eitaa logo
چادرانه های پاک:)🌿
1.1هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
546 ویدیو
21 فایل
˹﷽˼ سخت‌است‌‌عاشق شوی‌ویارنخواهد! دلتنگ‌'حرم'باشے و'ارباب'نخواهد!(:️ 💔 چادرم امانت مادریست که پهلویش را میان درودیوار شکستند...:)!🥺 کپـــی رمان: حرام و پیگرد قانونی دارد 🚫❌️ لینک ناشناس: https://daigo.ir/secret/6253354049
مشاهده در ایتا
دانلود
پاییز آخرین نفس هایش را می کشید؛ هوای سرد زمستان را از این فاصله هم می توانست استشمام کند! سردی هوا قلبش را همانند یخ، منجمد می‌کرد و می لرزاند! هرچه صدای زوزه ی باد بلند‌تر و بیشتر میشد قلب پاییز هم در سینه بیشتر می تپید و از استرس و شوق دیدار، موهایش به جای رنگ سفید، به رنگ زرد و نارنجی در می آمدند و می ریختند! از دور زمستان را که دید؛ نفسش در سینه حبس شد! چشمانش از سوز سرمای او پر از اشک شدند. نمی دانست این اشک شوق است که بعد از یکسال دوباره یارش را دیده یا اشک..... نمی‌خواست این لحظه تمام شود، نمی‌خواست حالا که بعد از یکسال بالاخره زمستان را دیدار کرده جزء زمستان به چیز دیگری فکر کند. اشک هایش که روی صورتش جاری شدند؛ زمستان قدم قدم به سمتش آمد. اشک هایش مانند قندیل، یخ بستند و منجمد شدند! از شدت سرمای وجود او شروع به لرزیدن کرد. خودش هم اهل سرما بود، اما سرمای زمستان چیزی غیر قابل تحمل برای او بود. خودش را در آغوش کشید و با چشم هایی حسرت بار به یاری نگاه دوخت که سالی یکبار، فقط یک دقیقه فرصت تماشا کردنش را داشت! زمستان از جایی به بعد دیگر جلوتر نیامد. می‌دانست جلو آمدنش مساوی هست با نابود شدن پاییز... یعنی او پاییز را دوست داشت؟ او پاییز را می پرستید! پاییز دلش به همین نگاه های از راه دور رضایت نمی‌داد. مگر می‌شد یارش را بعد از یکسال ببیند و در آغوش نکشد؟ پاهایش که به سمت زمستان حرکت کردند؛ ابروهای زمستان بالا پرید. به ثانیه نکشید که آغوشش را برای پاییز باز کرد و منتظر رسیدن او بود. هر قدمش از قدم قبلی سنگین تر میشد و پاهایش برای رسیدن به آغوش یار؛ همراهی اش نمی کردند. پاهایش در معرض یخ زدگی بود و صورتش به سرخی غروب آفتاب میزد. یک قدم مانده بود که... یک دفعه ایستاد، زمستان با دست های باز که منتظر به آغوش کشیدنش بود نگاهش می‌کرد. آن یک قدم همانند؛ یک مرز بود! یک خط.... مانند یک دقیقه! پشت سر پاییز، منظره ای از درخت های خشک شده و برگ های زرد و نارنجی که با راه رفتن بر روی ان؛ صدای خش خش خرد شدن شان را احساس میکردی و در پشت سر زمستان، منظره ای از طبیعتی بود که لباس سفید از برف به تن داشت و همانند بلور می درخشید! نفسش را آه مانند از دهان بیرون داد که بخاری شد در مقابل صورت خودش و زمستان. نفس هایش به شماره افتاده بودند و نوک دماغش مانند لبو قرمز شده بود. عطش زمستان را که نسبت به دریدن خودش دید، بالاخره ان یک قدم هم برداشت و از مرز خودش رد شد و وارد مرز زمستان شد. با وارد شدنش، زمستان دگر معطل نکرد و پاییزش را محکم در آغوش کشید. انقدر محکم که دلتنگی این یکسال را بشورد و ببرد. اما غافل از انکه پاییز تاب تحمل سرمای وجود او را ندارد! پاییز تمام تنش یخ بست و بی حس شد.... با بی رمقی دست های بی حس شده اش دور کمر او پیچید و ترکیب زیبایی را با رنگ سفید زمستان و رنگ های زرد و نارنجی خودش رقم زد! دیگر چیزی تا پایان زندگی اش نمانده بود.... اخرین جملاتش را به سختی زمزمه کرد و گفت:( بازهم حماقت هر سال را تکرار کردم و با انتخاب تو خودم را نابود کردم، اما هرسال هم منتظر در اغوش کشیدن تو هستم و دیدن تو بعد از مدت ها، حتی به اندازه یک دقیقه هم برایم ارزشمند هست!) با گفتن این جملات دست هایش شل شدند و در بغل زمستان فرو ریخت! تنها چیزی که از او باقی ماند، برگ های زرد و نارنجی ای بود که شکننده تر از هر موقع دیگری شده بودند! زمستان همان برگ هارا محکم به خودش چسباند و همراه با ریختن اشکی که بیشتر به برف شباهت داشت، زمزمه کرد: (من رو بخشش! این ذات و خوی من هستش، این طبیعت دنیاست پاییز من!) اشک های برف مانندش؛ روی برگ های پاییز را مانند کفن می پوشاند. آه بلندی کشید، سرما همه جا را در بر گرفت و به تن زمین کفن سفید پاییزش را پوشاند، و اولین روز زمستان بدون پاییزش شروع شد....! اولین روز سرد زمستانی رو به شما عزیزان تبریک عرض میکنم ..FM🌙🌚
35.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️بیمارِ مریض😮‍💨 _میگه چرا به بیماری نمیگی سمت ما بیمارها نیاد😠😐 _بیمار اینقدر پررو آخه😕 _پاسخ به شبهه‌ای رایج در مورد حجاب با چاشنی طنز😉 🆔https://eitaa.com/joinchat/3485729723C476207f416
◗‌‌ـبـِسم‌ـٰالـرّب‌چـٰآدر‌خ‌ـٰآڪۍ‌‌مـٰآدرسـٰآدـٰآت!'‌‌🌸🌕
بخونیم‌و‌به‌یاد‌آقامون‌صاحب‌الزمان‌عج‌باشیم 🤍!
و خدا چیزی را ممکن می‌کند که شما آن را غیرممکن میدونستید...🥺❤️‍🩹 همینقدر قشنگ:)))🌱
6.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هوای خانه چه دلگیر می‌شود گاهی...❤️‍🩹
هدایت شده از برهان🌱
از لحاظ روحی احتیاج دارم ؛ طبقه بالای حرم امام حسین درس بخونم :)🤍..
و چه غم زُدای خوبی است؛ کردن به خواست الهی.🥺♥️ _امیرمومنان‌علی‌علیه‌السلام میزان‌الحکمه، ج۱،ص۶۱۱
به راستی أعوذُ بالله مِن نفسي ! که تو را در میان تمام داشته هایم گُم کردم درحالی که تو سخت مرا در آغوشت میفشاری...♥️🥺
- شَبتونبِارامششبهایکربلاツ!💔