#سیــره_شهدا
تصمیم گرفته بود توی جبهه دبیرستان راه بیندازد! میگفــت:
« امــروز بچـه ها دارن اینجا می جنگن و خون مــیدن، عــده ای بی تفاوت و اشراف زاده هم، توی شهرها عین خیالشون نیست! با خیال راحــت درس میخونن، فردا هم که جنگ تموم بشه، همه مسئولیــت های کلــیدی مملکت رو بدست میگیرن، این رزمنده ها هم میشن محافظ یا زیر دست اون ها! »
وسعت دید عجیبی داشــت، برای رزمنده ها می سوخت.
یکی از روزها یک گوشه خلــوت نشسته بود، حال غریبـی داشت، تا آمدم حرف بزنم گفت:
« چیزی به شروع عملیات نمونده، بعد از عملیات هم دیگه منـو نمی بینی! کار من با دنیا تموم شده، کار دنیا هم با من تموم شده! نه من دیـگه با دنیا کار دارم، نه دنیا با مــن »
درست چند روز بعد از عملیات کربلای 5 خبر شهادتش در تمام شهر پیچید🌷.
#شهید_خلیل_مطهرنیا
#شهداي_فارس
@Bashohadatashahadatt
#سیره_شهدا
در لشكر كربلا غواصى داشتيم به نام قاسم تازيكه. او از خانوادهاى مستضعف بود که پدرى نابينا داشت. و مادرش براى امرار معاش در خانههاى مردم كار مىكرد. آنها از مال دنيا بىنصيب بودند اما عزّت نفس بالايى داشتند. ما هم از اين جزئيات بىخبر بوديم. تا اينكه قاسم كه تنها پسر خانواده بود به شهادت رسيد. و ما بعد از شهادتش مشكلات زندگىشان را فهميديم.
قبل از عمليات والفجر 8، در بهمن ماه بود كه براى بررسى و كنترل نيروهاى غواص از گروهانها بازديد مىكردم، تا اگر مشكلى هست برطرف كنم. وقتى به گروهان تازيكه رسيدم، بچهها مىخواستند وارد آب شوند. آنها يك رشته سيم تلفن را در دست گرفته بودند تا وقتى وارد آب مىشوند فشار آب آنها را از همديگر جدا نكند. ضمن آن كه هر كدام يك سيمچين هم داشتند تا در مواقع اضطرارى از آن استفاده كنند.
بازديد را از نفر آخر شروع كردم. وقتى به تازيكه رسيدم، ديدم حدود دو متر، سيم اضافى رهاست. گفتم: آقاى تازيكه اضافى اين سيم را قطع كن. گفت: نه اين بايد باشد. گفتم: همين الآن قطع كن تا خيالم راحت شود. مىخواهم با خاطر جمع بروم. گفت: نه لازم نيست. من سر نيزهام را كشيدم تا خودم قطع كنم. اما قاسم دست مرا گرفت و گفت: آقاى قربانى قطع نكن. تو را به حضرت زهرا قطع نكن. بگذار وقتى نيرو وارد آب مىشود سر اين سيم را آقا بقيةالله الاعظم بگيرد و ما را به ساحل فاو برساند. ما همه آموزشها را ديدهايم . و تمام تمرينات را مو به مو انجام دادهايم. آن كارهايى را كه بايد بكنيم، كردهايم. اما اين آقاست كه بايد ما را از داخل آب عبور دهد.
#سیره_شهدا
🔹️کمر درد شدیدی داشت. بعد از فیزیوتراپی و درمان، رفت بیتالزهرا. میهمانها که میآمدند، مدت زیادی سر پا میایستاد.
🔹️جلوی پای میهمانها تمام قد میایستاد و به همه خوش آمد میگفت.
🔹️گفتم: با وضعیتی که شما دارید، صلاح نیست اینقدر سر پا بایستید و جلوی هر کسی که وارد میشود، از روی صندلی بلند شوید.
🔹️گفت: همه کسانی که میآیند اینجا، میهمان مادر هستند. مگر میشود برای میهمان مادر از جایم بلند نشوم؟!
🔹️یک پسر بچهی چهار ساله وارد شد؛ جلوی پای او هم بلند شد، ایستاد و خوش آمد گفت.
🔹️گفتم: حاج آقا، این بچه که متوجه احترام شما نمیشود. ایستادن جلوی او که ضرورت ندارد.
🔹️گفت: اگر این بچه احترام من را ببیند، همیشه به اینجا میآید و روضهخوان مادرم خواهد شد.
#مدیون_شهدا_هستیم
شهید #حاج_قاسم_سلیمانی