دستش قطع شد ، امّـا...
دست از یاری امامزمانش برنداشت
در #کربلای_چهار
مثل اربابش فرمانده بود
فرماندهٔ قلبها
چهره نورانے اش
جز لبخند چیزی نمیگفت...
#شهید_حسین_خرازی
#صبحتون_شهدایی 🌷
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_حسین_خرازی
با قایق گشت می زدیم. چند روزی بود عراقی ها راه به راه کمین می زدند. بهمان. سر یک آب راه، قایق حسین پیچید رو به رویمان. ایستادیم و حال و احوال. پرسید « چه خبر؟ »
- آره حسین آقا. چند روز بود قایق خراب شده بود. خیلی وضعیت ناجوری بود. حالا که درست شده، مجبوریم صبح تا عصر گشت بزنیم. مراقب بچه ها باشیم. عصر که می شه ، می پریم پایین ، صبحونه و ناهار و شام رو یک جا می خوریم. » پرسید « پس کی نماز می خونی؟ » گفتم « همون عصری.» گفت « بیخود.» بعد هم وادارمان کرد پیاده شویم. همان جا لب آب ایستادیم، نماز خواندیم.
#شهید_حسین_خرازی
در مشكلات است كه انسانها آزمایش میشوند. صبر پیشه كنید كه دنیا فانی است و ما معتقد به معاد هستیم.
هر چه كه میكشیم و هر چه كه بر سرمان میآید از نافرمانی خداست و همه ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد.
#شهید_حسین_خرازی
🌱نگاهش می کردم. یک ترکه دستش بود، روی خاک نقشه ی منطقه را توجیه می کرد. به م برخورده بود فرمانده گردان نشسته، یکی دیگر دارد توجیه میکند. فکر می کردم فرمانده گروهان است یا دسته. ندیده بودمش تا آن موقع بلند شدیم. می خواست برود، دستش را گرفتم. گفتم « شما فرمانده گروهانی ؟ » خندید. گفت « نه یه کم بالاتر» دستم را فشار داد و رفت. حاج حسن گفت: تو این و نمی شناسی ؟ گفتم: نه. کیه ؟گفت: یه ساله جبهه ای، هنوز فرمانده تیپت رو نیمشناسی؟
#شهید_حسین_خرازی
ترکش توپ خورده بود
به گلوی حاج حسین و رانندهش
خونریزیش شدید بود
نمیذاشت زخمش رو ببندم
.
میگفت :
اول اون (رانندش رو میگفت)
شنیدم حاج حسین زیر لب میگفت ؛
اون زن و بچه داره امانته دست من
کم کم چشماش داشت بسته میشد
بیهوش شد ...
#شهید_حسین_خرازی
🌱گفتم: چه خبر از خط. اوضاع خوبه؟ یک مدت میدیدم میآید و میرود. بچهها خیلی تحویلش میگرفتند. نمیدانم چرا نپرسیدم این کی هست اصلا. همینطوری خوشم آمده بود ازش. گفتم برویم یک گپی بزنیم. با هم رفتیم توی سنگر فرماندهی. رفت چای آورد، چهارزانو نشست کنار من. دستم را گرفت توی دستش، از اصفهان و خانهشان و چاییهای مادرش حرف زد. اصلا به نظرم نمیآمد فرمانده لشکر باشد.
#شهید_حسین_خرازی
ترکش توپ خورده بود
به گلوی حاج حسین و رانندهش
خونریزیش شدید بود
نمیذاشت زخمش رو ببندم
.
میگفت :
اول اون (رانندش رو میگفت)
شنیدم حاج حسین زیر لب میگفت ؛
اون زن و بچه داره امانته دست من
کم کم چشماش داشت بسته میشد
بیهوش شد ...
#شهید_حسین_خرازی
https://eitaa.com/joinchat/1221984472C00b2dc3481
🌱عاشق محرم و سینهزنی بود، مخصوصاً که لشکر او به نام مقدس امام حسین (ع) بود، ایام محرم شور و حال دیگری در آن پیدا میشد و گردانها به روش سنتی عزاداری میکردند.
بعضی وقتها که دوستان نزدیک در سنگر جمع میشدند، حسین با بازوی قطع شده دستش سینهزنی میکرد.
حاجحسین تا نامی از سیدالشهدا (ع) میآمد، به پهنای صورت اشک میریخت و از شدت گریه شانههایش میلرزید.
#شهید_حسین_خرازی
در مشکلات است كه انسانها آزمایش میشوند.
صبر پیشه كنید كه دنیا فانی است و ما معتقد به معاد هستیم.
هر چه كه میكشیم
و هر چه كه بر سرمان میآید
از نافرمانی خداست
و همه ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد.
#شهید_حسین_خرازی
نشرمعارفشهدادرپیامرسانایتا🇵🇸🇮🇷👇
••••••••••☆♡☆•••••••••••
https://eitaa.com/Bashohadatashahadatt
••••••••••☆♡☆•••••••••••