🍃بسمالله الرحمن الرحیم🍃
اینجانب بابک نوری هریس فرزند محمد
🌷به تو حسادت میکنند، تو مکن. تو را تکذیب میکنند، آرام باش. تو را میستایند، فریب مخور. تو را نکوهش میکنند، شکوه مکن. مردم از تو بد میگویند، اندوهگین مشو. همه مردم تو را نیک میخوانند، مسرور مباش… آنگاه از ما خواهی بود. حدیثی بود که همیشه در قلب من وجود داشت (از امام پنجم)
🌷خدایا همیشه خواستم به چیزهایی که از آنها آگاه هستم عمل کنم ولی در این دنیای فانی بهقدری غرق گناه و آلودگی بودم که نمیدانم لیاقت قرب به خداوند را دارم یا نه؟
🌷خدایا گناههای من را ببخش، اشتباهاتم را در رحمت و مغفرت خودت ببخش و تا وقتیکه مرا نبخشیدی از این دنیا مبر.
🌷تا وقتیکه راهم راه حق هست مرا بمیران. خدایا کمکم کن تا در راه تو قدم بردارم و در راه تو جان بدهم.
🌷مادرم جانم به قربان پاهایت که به خاطر دویدن برای به کمال رسیدن فرزندانت آسیبدیده میشود، در نبود من اشکهایت را سرازیر مکن. من با خدای خود عهدی بستهام که تا مرا نیامرزید مرا از این دنیا مبرد.
🌷مادرم برای من دعا کن، ولی اشکهایت را روان مکن که به خدای من قسم راضی به اشکهایت نیستم.
🌷خواهران خوبتر از جانم من نمیدانم وقتی حسین (ع) در صحرای کربلا بود چه عذابی میکشید، ولی میدانم حس او به زینب (س) چه بوده.
🌷عزیزان من حالا دستهایی بلند شده و زینبهایی غریب و تنها ماندهاند و حسینی در میدان نیست.
🌷امیدوارم کسانی باشیم که راه او را ادامه دهیم و از زینبهای زمانه و حرم او دفاع کنیم.
🌷برادرانم در نبود من مسئولیت شما سنگینتر شده، حالا شما عشق و محبت مرا به دیگران باید بدهید؛ زیرا من عاشق خانوادهام، اطرافیانم، شهرم، وطنم و… بودهام و شما خود من هستید در جسمی دیگر.
🌷پدرم تو هم روزی در جبهه حق علیه باطل از زینبهای مملکت دفاع کردی، شما دعا کن که با دوستان شهیدت محشور شوم.
🌱وصیت نامه ی شهید بابک نوری هریس
#یادشهدا_باذکر_صلوات
#شهیدبابک_نوری_هریس
🥀🥀🥀🥀
🕊🌿🕊🌿🕊
بابک عاشق امام رضا(ع) بود...
سال ۹۶ با اینکه از اولین اعزامش فقط ۲۷ روز گذشته بود درست ظهر شهادت امام رضا به شهادت رسید...🌷
راوی: مادر شهید
#شهید_بابک_نوری_هریس
#یادشهدا_باذکر_صلوات
🕊🌿🕊🌿🕊
30.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊🌿🌷🕊🌿🌷
⏫نماهنگ شهید مدافع حرم بابک نوری هریس
#ویژگی_های_شهید_بابک_نوری_هریس
#یادشهدا_باذکر_صلوات
🌷🕊🌿🌷🕊🌿
میگماخیلیهاموناومدیمتویجبهہِ
فضایمجازیشهیدبشیمولیحواسمون
نیستوداریماسیرمیشیمحالاخوب
اومدیمبد نریم:)💔 . .
#ܝߺ̈ߺߺࡋܢߺ߭ࡏަܝߊܢߺ߭ܣ
#اَلَّلهُمـّ_عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج
در محـضر خُــدا گنـاه نکنیم 📓🖇
#برای_ترک_گناه_هیچ_وقت_دیر_نیست
#از_همین_الان_شروع_ڪن💥💪🏿
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🍃 📚#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت #قسمت_هجدهم باید حرفش را قبول میکردم من هم خوشحال سوار موتور جواد شدم
🍃
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_نوزدهم
مدافعان وطن
پس از شهادت دوستانم حال من خیلی خراب بود.
من تا نزدیکی شهادت رفتم ام خودم میدانم که چرا شهادت را از دست دادهام. به من گفته بودند هر نگاه حرام، شهادت برای آنها که عاشق شهادت هستند را شش ماه عقب میاندازد.
روزی که عازم سوریه بودیم پرواز ما با پرواز آنتالیا همزمان بود. چند دختر جوان با لباسهای بسیار زننده در مقابل من قرار گرفتند و ناخواسته نگاه من به آنها افتاد بلند شدم و جای خود را تغییر دادم هر چه میخواستم حواس خودم را پرت کنم انگار نمیشد اما دیگر دوستان من در جایی قرار گرفتند .که هیچ نامحرمی در کنارشان نبود شاید آن دخترها فکر میکردند من هم مسافر آنتالیا هستم هر چه بود گویی ایمان من آزمایش میشد.
با اینکه در مقابل عشوههای آنها هیچ حرف و هیچ عکسالعملی نشان ندادم اما متاسفانه نمره قبولی از این آزمون نگرفتم..
در میان دوستانی که باهم در سوریه بودیم چند نفر را میشناختم که آنها را هم در جمع شهدا دیدم میدانستم آنها نیز شهید حواهند شد.
یکی از آنها علی خادم بود، علی پسر دوستداشتنی و ساده سپاه بود، آرام بود و با اخلاص. در فرودگاه جایی نشست که هیچ کس در مقابلش نبود تا یک آلوده به نگاه حرام نشود.
در جریان شهادت رفقای ما، علی هم مجروح شداما همراه با ما به ایران برگشت. من با خودم فکر میکردم علی به زودی شهید خواهد شد اما چگونه و کجا؟
یکی دیگر از رفقای ما که در جمع شهدا دیده بودم اسماعیل کرمی بوداو در ایران بود و حتی در جمع مدافعان حرم حضور نداشت اما من او را در جمع شهدایی که بدون حساب و کتاب راهی بهشت میشدندمشاهده کردم.
من و اسماعیل خیلی با هم دوست بودیم یکی از روزهای سال ۱۳۹۷ به دیدنم آمد ساعتی با هم صحبت کردیم او خداحافظی کرد و گفت قرار است برای ماموریت به مناطق مرزی اعزام شود.
رفقای ما عازم سیستان و بلوچستان شدند.
فردای اونروز سراغ علی خادم رو گرفتم گفتند: سیستان است.
یکباره با خودم گفتم: نکند باب شهادت از آنجا برایش باز شود؟؟ سریع با فرماندهی مکاتبه کردم و با اصرار، تقاضای حضور در مرزهای شرقی را داشتم اما مجوز حضورم صادر نشد.
در یکی از روزهای بهمن ۹۷ خبری پخش شد خبر خیلی کوتاه بود اما شوک بزرگی به من و رفقا وارد کرد.
یک انتحاری وهابی، خودش را به اتوبوس سپاه میزندو دهها رزمنده را که مأموریتشان به پایان رسیده بود به شهادت میرساند.
روز بعد لیست شهدا ارسال شد علی خادم و اسماعیل کرمی هر دو در میان شهدا بودند.
و این داستان ادامه دارد....
___
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🍃 #کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت #قسمت_نوزدهم مدافعان وطن پس از شهادت دوستانم حال من خیلی خراب بود. من ت
🍃
📚#سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_بیستم
حسرت....
این مطلب را یادآور شوم که بعد از شهادت دوستانم، بنده راهی مرزهای شرقی شدم اما خبری از شهادت نشد! در آنجا مطالبی دیدم که خاطرات ماجراهای سه دقیقه برایم تداعی میشد.
یک روز دو پاسدار را دیدم که به مقّر ما آمدند با دیدن آنها حالم تغییر کرد! من هر دوی آنها را دیده بودم که بدون حساب و در زمرهی شهدا و با سرهای بریده شده راهی بهشت بودند.
برای اینکه مطمئن شوم به آنها گفتم نام هر دوی شما محمد است؟ آنها تایید کردند و منتظر بودند که من حرف خود را ادامه دهم اما بحث را عوض کردم و چیزی نگفتم.
از شرق کشور برگشتم و در اداره مشغول به کار شدم با حسرتی که غیر قابل باور است.
یک روز در نمازخانه اداره دو جوان را دیدم که در کنار هم نشسته بودند جلو رفتم و سلام کردم.
خیلی چهره آنها برایم آشنا بود به نفر اول گفتم من نمیدانم شما را کجا دیدم ولی خیلی برای من آشنا هستید میتوانم فامیلی شما را بپرسم؟
نفر اول خودش را معرفی کرد تا نام ایشان را شنیدم رنگ از چهرهام پرید!
یاد خاطرات اتاق عمل و.... برایم تداعی شد.
بلافاصله به دوست کناری او گفتم: نام شما هم باید حسین آقا باشه؟ او هم تایید کرد و منتظر شد تا من بگویم از کجا آنها را میشناسم.
اما من که حال منقلبی داشتم بلند شدم و خداحافظی کردم.
خوب به یادداشتم که این دو جوان پاسدار را با هم دیدم که وارد برزخ شدند و بدون حسابرسی اعمال وارد بهشت شدند.
باز به ذهن خود مراجعه کردم. چندنفر دیگر از نیروها برای من آشنا بودند.پنج نفر دیگر از بچه های اداره را مشاهده کردم که الان از هم جدا و در واحدهای مختلف مشغول هستند،اما عروج آن ها رو هم دیده بودم. آن پنج نفرم به شهادت می رسند.
چند نفری را در خارج اداره دیدم که آن ها هم...
دیدن هر روزه این دوستان بر حسرت من می افزاید، خدایا نکند مرگ ما شهادت نباشد. به قول برادر علیرضا قزوه:
وقتی که غزل نیست شفای دل خسته
دیگر چه نشینیم به پشت در بسته؟
رفتند چه دلگیر و گذشتند چه جانسوز
آن سینه زنان حرمش دسته به دسته
می گویم و می دانم از این کوچه تاریک
راهی است به سر منزل دل های شکسته
در روز جزا جرئت بر خواستنش نیست
پایی که به آن زخم عبوری ننشسته
قسمت نشود روی مزارم بگذارند
سنگی که گل لاله به آن نقش نبسته
تا آخر عاقبت ما چه باشد...شهادت قسمت ما هم میشود یانه...
___
💥#داستانک💥
💠 عنوان داستان: به عمل کار بر آید...
پسر کوچولوی خواهرم از من بیسکویت خواست.
گفتم: امروز مى خرم.
وقتى به خانه برگشتم فراموش کرده بودم.
دوید جلو و پرسید:دایی بیسکویت کو؟
گفتم: یادم رفت.
شروع کرد و گفت: دایی بَده، دایی بَده.
بغلش کردم و گفتم: دایی جان! دوستت دارم.
گفت: بیسکویت کو؟
فهمیدم دوستى بدون عمل را بچه سه ساله هم قبول ندارد.
فهمیدم دوست داشتن را نه مینویسند نه میگویند ،
ثابت میکنند...
#ܝߺ̈ߺߺࡋܢߺ߭ࡏަܝߊܢߺ߭ܣ
#اَلَّلهُمـّ_عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج
در محـضر خُــدا گنـاه نکنیم 📓🖇
#برای_ترک_گناه_هیچ_وقت_دیر_نیست
#از_همین_الان_شروع_ڪن💥💪🏿
🕊💐 بِسْمِ ٱللهِ ٱلرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ 💐🕊
🤲 الهـــی به امید تو 🤲💗
🌼اِلهی🌼
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
┄┅─✵💗✵─┅┄
🗓 امرۅز جمعه
☀️ ۸ دی ١٤٠٢ ه. ش
🌙 ۱۵ جمادی الثانی ۱۴۴۵ ه.ق
🍃 الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🍂