eitaa logo
بسیج فرهنگیان ناحیه ۶ اصفهان
370 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.8هزار ویدیو
89 فایل
اطلاع رسانی برنامه های کانون بسیج فرهنگیان اداره آموزش و پرورش ناحیه ۶ استان اصفهان دریافت نظرات و پیشنهادات ارتباط با ادمین @yazeinab14 @Gomnam_mimanim313
مشاهده در ایتا
دانلود
Hossein Sotode - Shenidi Akharesh - 128.mp3
7.72M
آرزومه از حرم زنده بر نگردم..:)💔
🍂 از هجر تو بی قرار بودن تا کی؟ بازیچه ی روزگــار بودن تا کی؟ 🍂 ترسم که چراغ عمر گردد خاموش! دور از تو به انتــظار بودن تا کی؟ تعجیل در فرج مولایمان صلوات
📚 کتاب "نیمه پنهان ماه" انتشارات «روایت فتح» خاطرات و داستان زندگی شهید سیدکمال قریشی» تألیف «لیلا سادات باقری» منتشر کرده است.
📚 این کتاب، زندگی شهید سیدکمال قریشی را به نقل از همسر وی «زهرا علی عسگری» بازگو می کند. آنها یکم فروردین ماه سال 1358 با هم ازدواج کردند و کمال قریشی در بیستم دی ماه سال 1365 به شهادت رسید. حاصل زندگی آنها دو پسر به نام های کمیل و محمدحسین و دختری به نام فاطمه شد. 🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮 🌸🍃لیلا سادات باقری نویسنده این اثر، کتاب را با مرور خاطرات دوران کودکی «زهرا علی عسگری» در دوران رژیم پهلوی آغاز می کند و خاطرات خود را با رفتن به مدرسه و آشنا شدن با دختری به نام مریم ادامه می دهد، شخصیتی که در ادامه ماجرا باعث ازدواج او با «کمال قریشی» می شود. رعایت حجاب و مشکلاتی که به واسطه آن در مدارس دوران رژیم پهلوی برای او به وجود می آید، علاقه مندی به انجام فعالیت های انقلابی و حضور او در مسجد بخش عمده خاطرات «زهرا علی عسگری» را در صفحات آغازین کتاب در برمی گیرد و در ادامه ازدواج او با کمال قریشی و فضای پر محبت زندگی آنها شرح داده می شود. 🔥⚡️⚡️🔥⚡️⚡️🔥⚡️⚡️ آخرین خداحافظی شهید «سیدکمال قریشی» از همسر جوانش🌹🍃 در صفحه 40 کتاب نویسنده آخرین دیدار آنها را اینگونه در کتاب آورده است: «همان جا جلوی در وقتی قرآن و آینه و کاسه آب دستش بود، به حرف های سید کمال گوش می داد که آنقدر آهسته حرف می زد تا همسایه ها بیدار نشوند... - خودت و بچه ها رو به خدا می سپارم؛ اما خودت هم مواظب خودت و بچه ها باش.» سعی کرد بر غم توی دلش غلبه کند با لبخند جوابش را داد: «مثل همیشه مواظبم تا بیایی.» اما مثل اینکه حرفش را نشنیده باشد ادامه داد: «زهرا جان! اگه خواستی ازدواج هم کنی، مانعی نداره، اما من ترجیح می دم بعد ازدواجت، بچه ها رو اگه نمی تونی پیش خودت نگهداری، بدی به پدر و مادرم.» و ساکت ماند. انگار دلش می خواست حرفی از او بشنود که شنید: «حالا نمیشه از این حرف ها نزنی؟ من فقط یه مرد دارم اونم آقا سید کماله.» با آرامش بیشتری نگاهش کرد و گفت: «پس هر جا برای زندگی راحت تری اونجا باش. یا همین جا بمون یا اگه خواستی برای ادامه تحصیل برو قم. همیشه خدا رو در نظر بگیر. مسؤلیت همه چیز با خودت.» و قرآن را بوسید. آخرین نگاهش را با همان چشم ساکت و آرامش انداخت و رفت. دلش می خواست همان جا، در همان سرما، در کنار آن خانه نیمه ساخته، زمان می ایستاد و لحظه های بدون مردش آنقدر بی رحمانه از همان جا شروع نمی شد.» 💍💕💍💕💍💕💍💕💍 سیدکمال آنقدر آرام بود که آرامش حتی از کلامش هم می بارید؛ اما من، تا آنجا که می شد پر جنب وجوش و پرحرف بودم. به مریم قول داده بودم خوب به حرف های سیدکمال گوش بدهم. از آنجایی شنیدم که داشت می گفت؛ بچه روستا است. از شرایطی گفت که دوست داشت همسر آینده اش آنها را داشته باشد. هر چه را که می گفت، در خودم سراغ داشتم تا اینکه اشاره کرد به نظرش درباره مذهبی و انقلابی بودن خانواده همسرش. میان کلامش آمدم و گفتم «آقای قریشی! خانواده من چندان مذهبی نیستند؛ حتی خواهرهایم چادری و محجبه هم نیستند؛ اما خودم همینی هستم که می بینید.» و برایش رفتم بالای منبر و تا آنجا که می شد از خودم گفتم. می خواستم خوب متوجه اش کنم که زهرا با تمام شرایط اطرافش، این تفکرات را دارد و این توقعات را از زندگی. وقتی حرف هایم تمام شد، چند لحظه ای سرش همانطور پایین بود و ساکت. فکر کردم تمام شد و حتماً دنبال کلماتی است که قضیه را تمام کند. سرش را بالا گرفت، نیم نگاهی به من انداخت و گفت: «اگه اجازه بدید، خانواده ا م رو از جیرفت برای خواستگاری بیارم منزلتون.» من آدمی نبودم و نیستم که هر اتفاقی، هر برخوردی یا هر حرفی بتواند به سرعت روی تصمیم هایم اثر بگذارد؛ اما به سیدکمال گفتم: «توسط خانم عرب زاده خبرتون می کنم.» و از اتاق آمدم بیرون. 💝💝💝💝💝💝💝 یک آینه خریدیم، بدون شمعدانی؛ انگار همین که آن آینه می توانست هر دوِ ما را یکجا با هم نشان بدهد، هیچ چیز دیگری از دنیا نمی خواستیم. تنها چیزی که اصرار کردم داشته باشم، سفر حج تمتع توی مهریه ام بود که آن را هم بدون هیچ گونه کلامی قبول کرد. مهریه ام شد یک سفر حج تمتع و مقداری پول که هنوز هم نمی دانم این پول چقدر است. ما آن روزها اهل شعار نبودیم و همانی را که می گفتیم، زندگی اش می کردیم. همین طور هم ساده نشستم سرِ سفره عقد و بعد از مراسمی که توی خانه خودمان برگزار شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃 لحظاتی برا دیدنِ‌حمام تاریخی سلطان امیر احمدِ کاشان ؛ استان اصفهان. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
17.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رهبر معظم انقلاب: «مأیوس نشدن از زخم زبانها» یکی از نکات برجسته مرحوم آقای رئیسی بود
✅شهید رئیسی الگوی مدیریتی کشور 🔹ویژگی‌های مدیریتی شهید سید ابراهیم رئیسی در بیان رهبر معظم انقلاب
سلام امام زمانم 🌷 هرکس به مراد دل خود شاد به چیزیست ماییم و غم یار ، خدایا تو گواهی...😔
10.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خرسلون؛ شکوه حیرت انگیز زاگرس 📍 « قاف لرستان » زیبا و چشم نواز استان در ارتفاعات 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃