eitaa logo
🇵🇸بسیج مداحان شهرستان نیشابور
716 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
45 فایل
کانال رسمی بسیج و کانون مداحان نیشابور
مشاهده در ایتا
دانلود
مشهد بُوَد برادر و قم هست خواهرش اما چه خواهری که جدا از برادرش دردانه خواهری که به دریایِ معرفت شد غرقِ در مقام رضا پای تا سرش در وصف آن سلاله ی عصمت همین بس است خوانند پاره ی تن موسی بن جعفرش دارالسلام خانه ی آن خانمی است که محضِ سلام آمده جبریل محضرش بانوی قم که با سخن "اِشفَعی لَنا" خواندند آب و آینه خاتون محشرش حوا به وصف پاکی او خواند مریمش هاجر به شرح عصمت او خواند کوثرش گفتم به دل زیارت زهرا کجا کنم ؟ گفتا برو به جنّت قم نزد دخترش ای اهل قم ستاره بچینید از آسمان تا لحظه ی ورود بریزید بر سرش ای کاروان که محمل آیینه میبری ای وای اگر غبار نشیند به معجرش خون جای اشک می‌چکد از چشم کائنات سخت است این مصیبت و سخت است باورش زندانِ غم بود دلش از ماتمِ پدر زنجیر غم به پا بود از مرگِ مادرش داغ جدایی از پدر او را شهید کرد شد ماجرای هجر رضا داغ دیگرش این داغ دیده خواهر والا مقام را بُردند دو امام به قبر مطهرش بسیار ناله کرد و فراوان گریست او دیگر ندید آتش و خون  دیده ی ترش       گریم به خواهری که روی خاکهای گرم می دید بی کفن تن پاک برادرش گریم به خواهری که ملائک گریستند وقتی ز بی کسی زده بر سینه و سرش خواهر به روی تَلّ و برادر به زیر پا زد  دست و پا  برادر و  خواهر برابرش می دید مادر آمده بوسد گلوی او می دید خون چکد ، ز کف شمرو خنجرش
از خدا می گفت از نسل پیمبر هم که بود تازه از ذریه ی زهرا و ‌حیدر هم که بود عمه ی بخشش به سائل،خواهر رأفت به خَلق در حوائج دختر موسی بن جعفر هم که بود با یکی خیلی شباهت داشت بین اهل بیت جان بابا بود،والا بود،خواهر هم که بود کربلا را داشت می آورد با خود سوی قم مثل زینب خسته و‌ مغموم و ‌مضطر هم که بود اتفاقا تیر و شمشیر و سنان را دیده بود اتفاقا ساعتی در بین لشکر هم که بود اتفاقا لحظه ای مثل رقیه عمه اش؛ در بیابان بود،بی کس بود،دختر هم که بود لحظه ای مثل رقیه،روز و شب زینب صفت کوه ماتم بود دنبال برادر هم که بود ... مثل زینب شاهد تشییع پیغمبر نبود شاهد غم های بی زهرایی حیدر نبود مثل زینب بود دختر بود اما باز هم شاهد غم های مادر در مصاف در نبود گرچه خواهر بود با آقا علی موسی الرضا ع با حساب کوچه و گودال او خواهر نبود مثل زینب بود اما در کنار خیمه ها بیقرار ارباً اربا کردن اکبر نبود حرمله وقتی که زانو زد در آن سو، اینطرف چند لحظه بعد زینب دید علی اصغر نبود مثل زینب بود بر لب بود جان او ولی هیچ جا درشهر قم دلواپس معجر نبود فرق دارد ساربان شهر قم با کربلا لااقل در ذهن خود دنبال انگشتر نبود .
عجب بـارگاه عظیـمی چه نـــوری مَلَک چشم بر راهِ فیضِ حضـــوری چه عِطرِ بهشتی چه وادیِّ طوری زصدیقــه‌ی طاهـــره چه ظهــوری قدومش مُنـــوّر ، حریمش مُطهّــر سلامٌ عَلیٰ بِنتِ موسیَ بن جعفـــر همه ســائل آستــــانش وَ من هم همه در حرم میهمـانش وَ من هم همه عاشــق خانـدانش وَ من هم همه اَمنْ در سایبانش وَ من هم... ...ندیدم از این سایبان جای بهتر سلامُ علیٰ بنتِ موسیَ بنِ جعفـر به دنیـا کریمــه به عقبـــا شفیعة کلامش بَلیغــة ، مقـــامش رفیعة بنــازم به این جودو طبـعِ مَنیعة شفــاعت کند دوستـان را جمیعة قیـامت به پا می کند روز محشر سلام علی بنت موسی بن جعفـر در اینجــا نمــــوده چه با آبــرو ها به یـافـاطمــــــــه اِشفَعـــیٖ آرزوها چه زیباست در محضرش گفتگوها به نَصِّ کلامِ «فـِداهـا اَبـُوهــــا»... در این رُتبه هم قُرب دارد به مادر سلامٌ عَلیٰ بنتِ موسیَ بنَ جَعفــر مرا اُلفتــی هست با خاکِ کــویش عجب نعمتی!من کجا ، گفتگویش قســم بر تَهَجُّد ، به آب وضــویش دورکعت نمـازِ سحــر پیشِ رویش زِ لَـذّاتِ دنیــا و عُقبــاست بهتــــر سلامٌ علیٰ بنتِ موسیَ بنِ جعفــر به قـم آمد و شهــر شد میـزبانش چه حقی اَدا کرد از میهمــــــانش همــه می گـرفتنــد ازهـم نشانش بمیـــــرم بـــرای دل عمــه جانش گـرفتـــــار شـد بین اَنظار و مَعبَر سلامٌ علیٰ بنتِ موسی بن جعفـر بمیــرم که اورا سلامش نکردند به شام آمد و احترامش نکردند تـوجّـه به اشگِ مُدامَش نکردند ترحـــم در آن ازدحامش نکردند جسارت کجا چادر دخت حیدر سلامٌ علیٰ بنت موسی بن جعفر .کسی دیده اورا گـرفتـــار ؟ هرگز ز سنگ جفـــــــا دیده آزار ؟ هرگز کشیـــدنــد اورا به بـــازار ؟ هرگز به بزم مِی و جمعِ اغیـــار ؟ هرگز ندیده روی نیـــــــــزه رأس برادر سلامٌ علیٰ بنتِ موسیَ بن جعفر غم دوری و هجر محبوب دیده ستـــــــم از جفای زمانه کشیده چرا رنگ از روی بی بی پریده؟ مگر حرف زشتِ کنیزی شنیده؟ مگر دختری برده در دامنش سر؟ سلامٌ علیٰ بنتِ موسیَ بن جعفر غمی هجر یارش به سینه نهفته اگرچه زغم گوهر از اشگ سفته سخن باکسی غیــر محرم نگفته و حتی شبـی در خـــرابه نخفته و نشنید او نــاســــزای مکــــــرر سلامٌ علیٰ بنتِ موسیَ بن جعفر نه خون سرش بود بر رو نقابش نه یک چادر پاره بـوده حجابش نه دادند با چشــم مردم عذابش نه بردند در بیـــن بـــزم شرابش ندیده جســـــارت به رأس برادر سلامٌ علیٰ بنتِ موسیَ بن جعفر نبــوده به طشت طلایش نظاره نکــرده گــریبــان خود پاره پاره نگفتـه نزن خیــــزران را دوباره ندیده رباب و ســر شیــر خواره سر طفل در طشت! بیچاره مادر سلامٌ علیٰ بنتِ موسیَ بن جعفر
نصيب خواهر تو درد هجران شد چه هجراني از آن پس خواهرت مادام گريان شد چه گرياني تمام دلخوشي ما تو بودي بعد از آني كه پدر يك گوشه از بغداد زندان شد چه زنداني تو رفتي بي تو شد شهر مدينه ساكت و دلگير بدون يوسفم اين شهر كنعان شد چه كنعاني به اميد وصال تو فقط ترك وطن كردم برايم سختي اين راه آسان شد چه آساني نبودي حمله شد بر ما دلم خون شد تنم لرزيد نميدانم ولي انگار طوفان شد چه طوفاني همينكه شيعيان قم مرا بردند با عزت كمي درد من دلخسته درمان شد چه درماني گريز روضه را بايد بگويم واي من،در شام بميرم عمه ي سادات مهمان شد چه مهماني شلوغي،كوچه و بازار،نامحرم،يهودي ها هزاران روضه در اين بيت پنهان شد چه پنهاني...