eitaa logo
بصیرت
1.7هزار دنبال‌کننده
34هزار عکس
23.6هزار ویدیو
715 فایل
باسلام ضمن عرض خوش آمد به اعضای محترم کانال به اطلاع می رسانداین کانال حاوی مطالب ارزنده،خبری سیاسی،مذهبی،علمی می باشد🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
. •◉✿ دختری که زنده زنده بامادرش دفن شد وموهای سرش سفیدشد ✿◉• حضرت استاد علاّمۀ طباطبائى مُدّ ظلُّه العالى نقل كردند از مرحوم آية الحقّ‌ عارف عظيم الشَّأن آقاى حاج ميرزا على آقا قاضى رضوانُ‌ الله عَليه كه ميفرموده است: 🍂در نجف أشرف در نزديكى منزل ما،مادر يكى از دخترهاى أفندى‌ها (سنی های عثمانی) فوت كرد. 😭اين دختر در مرگ مادر بسيار ضجّه ميكرد و جدّاً متألّم و ناراحت بود و با تشييع كنندگان تا قبر مادر آمد و آن‌قدر ناله كرد كه تمام جمعيّت مشيّعين را منقلب نمود. ☑️ تا وقتى كه قبر را آماده كردند و خواستند مادر را در قبر گذارند فرياد ميزد كه من از مادرم جدا نمى‌شوم؛هر چه خواستند او را آرام كنند مفيد واقع نشد. 🔻ديدند اگر بخواهند اجباراً دختر را جداكنند،بدون شكّ‌ جان خواهد سپرد. 😞بالأخره بنا شد مادر را در قبر بخوابانند و دختر هم پهلوى بدن مادر در قبر بماند،ولى روى قبر را از خاك انباشته نكنند و فقط‌ روى آنرا از تخته‌اى بپوشانند و سوراخى هم بگذارند تا دختر نميرد و هر وقت خواست از آن دريچه و سوراخ بيرون آيد. 🌙دختر در شب اوّل قبر،پهلوى مادر خوابيد؛فردا آمدند و سرپوش را برداشتند كه ببينند بر سر دختر چه آمده است،ديدند تمام موهاى سرش سفيد شده است. 🤔گفتند:چرا اين‌طور شده است‌؟ ⚫️گفت:هنگام شب،من كه پهلوى مادرم خوابيده بودم،ديدم دو نفر از ملائكه آمدند و در دو طرف ايستادند و يك شخص محترمى هم آمد و در وسط‌ ايستاد. 🔅آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد او شدند و او جواب ميداد؛سؤال از توحيد نمودند جواب داد:خداى من واحد است،و سؤال از نبوّت كردند جواب داد:پيغمبر من محمّد بن عبد الله است. ⁉️سؤال كردند:امامت كيست‌؟ آن مرد محترم كه در وسط‌ ايستاده بود گفت: لَسْتُ‌ لَهُ‌ بِإمامٍ‌ ؛من امام او نيستم. 🔥 در اينحال آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند كه آتش به آسمان زبانه مى‌كشيد. من از وحشت و دهشت اين واقعه به اين حال كه مى‌بينيد درآمده‌ام. ✨مرحوم قاضى رضوانُ‌ الله عَليه ميفرمود: چون تمام طائفۀ دختر،سنّى مذهب بودند و اين واقعه طبق عقائد شيعه واقع شد،آن دختر شيعه شد و تمام طائفۀ او كه از أفندى‌ها بودند همگى به بركت اين دختر شيعه شدند. اي. •••●◉✿ ✿◉●••• 💐💐💐 @Basirat_135
📔 پسری ، دختری را که قرار بود تمام زندگی اش شود برای اولین بار به کافی شاپ دعوت کرد ، تا به او اعلام کند که قصد ازدواج با او را دارد . در حال نشستن پشت میز پسر سفارش قهوه داد . سپس رو به پیشخدمت کرد و گفت لطفا نمک هم بیاور . اسم نمک که آمد تمام افراد حاضر یک مرتبه به پسر خیره شدند . پسر نمک را در قهوه ریخت و آرام خورد ، دختر با تعجب گفت قهوه شور میخوری؟ پسر جواب داد بچه که بودم خانه مان کنار دریا بود ، در ماسه ها بازی میکردم و طعم شور دریا را میچشیدم . حالا دلتنگ خانه ی کودکی شده ام ، قهوه شور مرا یاد کودکی ام می اندازد . ازدواج انجام شد و چهل سال تمام هر وقت دختر قهوه درست میکرد ، داخل فنجان شوهرش نمک میریخت . پس از چهل سال عاشقونه زندگی کردن ، مرد فوت کرد و نامه ای خطاب به همسرش برجای گذاشت: همسر عزیزم ببخش که چهل سال تمام به تو دروغ گفتم . آن روز آنقدر از دیدنت خوشحال و هیجان زده شده بودم که به اشتباه به جای شکر درخواست نمک کردم . چهل سال تمام قهوه شور خوردم و نتوانستم به تو بگویم ، بدترین چیز در دنیا قهوه شور است . اگر بار دیگر به دنیا بازگردم و باز هم داشتن تو وابسته به خوردن قهوه شور باشد ، تمام عمر شورترین قهوه دنیا را به خاطر چشمان پر از مهر و محبت تو خواهم خورد . یک ضرب المثل چینی می گوید برنج سرد را می توان خورد، چای سرد را می توان نوشید اما نگاه سرد را نمی توان تحمل کرد... مهم نیست کف پاتو شستی یا نه؟! حتی مهم نیست کف پات نرمه یا زبر ، اما این مهمه : که وقتی از زندگی کسی رد می شی ؛ رد پای قشنگی از خودت به جا بگذار . مواظب همدیگه باشیم ! •••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═••• کانال داستان‌های آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾• 💐💐💐 @Basirat_135 eitaa.com/Basirat_135
📕 *بهرام گرامی ، معروف به "بهرام قصاب" ، میلیاردر ایرانی که بزرگترین کوره آجر پزی خصوصی  در منطقه "تمبی" مسجدسلیمان را با‌ بیش از 200 هزار سفال و آجر ، وقف خیریه کرده است ...* *او داستان جالبی از زمانی که در فقر زندگی کرده است ، بازگو می‌کند .* *می‌گويد : من در خانواده‌ای بسیار فقیر و در روستای "گلی خون" در حوالی "پاگچ امام رضا" زندگی می‌کردم .* *هنگامی که از بچه‌های مدرسه خواستند که برای رفتن به اردو یک ریال با خود بیاورند ، خانواده‌ام به رغم گریه‌های شدید من ، از پرداخت آن عاجز ماندند .* *یک روز قبل از اردو ، در کلاس به یک سؤال درست جواب دادم و معلمِ من که از اهالی "کلگیر" بود و از وضعیت فقرِ خانواده ما هم آگاه بود ، به عنوان جایزه به من یک ریال داد و از بچه‌ها خواست برایم کف بزنند . غم وغصه من ، تبدیل به شادی شد و به سرعت با همان یک ریال در اردوی مدرسه ثبت نام کردم .* *دوران مدرسه تمام شد و من بزرگ شدم و وارد زندگی و کسب و کار شدم و به فضل پروردگار ، ثروت زیادی هم به دست آوردم و بخشی از آن را وارد اعمال خیریه نمودم . در این زمان به یاد آن «معلم کلگیری» افتادم و با خود فکر می‌کردم که آیا آن یک ریالی که به من داد ، صدقه بود یا جایزه ؟!* *به جواب این سئوال نرسیدم و با خود گفتم : نیتش هرچه که بود ، من را خیلی خوشحال کرد و باعث شد دیگر دانش آموزان هم نفهمند که دلیل واقعی دادن آن یک ریال چه بود .* *تصمیم گرفتم که او را پیدا کنم و پس از جستجوی زیاد ، او را  در بازار "نمره یک" یافتم . در زندگی سختی به سر می‌برد و قصد داشت که از آن مکان هم کوچ کند .* *بعد از سلام و احوال پرسی به او گفتم : "استاد عزیز ، تو حق بزرگی به گردن من داری" . او گفت : "من اصلاً به گردن کسی حقی ندارم" . من داستان کودکی خود را برایش بازگو نمودم و او به سختی به یاد آورد و خندید و گفت : "لابد آمده‌ای که آن یک ریال را به من پس بدهی" ؟ گفتم : " آری"  و با اصرار زیاد ، او را سوار بر ماشین خود کردم و به سمت یکی از ویلاهایم در "چم آسیاب" به راه افتادم .* *هنگامی که به ویلا رسیدم ، به استادم گفتم : "استاد ، این ویلا و این ماشین را باید به جزای آن یک ریال از من قبول کنی و مادام العمر هم حقوق ماهیانه ای نزد من خواهی داشت" . استاد که خیلی شگفت زده شده بود گفت : "اما این خیلی زیاد است" .* *من گفتم : "به اندازه آن شادی و سروری که در کودکی در دل من انداختی نیست" . من هنوز هم لذت آن شادی را در درونِ خودم احساس می‌کنم‌ ...* *مرد شدن‌ ، شاید تصادفی باشد ،  ولی مرد ماندن و مردانگی ، کار هر کسی نیست !* *ﻫﻤﻪ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ ...* *اما ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ" باشند .* *که ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭت است .* *ﻭ اما ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ ... @energyi_mosbat