🔆 #داستانک
✍ انسان اصیل و صاحبِ ریشه، مقاومتر است
🔹رانندۂ کامیونی در جنگلی، الوار درختان قطعشده را پشت کامیون خویش بار کرده بود تا به سمت شهر حرکت کند.
🔸بعد از اینکه مسافتی را طی کرد، در مسیر جادۂ جنگل هنگام پیچیدن از پیچ جاده، یکدفعه لبهٔ سپر کامیون به درختی کنار جاده برخورد کرد و کامیون از توقف ایستاد. از این تصادف و تکانی که به کامیون خورد، تمام الوار از درب عقب کامیون به بیرون پرتاب شدند.
🔹 رانندۂ کامیون که همراه پسرش در کامیون بودند، بعد از آن اتفاق به پایین از کامیون آمدند و صحنه را دیدند.
🔸پدر گفت:
پسرم! با دیدن این حادثه بیاموز که یک درخت صاحبِ ریشه، توانست صد درخت بیریشه را جابهجا و واژگون کند.
🔹همیشه سعی کن ریشهٔ خانوادگی و خداباوری خود را حفظ کنی که یک انسان صاحبِ ریشه میارزد به صد انسان بیریشه!
🔸یک انسان صاحبِ ریشه در برابر مشکلات مقاومت میکند.
🔹تکیه بر یک انسان صاحبِ ریشه برای تو بسیار سودمندتر از تکیه بر صدها انسان بیریشه است.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
#امام_زمان
⚘اَݪٰلــّہُـمَّ؏َجِــِّلݪِوَلیـِّڪَالفَرَجـــ⚘
@khoodayaaa
••┈🤍┈••
بــهــــشــــــت🍄🌵
یکی از مداحان تعریف میکرد چای ریز مسجدمون فوت کرد.سر مزارش رفتم گفتم یه عمر نوکری کردی برای ارباب بی کفن حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام
بیا بهم بگو ارباب برات چه کرد ...!!!
ایشان میگفت دو سه شب از فوتش گذشته بود خوابش رو دیدم گفتم مشت علی چه خبر؟
گفت الحمدلله جام خوبه
ارباب این باغ و قصر رو بهم داده
دیدم عجب جای قشنگی بهش دادن.
گفتم بگو چی شد؟ چی دیدی ؟
گفت شب اول قبرم امام حسین علیه السلام آمد بالای سرم
صدا زد آقا مشهدی علی
خوش آمدیッ
مشهدی علی توی کل عمرت ۱۲ هزار و ۴۲۷ تا برای ما چایی ریختی☕️🌾
این عطیه و هدیه ما رو فعلا بگیر تا روز قیامت جبران کنیم.
میگفت دیدم مشت علی گریه کرد .
گفتم دیگه چرا گریه میکنی؟
گفت : اگه میدونستم ارباب این قدر دقیق حساب نوکری من رو داره
برای هر نفر شخصا" هم چایی میریختم هم چایی میبردم💔
••┈🕊¦ #اربابم_حسینヅ🌱
••┈🔥¦ #داستانک
❥︎┈باولایت تاشهادت ┈
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
#امام_زمان
⚘اَݪٰلــّہُـمَّ؏َجِــِّلݪِوَلیـِّڪَالفَرَجـــ⚘
@khoodayaaa
📌 کجا به سلامتی؟
🛣 گفت: ببخشید بچهها چند روزی نیستم برای اینکه حال و هوایی عوض کنم نیاز به این سفر دارم.
به شوخی گفتم: حسابی بهت خوش بگذره، انشاءالله کجا به سلامتی؟ دریا یا جنگل شایدم کویر؟!
لبخند زد و گفت: نه عزیزم... جمکران... ما با مولامون حال و هوامون عوض میشه!
📖 #داستانک ؛
#نشر_بده_قوت_قلب_مولا_شو ❤️
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
#امام_زمان
⚘اَݪٰلــّہُـمَّ؏َجِــِّلݪِوَلیـِّڪَالفَرَجـــ⚘
@khoodayaaa
••┈🤍┈••
•مابرایاینچادرداریممیرویم:)
رگهایش پارهپاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت. وقتی دکتر این مجروح را دید به من گفت:بیارش داخل اتاق عمل.
دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحتتر بتوانم مجروح را جابهجا کنم.
مجروح به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریدهبریده و به سختی گفت : من دارم میروم تا تو چادرت را در نیاوری ؛ ما برای این چادر داریم میرویم ، چادرم در مشتش بود که شهید شد...!
راوی:خانمموسویازپرستارانزمانجنگ
منبع:کتابخانمهاحتمابخوانند،ص۲۴
••┈🕊¦ #داستانک
••┈🔥¦ #حجاب
••┈🤍┈••
🔅غلامسیاه امام حسین علیهالسلام
گریههای وینیسیوس جونیور رو بخاطر توهین به رنگ پوستش دیدین؟ حالا این قضیه رو بخونید:
یکی ازشیعیان ساکن آمریکا نقل میکنه، دهه اول محرم مراسم روضه گرفته بودیم، شب اول یه سیاهپوستی ازسرکنجکاوی اومده بود تو جلسه، یکی ازبچهها هم براش ترجمه میکرد چی میگیم، فرداشب دیدیم با چندتا سیاهپوست دیگه اومدن، پس فردا تعدادشون بیشتر شد، همین جوری تعداد سیاهپوستها زیاد شد تا مجبور شدیم یه جای دیگه روهم برای مراسم در نظر بگیریم.
شب آخر ۱۵۰ تا سیاهپوست گفتن ما میخوایم مسلمون بشیم و شیعه بشیم! پرسیدم: چیشده مگه؟ همشون نگاه کردن به اونی که شب اول اومده بود. ازش پرسیدم چی شده؟
گفت: شب اول که اومدم یه تیکه از روضه ی جُون، غلام سیاه اباعبدالله رو خوندین، همونی که اباعبدالله مثل پسرخودش سرشو گذاشت رو پاهای خودش، بلند بلند براش گریه کرد؛ همون شب رفتم به این سیاه پوستا گفتم بیاید یه دینی و یه آقایی رو پیدا کردم که توش سیاه و سفید فرقی نداره..
••┈🕊¦ #پخشحداکثری💯
••┈🔥¦ #داستانک🌱
💯ڪپے⁉️🔚بہ شرط نیت و صلوات برای تعجیل در ظہوࢪ#امام_زمان🌤✔️
╭✾࿐༅•••☀️🌸🦋•••༅࿐✾╮
🕋الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻
╰✾࿐༅•••☀️🌸🦋•••༅࿐✾╯
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
#امام_زمان
⚘اَݪٰلــّہُـمَّ؏َجِــِّلݪِوَلیـِّڪَالفَرَجـــ⚘
@khoodayaaa
💥#داستانک💥
💠 عنوان داستان: به عمل کار بر آید...
پسر کوچولوی خواهرم از من بیسکویت خواست.
گفتم: امروز مى خرم.
وقتى به خانه برگشتم فراموش کرده بودم.
دوید جلو و پرسید:دایی بیسکویت کو؟
گفتم: یادم رفت.
شروع کرد و گفت: دایی بَده، دایی بَده.
بغلش کردم و گفتم: دایی جان! دوستت دارم.
گفت: بیسکویت کو؟
فهمیدم دوستى بدون عمل را بچه سه ساله هم قبول ندارد.
فهمیدم دوست داشتن را نه مینویسند نه میگویند ،
ثابت میکنند...
#ܝߺ̈ߺߺࡋܢߺ߭ࡏަܝߊܢߺ߭ܣ
#اَلَّلهُمـّ_عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج
در محـضر خُــدا گنـاه نکنیم 📓🖇
#برای_ترک_گناه_هیچ_وقت_دیر_نیست
#از_همین_الان_شروع_ڪن💥💪🏿
❥✺ 🌤 ﷽ 🌤 ✺❥
📖 #داستانک
#مناقب_امیرالمؤمین_علیه_السلام
══✿☆✿☆✿══
💢فضائل امیرالمؤمنین علی علیه السلام
♦️محمد بن حنفیه می گوید:
در شب بیستم رمضان، اثر زهر بر قدمهای پدر بزرگوارم رسید لذا نماز را نشسته خواند.
♦️در روز بیستم ماه رمضان سال چهلم هجرت وقتی که آثار شهادت بر امام علی علیه السلام ظاهر شد، امام به فرزندش امام حسن علیه السلام فرمود:
به شیعیانی که بر در خانه اجتماع نموده اند اجازه بدهید بیایند مرا ببینند، اصحاب دور بستر امام را گرفتند و آهسته به حال آن حضرت گریه می نمودند.
♦️حضرت با ضعف فراوان فرمود:
"سلونی قبل ان تفقدونی ولکن خفّفوا مسائلکم"
ای مردم! سؤال کنید قبل از اینکه مرا نیابید، اما پرسشهایتان را به خاطر آسیبی که بر امامتان رسیده است سبک کنید.
♦️با این سخن ناله از جمعیت برخاست. اصحاب هر یک سؤالی نمودند و جواب هایی از امام شنیدند.
♦️از جمله سؤال کنندگان صعصعه بن صوحان بود که از رجال بزرگ شیعه و از خطباء معروف کوفه و از روات بزرگ است.
♦️صعصعه پرسید: یا امیرالمومنین شما افضل هستید یا آدم (ع) ؟
♦️آن حضرت فرمودند:
« تزکیة المرء لنفسه قبیح» ؛
قبیح است که مرد از خود تعریف و تزکیه نماید و لکن از باب «و اما بنعمة ربک فحدث» مى گویم :
« انا افضل من آدم»؛ من از آدم افضل هستم زیرا خداوند به آدم خطاب کرد ای آدم! تو و همسرت در بهشت بمانید و هرچه می خواهید از نعمتهای بهشتی بخورید، اما نزدیک این درخت نشوید، زیرا از ظالمین خواهید بود. ولی برای من خداوند عالم، بیشتر چیزهای دنیا را مباح کرد، با این حال من آنها را ترک کردم.
♦️صعصعه پرسید: نوح با فضیلت تر است یا شما؟
♦️و پاسخ شنید: نوح بر قوم خود نفرین کرد و من بر ظالم خود نفرین نکردم. پسر نوح کافر بود، پسرانم سیّد جوانان بهشت هستند.
♦️صعصعه پرسید: ابراهیم افضل است یا شما؟
♦️آن حضرت فرمود:
من افضل از ابراهیم هستم زیرا ابراهیم عرض کرد: « رب ارنى کیف تحیى الموتى قال : اولم تؤ من قال بلى ولکن لیطمئن قلبى الایة » ولى ایمان من به جایى رسیده که :
« لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا»؛
اگر پرده ها بالا رود و کشف حجب گردد یقین من زیاد نخواهد شد.
♦️صعصعه پرسید: موسی افضل است یا شما؟
♦️حضرت فرمود:
خداوند موسی را به سوی فرعون فرستاد و او گفت: «انی اخاف ان یقتلون »
می ترسم مرا بکشند و خداوند فرمود:
« لا تخف انی لا یخاف لدی المرسلون » نترس... و نیز موسی گفت: «رب انی قتلت نفسا فاخاف ان یقتلون.» خدایا من از فرعونیان یک نفر را کشتم و ترس آن دارم مرا بکشند اما پیامبر مرا فرستاد که در موسم حج سوره برائت را تبلیغ کنم و با اینکه بسیاری از بزرگان قریش را کشته بودم، رفتم و آیات الهی را بر آنها خواندم...
♦️صعصعه پرسید، شما با فضلیت تر هستید یا عیسی؟
♦️فرمود: مریم، مادر عیسی در «بیت المقدس» بود، چون هنگام ولادت فرزندش عیسی شد، شنید که گوینده ای می گوید:« اخرجی فان هذه بیت العبادة لا بیت الولادة.»
ای مریم از بیت المقدس بیرون شو زیرا اینجا خانه عبادت است، نه مکان ولادت. اما مادر من « فاطمه بنت اسد» هنگام وضع حمل در حرم خدا بود، دیوار خانه کعبه معظمه شکافته شد و فریادی بلند گردید که: ای فاطمه داخل خانه بیا. مادرم به خانه داخل شد و من در وسط « بیت الله » متولد شدم و این فضیلت را هیچ شخصی نداشته و نخواهد داشت.
♦️صعصعه عرض کرد یا علی تو افضل هستی یا حضرت محمد مصطفی (ص)؟
♦️فرمود : من بنده ای از بندگان حضرت هستم.
📚کتاب شبهاى پیشاور، ص ۴۷۳٫.
▪️از کوفه آمده بود مدینه،
تمام تنش درد میکرد.
میخواست برود دیدن امامش،
اما تاب راه رفتن نداشت.
خدمتکار امام از راه رسید.
در دستش شربتی عطرآگین؛
گفت:
«مولا فرموده: این را بنوش و پیش من بیا».
شربت را که نوشید اثری از درد و بیماری نماند.
راه افتاد.
به خانهی امام که رسید گریه امانش نمیداد.
امام باقر علیه السلام پرسید:
«محمد بن مسلم! چرا گریه میکنی؟!»
گفت:
«... گریهام از دوری شماست؛
راهم دور است؛
نمیتوانم زیاد پیش شما بمانم و شما را سیر ببینم.»
فرمود:
« ...همین که دوست داری نزدیک ما باشی؛
همین که دوست داری ما را ببینی و نمیتوانی؛
❤️ بدان که خدا از حال دلت خبر دارد
پاداش این حسرت با خود اوست.»
📚 برگرفته از کامل الزیارات باب 91 حدیث 7.
.
✋ مهم نیست الان پاهایت کجای دنیا و کجای تاریخ ایستاده؛
ببین پای دلت کجاست.
خدا به دلت نگاه میکند
دلت هرجا باشد خدا تو را همانجا میبیند!
#زیارت
#داستانک