eitaa logo
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
463 دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
13.4هزار ویدیو
131 فایل
🌸 ظـ‌ه‍وࢪ بسیاࢪ نزدیک استــ :( @Beh_to_az_door_salam ادمین تبادلات: @ya_zah_raa مدیر اصلی @Asmahasani12 ادمین رمان @Loiaa009979
مشاهده در ایتا
دانلود
«اسمی» برای مهدی‌یاوران.mp3
9.2M
✅ از میان هزار اسم خدا، فقط یک اسم هست که تا در کسی ایجاد نشه؛ امکانِ پیوستنش به مقام سربازی امام مهدی علیه‌السلام نیست. | @Beh_to_az_door_salam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اعمال روز اربعین: 1-خواندن زیارت اربعین 2-غسل اربعین وتوبه (قبل از نماز ظهر) 3-بعد از نماز صبح صد مرتبه(لاحول ولاقوة الا بالله علي العظيم) 4-هفتاد مرتبه تسببحات اربعه 5-بعد از نماز ظهر سوره والعصر بعد هفتاد مرتبه استغفار 6-غروب چهل مرتبه لا الة الا الله 7-بعد از نماز عشاء سوره یاسین هدیه به سیدالشهدا 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به آن ها که قدم هایشان، از دل هایشان ، جا ماند ... ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
امام زمان... یعنی امام این زمان :) یعنی صاحب این زمان... ما توی این دوره صاحب داریما! همیشه یادمون باشه، آقامون، رییس این دوره. هر روز دعامون میکنن. فکرمونن. مراقبمونن مهم تر از همه، دعاشون همیشه گیراست . . . . مواظب قلب مهربونشون باشیم :) اللهم عجل الولیک الفرج. زمزمه دهانمون. :)!
‹بِٮـــمِ‌‌اللّٰھ‌الرَّحمٰـنِْ‌الرَّحیـٓم› 🖐🏻!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🖤🏴 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام 💚 اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک @Beh_to_az_door_salam
سلام... روز اربعینِ هر کی تا اینجا، دلش تنگ بوده... دلش میخواسته بره، پاشو تو بهشت روی زمین بزاره :)) از همینجا، روز اربعینِ دیگه آقا!؛. دستشو بزاره رو سینش... از ته دلش. از عمق وجودش، یه سلام بده، اونجوری که اشکشم دربیاد.. ان شالله هرچی از خدا میخوایید، زود براورده بشه :)) {السلام علیک سید الشهدا}🌱
Banifatemeh-Boland Sho umade Khahar Ajab umadani.mp3
6.53M
« بلند شو اومده خواهر عجب اومدنی »... 🎙حاج_سیدمجید_بنی_فاطمه اربعین حسینی تسلیت باد... 🏴
بعدظهرتون زیبا :) اومدم از اول شروع کنم. از اون نقطه اول! ... یه بنده ای بودم که،.... خدا منو ببخشه! فقط خودمو میدیدم!؛ .. هیچی مهم نبود. یعنی من یه آدمی بودم که فقط به کارای خودم، آرزو هام! فکر میکردم... خلاصه.. خیلی چیزا خوب نیست باز کنم!. بلاخره برا هر آدمی این سبک زندگی پیش میاد. تا یه جایی رسید که من. . . خسته شدم! دقیقا پارسال بود. خودم باورش برا سخت بودا ، اصلا دلم میخواست از این زندگی تکراری یا پشت سر هم دیگه جدا بشم. . . شاید الان پیش خودتون بگید گروهِ، اما من هیچ مشکلی ندارم. :) آروم آروم دیگه خسته شدم. دلم میخواست یه تغییری، چیزی داشته باشم من.. پام به مسجد نزدیک خونمون باز شد. از جو اونجا خیلی خوشم اوومد. خیلی صمیمی، کنار هم... [جشن روز ولادت حضرت معصومه پامو گذاشتم تو مسجد!] اصرار پشت اصرار... بلاخره که من از اونجا خوشم اومده بود. . . یه مدتی هم از اغتشاشات ۱۴۰۱ گذشته بود... الان که حساب بکنیم، نزدیک ۲ دوسال یا کمتر میشه که... خلاصه. من! همون سال، تابستون دعوت شدم به یه جای خیلی خوب که باورم نمیشد.! :)) خیلیاتونم اگه بشنوید دلتون پر میکشه. :) یواش یواش زندگی من تغییر کرد، مسیرم. اطرافیان، فامیلا... تعجب! تعجب! تعجب! . باید میدونستن که راهمو پیدا کردم، اونم با افتخار کامل!:) خانوادم! وای،تصور اینکه ببینن من یه جور دیگه شدم،آدمو میخندونن... و حالا که نزدیک یه سال، یه سالو نیم میگذره.. از زندگیم خیلی راضیم. اعضای محترم.. همه اینارو گفتم که بگم. آدم با یه دعای کوچیک، با یه دعای عاقبت بخیری! با یه دعایی که به خدا وصل بشه، برمیگرده.. من تاحالا خیلی روی اطرافیانم تاثیر گذاشتم. ان شالله که همیشه هممون تاثیر گذار باشیم :))) امام زمان دلش به ماهایی که کنارش وایسادیم خوشِ. مراقب قلب امام زمانمونم باشیم :)) (اللهم عجل الولیک الفرج)
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت355 میز ناهار خوری، وسط سالن گذاشته شده بود و رویش ی
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 گاهی تو مراحل این بازیا اونقدر آه و ناله می‌کنیم و در جا میزنیم که گاهی سالها تو یه مرحله از امتحان خدا می‌مونیم.. تصادف خودت رو در نظر بگیر، وقتی همه چیز رو کنار هم می‌چینی حتی گاهی خودت زودتر، می‌تونی بعضی اتفاقها رو پیش بینی کنی. سعیده آهی کشید. –درسته، ولی احساس آدم واقعا گاهی دست خودش نیست. نمی‌تونی بی‌خیالش بشی. –آره‌خب، کارهای مامان برای مهار همین احساساتم خیلی کمک کرد. به نظرم هر مشکلی راهی داره که اولین راهش مبارزس. نباید ضعف از خودت نشون بدی، وگرنه اون مشکله بهت غلبه میکنه. سعیده من نمی‌خوام هدف زندگیم گم بشه. گاهی خواست خدا چیزی غیر از خواست ماست، باید رد بشیم. باید جلوی قانون خدا سر کج کنیم. نباید بگیم خدایا چرا؟ فقط باید بگیم چشم. سعیده سرش را به بازویم تکیه داد. –همیشه به این جمله خاله فکر می‌کردم. یادته؟ می‌گفت بنده‌ی خدا باشید. اون موقع‌ها فکر می‌کردم منظورش همین نماز و حجاب و واجباته. ولی بعد به مرور فهمیدم اینا یه جزییشه، بندگیت وقتی معلوم میشه که تو اوج درد نباید داد بزنی، تو اوج عاشقی باید کنارش بزاری. آره حرفهات رو قبول دارم. ولی خیلی سخته. اصلا شاید به خاطر سختیش هر کسی نمی‌تونه بندگی کنه. بعد صاف نشست و لبخند زد. –البته اگه فکر کنیم همه‌ی اینا بازی خداست و یه جورایی سرکاریه و می‌گذره یه کم کار آسونتر میشه. بعد روبرویم نشست. –مهم اینه که الان راضی هستی. یه چیز دیگه این که کمیل خیلی دوستت داره. وقتی حواست نبود خیلی عاشقانه نگاهت می‌کرد. –امیدوارم لیاقت عشقش رو داشته باشم. –معلومه که داری. بعد نگاهش را در صورتم چرخاند. –بیا یه کم آرایشت کنم. –نه بابا، واسه شام شوهر زهرا میاد بالا. –عه اینجوری ساده که نمیشه، خب اون موقع برو بشور. جشن با بامزه بازیهای بچه های زهرا و ریحانه خیلی خوش گذشت. کمیل کیک را برای تقسیم به آشپزخانه برد و با اشاره از من هم خواست که همراهش بروم. کیک بالا را جدا کرد و اشاره به کیک پایین کرد و گفت: –بیا ببین این مخصوص خودم و خودته، بالاخره توانستم نوشته اش را بخوانم. "خوش امدی به دلم که حریمِ خانه‌ی توست." بعدگوشه ی کیک به شکل کج خیلی ریز نوشته بود: "آن روز که رفتی ،آمدنت را باورداشتم." پس می‌خواست فقط من نوشته ها را بخوانم که استتارش کرده بود. در آشپزخانه روی قالی نشستیم و با کمیل کیک را تقسیم کردیم و داخل پیش دستیها گذاشتیم. بچه های زهرا خانم به کمک داییشان آمدند و پیش دستی ها را داخل سینی گذاشتند و برای مهمانها بُردند. آنقدر مطیع و گوش به فرمان کمیل بودند که به کمیل حسودیم شد. آخر سر هم کمیل همانطور که قربان صدقه‌شان می رفت تکه‌ی بزرگی از کیک برایشان در بشقاب هایشان گذاشت وگفت: –بیایید دایی جان برای شما سفارشی گذاشتم. در حال خوردن کیک گفت: –راستی راحیل من فردا میرم یه سری به شرکت میزنم و میام. –مگه با هم نمیریم؟ –نه، جنابعالی تا من بیام می شینی چمدون می بندی که تا امدم راه بیوفتیم بریم. باتعجب گفتم: –کجا بریم؟ –شهرستان دیگه. پاگشا و این حرفها. میخوان جلوی پات گوسفند پخ پخ کنن. –خب یه خبر میدادی، من که اینجا لباس ندارم. –چرا داری، به مامانت گفتم هرچی لازم داری بیاره. نمی دانستم تعجب کنم یا ذوق. –می گم بهت رئیسی میگی نه. ببین مثل رئیسا چقدر حواست به همه چی هست و همشم دستور میدی. به آدمم هیچی نمی‌گی. انگشتش که کمی خامه‌ایی شده بود را به بینی‌ام زد و گفت: –به اون میگن مدیرت کردن نه ریاست حوری من. –حالا چه فرقی داره، مدیرت جدیدا مد شده و گرنه همین مدیرا رو قبلا می گفتن رئیس. بلند خندید و گفت: –در ضمن من هیچ وقت به شما دستور نمیدم. –پس چی کارمی کنی؟ الان من دلم می خواد فردا باهات بیام چرا اجازه نمیدی؟ اسم این کار چیه؟ مهربان نگاهم کرد. بعد لبهایش راجمع کرد وگفت: –فکرکنم زورگویی باشه. نوک انگشتم را کمی به خامه‌ی کیک آغشته کردم و روی دماغش زدم و گفتم: –چقدرم به هیکلت زورگویی میادا. باخنده گفت: –باشه حوری من. مهمونا که رفتن. با هم چمدونو جمع می کنیم و فردام دوتایی میریم. الان خوبه؟ –آفرین، الان شدی یه رئیس مهربون. –این زبونت کجا بوده تو این مدت رو نمی کردی؟ –همونجا که این مهربونیها و بامزگیهای تو بوده. –دلم می‌خواد از این کیک فردا برای شقایق هم ببرم؟ –فقط یادت باشه از زندگی شخصیمون تو شرکت حرف نزنیا.