#شهیدانه🥀♥️
میگفت:قبلازشوخے
نیتِتقربڪنوتودلتبگو:
دلیہمؤمنُشادمیڪنم،قربةالےالله
اینشوخیاتممیشہعبادت..(:🖐🏻
_شہیدحسینمعزغلامے✨
🍃💞 #شهیدانه
🌱 میگفت :
ڪمتر عطر مےخریدم ...
هر گاه میخواستم معطࢪ شوم ✨
از تہ دل مےگفتم "حسیـــنجان"
آنگاه فضا معطࢪ مےشد ( :
💕 شهید والا مقام مشلب 💕
‹✨🔗›
-
خـوٰابَشرادیـدوگـُفت:چِگـونِهتوفـیق
شَھـٰادَتپِیـداڪـَردی؟!
گـُفت:اَزآنچـِهدِلـَممیخـوٰاسـت؛
گـُذَشتـَمシ..!
#شهیدانہ
28.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهیدانه🕊
◇شهید علی خلیلی ۲۰ ساله بود که برای دفاع از یک دختر بدحجاب که قصد تعرض به آن دختر را داشتند ؛
شاهرگش را زدند🥀
[ درسته که حجاب خط قرمز ماست اما برای دفاع از ناموس ایرانی خون هم میدهیم] ✋🏻 🇮🇷
#شادی_روح_شهدا_صلوات💔
#شهید_علی_خلیلی✨
#شهیدانه ♥️↓
بعد از نماز میخواستم حسین آقا را ببینم و درباره موقعیت منطقه و یک سری مسائل مربوط به اطلاعات و عملیات با هم صحبت کنیم دنبالش فرستادم و داخل ستاد لشکر منتظرش ماندم.
در حالی که اورکتش را روی شانههایش انداخته بود وارد شد، معلوم بود که از نماز میآید و فرصت اینکه سر و وضعش را مرتب کند پیدا نکرده در حالی که به او لبخند زدم نگاه معنی داری به او انداختم. سریع از نگاهم همه چیز را فهمید و قبل از اینکه حرفی بزنم گفت: وقتی در همین وضعیت مقابل خدای خودم ایستادم و نماز خواندم، درست نبود در مقابل بندهی او به سر و وضعم برسم...!
سرباز روح الله
#شهیدمحمدحسینیوسفالهی
═🍃🕊🍃═════
#شهیدانه ♥️↓ #فاطمیه
عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد ترکش خورده بود به سرش. با اصرار بردیمش اورژانس
می گفت: «کسی نفهمه زخمی شدم همین جا مداوام کنید»
دکتر گفت زخمش عمیقه، باید بخیه بشه. بستریش کردن،از بس خونریزی داشت بیهوش شد یه مدت گذشت.
یکدفعه از جا پرید و گفت پاشو بریم خط!
قسمش دادم و گفتم آخه تو که بی هوش بودی، چی شد یهو از جا پریدی؟
گفت: بهت میگم به شرطی که تا وقتی زنده ام به کسی چیزی نگی؛
وقتی توی اتاق خوابیده بودم، دیدم خانم فاطمه زهرا (س) اومدن داخل و فرمودن: «چیه؟ چرا خوابیدی؟»
عرض کردم: «سرم مجروح شده، نمی تونم ادامه بدم»
حضرت دستی به سرم کشیدن و فرمودن : «بلند شو، بلند شو، چیزی نیست بلند شو برو به کارات بِرس»
به خاطر همینه که حاج احمد همه جا حسینیه فاطمه الزهرا (س) ساخته است
سرباز روح الله
#شهیداحمدکاظمی
═🍃🕊🍃═════
#شهیدانه ♥️↓
پسرم یوسف بعد از عملیات آزادسازی خرمشهر برگشت ...کوموله ها ریختند و یوسف رو دستگیر کردند ،گفتند به خمینی توهین کن.. یوسف این کار رو نکرد.
به من گفتند توهین کن، گفتم چنین کاری نمیکنم. گفتند: بچه ات را میکشیم بازهم قبول نکردم.
پسرم رو بستند به گاری و جلو چشمم سر از تنش جدا کردند و با ساطور دست ها و پاهاش را قطع کردند، شکمش را پاره کردند و جگرش را درآوردن.
گفتند: به خمینی توهین کن، بازم توهین نکردم ، من رو با جنازه تکه پاره شده پسرم در یک اتاق گذاشتند و در رو قفل کردند.
بعداز ۲۴ ساعت در را باز کردند گفتند: باید خودت پسرت را دفن کنی.گفتم : من طاقت ندارم خاک روی سر پسرم بریزم
گفتند: جنازه اش را میبندیم پشت ماشین و تو روستاها میگردانیم.
شروع کردم با دستان خودم قبر درست کردن، با گریه می گفتم: یا فاطمةالزهرا، یا زینب کبری؛ انگار همه عالم کمکم میکردند برای حفر قبر پسرم.
دلم گرفت، آخه پسرم کفن نداشت که جنازه اش را کفن کنم گوشه ای از چادرم را جدا کردم و بدن تکه تکه پسرم را گذاشتم داخل چادر.
خدا خودش شاهد هست که یک خانم چادری بالای قبر ایستاده بود و به من دلداری میداد و میگفت: صبر داشته باش و لا اله الا الله بگو.
کنار قبرش نشستم و با دستان خودم یواش یواش رو صورت یوسفم خاک ریختم؛ به همین خاطر من مظلوم ترین مادر شهید ایرانی هستم!
فرزند روح الله
#مادر #شهیدیوسفداورپناه
═🍃🕊🍃═════