهادت🌸