eitaa logo
بصير
2.7هزار دنبال‌کننده
85هزار عکس
79.9هزار ویدیو
2.9هزار فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 | رهبر انقلاب: شهادت مظهر فداکاری است. کسی جان خودش را برای آسایش دیگران میدهد؛ ، جان خودش را میدهد برای اینکه دیگران در امنیّت زندگی کنند؛ جان خودش را میدهد برای اینکه آن دشمن خبیث ظالم به آن وعده‌ای که به خودش داده بود ــ که گفته بود تا تهران خواهم رفت و ملّت ایران را به ذلّت خواهم کشید ــ نتواند وفا کند؛ شهید این است دیگر. من و شما نشسته‌ایم در خانه‌مان، او دارد آنجا میجنگد برای اینکه ما راحت بنشینیم، دشمن نیاید به سراغ ما. 👈 این فداکاری یک اخلاق [برجسته] است؛ با قطع نظر از هر دین و مذهب و عقیده‌ی دینی‌ای، انسانها این را اهمّیّت میدهند. [شهادت،] شجاعت را تداعی میکند.۱۴۰۱/۸/۸ 📥دسترسی به سایر گزیده فیلم‌ها👇 https://khl.ink/f/51339 https://eitaa.com/Basir_MN
نوجوانی که پرچم دشمن را پایین کشید 🔹شهید بهنام محمدی چندین مرتبه توسط دشمن به اسیری گرفته شد؛ ولی هر بار با روشی متفاوت از دست دشمن فرار می‌کرد. برای این که عراقی‌ها را فریب بدهد گریه می‌کرد و می‌گفت:" من به دنبال مادرم می‌گردم او را گمش کردم" در واقع او با استفاده از توان و جسارتش موفق شد از موقعیت دشمن، اطلاعات ارزشمندی را کسب و در اختیار فرماندهان جنگ قرار دهد. 🔹بهنام محمدی یک بار برای شناسایی رفته بود که عراقی‌ها او را گرفتند و چند سیلی محکم به او زدند. روی صورت بهنام محمدی، جای دست سنگین مامور عراقی مانده بود. وقتی که برگشت دستش روی سرخی صورتش بود و حرف نمی‌زد فقط به بچه‌ها اشاره نمود که عراقی‌ها کجایند و بچه‌ها راه می‌افتادند. 🔹محمدی در یک روز، بالای یکی از ساختمان‌های بلند خرمشهر، پرچم عراق را دید و خودش را بطور نامحسوس به ساختمان رساند و پرچم ایران را به دور از چشم بعثی‌ها جایگزین پرچم عراق کرد؛ دیدن پرچم ایران بر فراز آن قسمت اشغال شده خرمشهر در بچه‌ها روحیه مضاعفی را بوجود آورده بود و جالب‌تر این بود که عراقی‌ها تا ۱۸ آبان، این مسأله را نفهمیده بودند https://eitaa.com/Basir_MN
۲ مزار برای یک مرد جنگی 🔹همسر شهید ابوالفضل عباسی خاطره‌ای را از وی بازگو می‌کند: « یک روز که می‌خواست سرکار برود بچه همسایه را دیده بود که چون دوچرخه‌سواری بلد نبوده زمین خورده است. آمد خانه لباسش را عوض کرد و پی بچه همسایه رفت. خوب که دوچرخه‌سواری به او یاد داد برگشت خانه لباس فرمش را پوشید و به محل کارش رفت». شهید عباسی آن قدر خودش را مقید به کمک دیگران می‌دانست که در هفته ۲ بار به بچه‌ها زبان انگلیسی یاد می‌داد. بعد از درس هم، بیرون می‌رفتند و فوتبال بازی می‌کردند. 🔹نزدیک ظهر شهید عباسی هنگام وضو گرفتن خمپاره‌ای در کنارش منفجر می‌شود. بدن ابوالفضل ۲ تکه شد، همرزمانش تکه‌های جدا شده را جمع کردند و در همان کنار جاده آبادان - ماهشهربه خاک سپردند و باقی پیکر او را به تهران فرستادند. https://eitaa.com/Basir_MN
شهیدی که سوژه مستندسازها شد 🔹شهید عبدالمجید رحیمی به‌خاطر جثه کوچکش هم اسلحه از قدش بلندتر بود و هم کلاه برای سرش بزرگ؛ اما تصمیم گرفت خونش در راه اسلام ریخته شود. او که سنش کمتر از ۱۵ سال بود جمله‌ای سوزاننده دارد که با آن می‌خندد به ریش تمام دنیا پرستانی که زیانکارِ دو عالمند؛ «همه خیال می‌کنند جنگ، سر من یک کلاه گشاد گذاشته، اما این منم که سر زندگی را گول مالیدم» 🔹سوژه خبری سال ۱۳۶۱ گروه مستندساز صدا و سیما، شهید عبدالمجید رحیمی بود؛ با گذشت زمان، این سوژه، توجه اهالی رسانه را به خود جلب کرد و چندین مرتبه عکسش در محصولات فرهنگی استفاده شد. https://eitaa.com/Basir_MN
🔴 شهیدی که در شب قدر و با زبان روزه آسمانی شد 🌹 شهید عباس ساغری از یاد محرومین و مستضعفین غافل نبود و دست بسیاری از افراد را در خفا می‌گرفت و به آن‌ها کمک می‌کرد. 🔸 مادر شهید عباس ساغری از شب شهادت پسرش می‌گوید : " آن‌شب بغض شديدی گلويم را گرفته بود زمانيكه عباس داشت به جبهه می‌رفت برادرش محمد و رضا نيز در جبهه بودند و هر چه قدر به عباس اصرار كرده بودم كه حداقل صبر كند تا آنها برگردند او قبول نكرد و چون مدتی بود كه عباسم را نديده بودم با شروع مداحی بغضم تركيد و شديدا ضجه و ناله می‌زدم گويا در همان لحظات نيز عباسم جان می‌سپرد. https://eitaa.com/Basir_MN
ماجرای شهادت فرمانده گردان یا زهرا 🔹محمدرضا تورجی‌زاده هم مداح بود و هم فرمانده، سفارش کرده بود روی سنگ قبرش بنویسند؛ یا زهرا (س). آنقدر رابطه‌اش با حضرت زهرا(س) قوی بود که مثل بی‌بی شهید شد، خمپاره خورد به سنگرش و بچه‌ها رفتند بالای سرش دیدند که خمپاره خورده پهلوی چپ و بازوی راستش. 🔹 گردانی داشت به نام یا زهرا (س) که بیشتر نیروهایش از سادات بودند.داشت سوار تویوتا می‌شد که برود، رفتم جلو و گفتم: برادر تورجی می‌خواهم بیایم گردان یا زهرا (س). گفت: شرمنده جا نداریم. گفتم: مگر می شود گردان مادرمان برای ما جا نداشته باشد؟ تا فهمید سیدم پیاده شد، خودش برگه‌ام را برد پرسنلی و اسمم را نوشت. https://eitaa.com/Basir_MN
شهیدی که دراوج جنگ به زیارت کربلا رفت 🔹عبدالمحمد سالمی به همراه سید ناصر سید نور نخستین عنصرهای اطلاعاتی ایران در خاک عراق بودند و مأموریت‌های زیادی را در استان العماره، بصره، ناصریه و حتی کربلا، نجف و خود بغداد انجام دادند. گزارش‌های دست اول و جالبی را برای فرماندهان آوردند. آنها با مدارک جعلی وارد عراق می‌شدند و هر کجا که می‌خواستند، می‌رفتند. در مأموریت‌ها تا دل بغداد پیش می‌رفتند و از آنجا اطلاعات می‌آوردند چیزی که حتی در مخیله دشمن هم نمی گنجید. https://eitaa.com/Basir_MN
🔸نامه ای از شهید مسعود ارشادی 🔹شهید مسعود ارشادی در یکی از نامه‌هایش می‌گوید: " اگر نبود خیل جانبازانی که شب و روز برای شهادت لحظه‌شماری می‌کنند، اگر نبود جسم چاک‌و‌چاک عزیزان ما از آتش کینه دشمن، اگر نبود سرهای بریده جگر‌گوشه‌های ما از تیغ ستم سیاه‌کاران و بداندیشان، اگر نبود جسم پاک شهیدی که گلوله خصم کافر از او کوچک‌ترین اثری هم به‌جای نگذاشته و اگر نبود فریاد رسا و استوار برادران اسیر که در چنگال رژیم بعث عراق، دنیا را از رشادت و پایمردی خود به تحیر واداشته‌اند، هرگز قامت جمهوری اسلامی ایران در جهان، چنین برافراشته نمی‌شد و شعله قیام اسلامی در بین ملت‌های محروم چنین فراگیر نمی‌گشت. " https://eitaa.com/Basir_MN
🌹 | پدر جان! حداقل تا عروس شدنم بمان 🔹زینب دختر شهید انصاری راضی نبود پدرش به سوریه برود. زینب طاقت نیاورد. گفت: بابا نرو. حداقل تا عروس شدن من بمان. دخترش آن زمان زیاد خواستگار داشت، اما چون پدرش نبود، خانواده منتظر شدند تا برگردد. پدرش رو به زینب گفت: «داعش خیلی نامروت است. سر جنین زن باردار شرط می‌بندد. شکمش را با چاقو می‌برد تا ببیند شرط را برده است یا نه. بعد بچه را داخل آتش می‌اندازد.» 🔹همسر شهید انصاری می‌گوید: " پسرم هنگام رفتن پدرش گفت: بابا داری می‌روی، شب عید هم که نمی‌آیی، پس تولد من چه می‌شود؟ رو به من کرد و گفت: مامانش! یک تولد خوب برای حسین بگیر. من هم کادویش را کنار می‌گذارم. بعد همسرم مرا کنار کشید و گفت: زندگی‌ام را به تو می‌سپرم. 🌺 هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و این شهید عزیز فاتحه با https://eitaa.com/Basir_MN