قسمت2⃣
#حضرت_نرجس_تولد_آخرین_موعود
مليكا چيزهاى زيادى را در اين قصر ديده بود. صداى قهقهه مستانه كشيش ها را شنيده بود.
او بارها ديده بود كه چگونه كشيش ها با شكم هاى برآمده، ظرف هاى طلايىِ غذا را پيش كشيده و مشغول خوردن مى شدند!!
او به دينى كه اينان رهبرانش بودند شك كرده بود، درست است كه او دخترى از خانواده قيصر روم بود;
امّا نمى توانست ببيند كه دينِ خدا، بازيچه گروهى بشود كه خود را بزرگانِ دين مى دانند و نان حكومت روم را مى خورند!!
او از اين كشيش ها، مأيوس شده است امّا هرگز از خدا جدا نشده است.
او از اين جماعت بدش مى آيد ولى خدا را دوست دارد و به عيسى علیه السلام و مريم مقدّس سلام الله عشق میورزد.
هر چه او به دینی که کشیش ها از آن دم می زدند بیشتر شک می کرد ، راز و نیازش با خدا بیشتر می شد.
ملیکا از خدا می خواهد او را نجات بدهد.
او از همه چیز و همه کس خسته شده است ولی از خدا و دوستانِ خدا دل نکنده است.
او منتظر است تا لطف خدا به سوی او بیاید.
او می داند که اگر با پسر عمویش ازدواج کند تا اخر عمر باید به وضع موجود ، راضی باشد.
اگر روحانیون بفهمند که ملکه آینده روم به قداست آنها شک دارد چیزی جز مرگ در انتظار او نخواهد بود.
آنها آن قدر قدرت دارند که حتی ملکه آینده روم را می توانند به قتل برسانند.
آنها هرگز شمشیر به دست نمی گیرند تا ملکه را به قتل برسانند ، بلکه اسلحه ای بسیار قدرتمندتر از شمشیر دارند .
ادامه_دارد...
_꧂🌸🌱჻
🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸_____
🌱჻🌸🍃