🌖
🌖🌖
🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖
#رمان
#زیبایی_یا_نجابت؟
#پارت_دویست_و_پنجاه
استارت زد و به سمت دادگستری راه افتاد.
خودش هم خوب میدونست که من اون رو نه به عنوان وکیل قبول دارم و نه یک رفیق!
در اصل من اون رو به هیچ کجا حساب نمیکردم، اون فقط فقط یک وسیله بین من و آقایون بود!
*
به دادگستری که رسیدیم بدون هیچ حرفی شانه به شانه هم به سمت ساختمان اصلی قدم برمیداشتیم.
داخل ساختمان اصلی غلغله بود، هرکس برای پیگیری کارِ خودش آمده بود.
هجوم جمیعت رو که دیدم، دهنم باز ماند!
توقع دیدن این همه آدم رو نداشتم، فکر میکردم به طور کاملا خصوصی و بدون دردسر و علاف شدن، قراره با بازپرس صحبت کنم، مثل همیشه که با عزت و احترام باهام رفتار میکردن، ولی نه!....اینجا دیگه بحث عزت و آقایی و پول در میان نبود، اینجا من هم مثل همه بودم چه بسا پست و بی ارزش تر، هرچی نباشه.....
ادامه دارد....
به قلم:قاتل ماه...🌚✨FM