eitaa logo
پایگاه شهید با هنر
86 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
13 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 نگاه مادرانه در آخرین بدرقه حاج حسین یکتا ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ مادر شهید معماریان به من میگفت که رفتم تو اتاق خواب پسرم گفتم مامان چیکار داری؟ گفت میخوام ساکم رو امشب تو ببندی، گفتم مامان برای چی؟ گفت برای این که این آخرین جبهه است که میرم. دیگه برنمیگردم. گفتم مامان زبونت رو گاز بگیر. این همه جبهه رفتی اومدی بازم میری میای، گفت نه مامان این آخرین جبهه است. آقای یکتا صبح اومدم آب بریزیم پشت سرش دیدم دلم داره دنبالش میره. گفتم مالی که در راه خدا دادم، نباید دلم باهاش باشه. آب رو دادم به همسایه ریخت... رسید سر کوچه به این تیر چراغ برق سر کوچه که الان خورده کوچه شهید معماریان، وایساد یه نگاهی به من کرد گفت مامان قد و بالام رو ببین که دیگه تا قیامت منو نمی‌بینی... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 آن‌روز پر خطر ۱ بهروز خسروی ‌‌‍‌‎‌┄═❁🍃❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ..... و امّا ۷/مهر۵۹- برای مردم و شهر اهواز روزی استثنایی و سرشار از وحشت‌ و اضطراب بود. صبح ساعت ۷/۰۵ دقیقه شروع به بمباران مردم نمودند. درحالی که بعضی از مردم فهمیده بودند؛ سوسنگرد اشغال‌ و نیروهای‌ عراقی با صدها تانک بسوی اهواز در حرکتند و تا دب‌حردان رسیده‌اند، فرمانداری رسماً اعلام کرده بود "احتمال سقوط اهواز است" یعنی خودتان فکری بکنید، ولی هیچ‌کس ناامید و تسلیم نبودند و به یکدیگر دلداری و کمک می‌کردند✌️ من از محله‌قدیمی ۲۴متری و پل‌‌سیاه بودم، همه مردم باهیجان و با بهره‌گیری از درس‌های دوره انقلاب، آماده برای مقابله شدیم. با تهیه گونی و خاک، تمام کوچه‌ها را سنگربندی و شروع به ساخت کوکتل و سه راهی کردیم. هرکس با یک سلاح و حداقل یک گُرز آماده دفاع بودند!!!. جوانان نیز به مساجد رفتند و تجمع کردند. هر چند هنوز بسیج پایگاه‌ها به شکل رسمی تشکیل نشده بودند. ....و امّا ساعت ۱۱ ، صدای مهیبی از نزدیکترین نقاط شهر دل همه را لرزاند و صداها نزدیک و نزدیکتر شد. انفجارهای پی درپی و نزدیک😳😳 درهای قدیمی و پنجره‌ها ازجا کنده می‌شدند و بر سر مردم فرود می‌آمدند😥😳 و باز هم صداهای وحشتناک💥⚡️ مردم، از زن و بچه‌، پیر و جوان هیچ جان‌ پناهی نداشتند، هیچ‌جا امن نبود. نه‌ کنار دیوار!! نه‌ وسط خیابان!! شیشه‌ها مانند ترکش به همه سو پرتاب می‌شدند. از آسمان تکه‌های ترکش و دانه‌های شن و سنگ و باروت می‌بارید.⚡️🌪 ماشین‌های در‌حال حرکت‌ یا واژگون می‌شدند یابه پایه‌ها و پیاده‌روها برخورد می‌کردند. !!! جوان‌ها!!! باور کنید تصور و ترسیم آن لحظه‌ها خیلی مشکل است! هنوز هم قدیمی‌ترها اگر بخواهند از جنگ بگویند از آن روز می‌گویند، اگر در قید حیات باشند! پروردگار همه رفتگان‌زیر خاک را بیامرزد!🙏 ببخشید خسته شدید؟ تا اینجا فقط ظهر ساعت ۱۳شده. 🌝💥... ادامه دارد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 مردان کوچک سرزمینم ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ 🔸شهریور ۵۹ وقتی شایعه حمله عراق به خرمشهر رنگ واقعیت به خودش گرفت مردان خانواده‌ها ماندند و زن ها و بچه‌ها را به شهر دیگر فرستادند. خانواده بهنام محمدی هم جزو همان خیلی‌ها بودند اما بهنام ۱۲ ساله می‌خواست بماند. از مادر اصرار به رفتن و از بهنام اصرار به ماندن. مادر می‌گفت مگه تو چند سالته که می خوای بمونی خرمشهر وسط توپ و تانک! اما مرغ بهنام یک پا داشت و می‌گفت:"مثلاً پسر کشتی گیر داری ها!‌" بهنام ماند. آن اوایل و شب‌های بمباران که خرمشهر در تاریکی فرو می‌رفت، مسئولیت تقسیم فانوس‌ها را به او دادند و کمی که گذشت دیدند این پسر بچه با آن قد و قواره، یلی هست برای خودش. بهنام زبر و زرنگ بود. از طرفی هم ریزه میزه بود و اصلاً بهش نمی‌خورد که بخواهد رزمنده باشد. مدافعان خرمشهر از این ویژگی بهنام استفاده کردند و اینطور شد که او شد مأمور شناسایی. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂