✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍عارفی هر روز غروب بر پشتبام میرفت و خورشید را نگاه میکرد و بسیار اشک میریخت.
روی به آفتاب میگفت: ای آفتاب! امروز چگونه گذشتی؟ امروز چه کسانی برای آخرین بار تو را دیدند و به امید دیدن تو در فردا هستند و هنوز معصیت میکنند و گمان میکنند تو را خواهند دید، درحالیکه فردا برای آنان حیاتی نیست و امروز آخرین روز زندگیشان بود؟
ای آفتاب تو با آن همه عظمتی که خدایت به تو داده است، هزاران سال است که ذرهای از مسیری که خدایت برای تو ترسیم و تکلیف کرده، خارج نشدهای!
ای آفتاب چه کشیدی، امروز وقتی که دیدی این همه بشر با این همه ناتوانی و ضعف، خدای خود را ندیدند و غرق گناه و نافرمانی او بودند؟
🥀عارف این جملات را میگفت و از هوش میرفت.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
#امام_زمان
⚘اَݪٰلــّہُـمَّ؏َجِــِّلݪِوَلیـِّڪَالفَرَجـــ⚘
@khoodayaaa
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ واعظی بر روی منبر از خدا میگفت؛ ولی کسی پای منبر او نمیرفت. روز بعد واعظ دیگری میرفت منبر او شلوغ بود. در حالی که هر دو دوست بودند و اهل علم. روزی واعظِ کمطالب به واعظِ پُر طالب گفت: راز این جمعیت شلوغ در پای منبر تو چیست؟
واعظ پر طالب دست او را گرفت و به بازار بزازان رفتند. یک پارچهفروشی شلوغ بود و پارچهفروشیِ کنار او خلوت. دلیلش را پرسیدند؛ دیدند که مغازهی پارچهفروشِ شلوغ برای خودش است ولی پارچه فروشِ خلوت فروشنده است.
واعظ پر طالب گفت: من همچون آن پارچهفروش که برای خود میفروشد، سخنم را خودم خریدارم پس خدا نیز از من میخرد و مشتریان را به پای منبر من روانه میکند.
ولی تو مانند آن فروشندهای هستی که برای دیگری میفروشد، هر چند جنس او با جنس مغازهی همسایهاش فرقی ندارد. سخنان تو مانند سخنان من است ولی تو برای کسب لذت از دیگران سخن میگویی نه برای کسب لذت خودت. سخنی را که میگویی نخست باید خودت خریدارش باشی. در هر دو مغازه جنس یکی بود و قیمت هم یکسان، ولی فروشندهها متفاوت بودند و اختلافنظر مشتری از نوع جنس پارچه نبود از نوع جنس فروشنده بود.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
#امام_زمان
⚘اَݪٰلــّہُـمَّ؏َجِــِّلݪِوَلیـِّڪَالفَرَجـــ⚘
@khoodayaaa
#یک_داستان_یک_پند
حضرت موسی (علیه السلام) در جایی نشسته بود، ناگاه ابلیس که کلاه رنگارنگی بر سر داشت نزد موسی (ع) آمد. وقتی که نزدیک شد کلاه خود را (به عنوان احترام) از سر برداشت و مؤدبانه نزد موسی (ع) ایستاد. حضرت موسی گفت: تو کیستی؟ ابلیس جواب داد: ابلیس هستم.
حضرت موسی (ع) پرسید:
تو ابلیس هستی؟!! خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند. ابلیس گفت: من آمدهام بخاطر مقامی که در پیشگاه خدا داری، بر تو سلام کنم.
حضرت موسی (ع) پرسید: این کلاه چیست که بر سر داری؟ ابلیس پاسخ داد: با (رنگها و زرق و برقهای) این کلاه، دل انسانها را میربایم.
حضرت موسی (ع) پرسید:
به من از گناهی خبر بده که اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او پیروز میشوی و هر کجا که بخواهی افسار او را به آنجا میکشی.
ابلیس گفت: سه گناه است که اگر انسان گرفتار آن شود، من بر او چیره میگردم:
(اِذا اَعجَبَتهُ نَفسُهُ، وَاستَکثَرَ عَمَلَهُ، و صَغُرَ فِي عَینِهِ ذَنبُهُ).
1) هنگامی که انسان خودبین شود و از خودش خوشش آید.
2) هنگامی که او عمل خود را بسیار بشمرد.
3) زمانی که انسان گناه در نظرش کوچک گردد.
📖 کتاب ارشاد القلوب ، ج 1 ، ص 50 .
┄┄┅┅┅❅📗🌱🔗❅┅┅┅┄┄
#داستان آموزنده
💯ڪپے⁉️🔚بہ شرط نیت و صلوات برای تعجیل در ظہوࢪ#امام_زمان🌤✔️
╭✾࿐༅•••☀️🌸🦋•••༅࿐✾╮
🕋الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻
╰✾࿐༅•••☀️🌸🦋•••༅࿐✾╯
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
#امام_زمان
⚘اَݪٰلــّہُـمَّ؏َجِــِّلݪِوَلیـِّڪَالفَرَجـــ⚘
@khoodayaaa