در سخنرانیهایش به امام صادق (ع) اشاره میكرد؛ که اصحابش با اشارهاش
میرفتند داخل تنور داغ!
میگفت: بسيجیها هم همینطورند. منطقهی دشمن، تاريک است
و سی كيلومتر پيادهروی دارد،
با همهی موانع اما بسيجیها میروند.
هرجا حرف بسيجیها بود، میگفت:
«اينها پديده جديد خلقتند.»
شهید #حسن_باقری
از کتاب "یادگاران، ج۴"
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
8.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میگویند ما نمیتوانیم تحمل کنیم
یک انقلاب اسلامی مثل ایران
در یک کشور دیگر هم اتفاق بیفتد ..
اما نمیفهمند!
آنها که وجه معنوی قضیه را نمیدانند.
نمیدانند که جلوی معنویت را دیگر
با توپ و تانک نمیشود گرفت!
شهید #حسن_باقری
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
یا ایتها النفس المطمئنه
در شأن امامحسین است
فاصله بین شوش تا فکه یک ساعت و نیم است. در صندلیهای عقب بین حسن باقری و مجید بقایی نشسته بودم. مجید همیشه یک قرآن جیبی همراهش بود و در هر فرصتی تلاوت میکرد. توی این فاصله داشت سوره فجر را حفظ میکرد.
قرآنش را داد دست من و گفت: ببین درست میخوانم؟ من داشتم حفظ هایش را کنترل می کردم. وقتی رسیدیم به آیات آخر سوره فجر «یَآ أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِى إِلَى رَبِّکَ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً فَادْخُلِى فِى عِبَادِى وَادْخُلِى جَنَّتِى (۲۷-۳۰)»، رسیدیم به فکه.
مجید به حسن گفت: نمیدانم چرا آیات آخر سوره را نمیتوانم حفظ کنم. گیر دارد. نمیدانم گیرش چیست؟
حسن با خنده گفت: میدانی گیرش چیست؟ گیرش یک ترکش است. گیرش یک لقمه شهادت است. بابا! یا ایتها النفس المطمئنة در شأن امام حسین (ع) است. شوخی که نیست.
راست میگفت حسن، گیر ورود به جمع یاران شهید، خصوصیهای خدا، یک لقمه شهادتی بود که در فکه با هم نوش جان کردند.
روایت مرتضی صفاری از
شهیدان #مجید_بقایی و #حسن_باقری
برشی از کتاب "ملاقات در فکه"
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
سخنان شهید حسن باقری
دربارهی اخلاص بسیجیها در جنگ:
«بسیجیها میگویند: «آقا! شما به ما بگویید فقط چه میخواهد اسلام؟» به خدا به اینها میگوییم: «اسلام میگوید ۳۰،۲۰ کیلومتر بدو برو، ۳۰،۲۰ کیلومتر بِدو میرود.»
یک بسیجی میگفت:«من این را میدانم که اسلام به من میگوید: «اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِیمَ؛ من اینجا را مستقیم میگیرم میروم کربلا،» اینقدر هم مخلص است؛
پشت پیراهنش نوشته بود؛
«ورود ترکش و توپ و خمپاره ممنوع!» یعنی اصلاً با زندگی دارد اینجوری برخورد میکند. بچه خُلی نیست که این را بنویسد ورود ترکش و خمپاره ممنوع، اینجوری برخورد میکند ..
میگوید: «خرمشهر دیدی آمدیم، کربلا میآییم.» خُب این فرهنگ آن بسیجی است. این فقط مانده که تو یادش بدهی بجنگد، به او بگویی چهکار بکن. تا حالا شده یک بسیجی بیاید از یک فرمانده گردان بپرسد اینجایی که ما داریم میرویم، چرا میرویم؟»
شهید #حسن_باقری
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
ده روزی میشد که حسن گفته بود نیروهای شناسایی، جزیره را شناسایی کنند. اما هنوز این کار انجام نشده بود. علتش هم این بود که جریان آب شدت زیادی داشت و نیروها اذعان میکردند که جریان آب تند است و نمیشود از آب رد شد. اگر گرداب بشود، همه چیز را توی خودش میکشد. این مطلب به گوش حسن رسید و او از نحوهی پیشرفت کار حسابی ناراحت بود. نیروهای شناسایی را خواست و به آنها گفت: آخه این چه وضعشه؟ چرا نمیتونین کار رو تموم کنین؟ نیروها مجددا دلایل خود را بیان کردند. حسن خیلی جدی خطاب به آنها گفت: خب! میگین چه بکنیم؟ میخواین بریم سراغ خدا، بگیم خدایا! آب رو نگه دار، ما رد بشیم؟ شاید خدا روز قیامت جلوتونو گرفت و گفت: تو اومدی؟ اگه میاومدی ما هم کمک میکردیم؛ اون وقت چی جواب میدی؟ آنها گفتند: آخه گرداب که بشه همه رو ... . حسن اجازهی ادامه صحبت به آنها نداد و با عصبانیت پرید وسط حرفشان و فریاد زد: همهاش عقلی بحث میکنین! بابا! شما نیروهاتونو بفرستین، شاید خدا کمک کرد که حتما هم کمک میکنه. با این حرف حسن، دیگر صدایی از کسی در نیامد.
شهید#حسن_باقری🕊
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
«همه شرایط را بسنجید، اما بدانید آنکه به کار ما نتیجه میدهد، دست عنایت خداست.»
شهید #حسن_باقری
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
شب عملیات بود.
با حسن باقری آمده بود سرکشی خط.
موتورشان لای گلها گیر کرده بود.
کمکشان میکردم تا موتور بیرون بیاید.
گفتم: خسته نباشید!
شما اینجا چه کار میکنید؟
خطرناک است.
مهدی گفت:
«خسته نباشید را، باید به بسیجیهای بگویی که در این گلولای و سختی مشغول جنگ هستند.
ما آمدهایم دست و پایشان را ببوسیم.»
از کتاب "شهید مهدی زینالدین"
شهید #مهدی_زینالدین
شهید #حسن_باقری
#بسیجی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
رفته بودیم تو خط پاسگاه زید پاتک شدید! یه پتو زده بودند بسیجیها روشون که اصلاً معلوم نبود خودشون زده باشند. نشسته بودند داشتند دعا توسل میخوندن. آنقدر تیر مستقیم تانک میاومد، این خاکریز مشبک شده بود! به خدا موقعی که تیر مستقیم میخورد دست و پای بچهها میرفت هوا! آمبولانس جرأت نمیکرد بیاد، بسیجی نشسته بود، بعد یقه ما رو گرفته بود آقا بیا برای ما دعای توسل بخون، خوب هم بلد نبود بخونه. نیم ساعت بعد عراقیها رفتن عقب. همینهاست خط رو نگه میداره. همینهاست بسیجیها رو اون جلو نگه میداره.
خاطرهای از شهید #حسن_باقری
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
به شهید باقری گفتم:
خسته شدیم،
قوهی محرکه میخواهیم ..
گفت: قوهی محرکه خون شهید است!
از کتاب "یادگاران ۴"
《۹ بهمن سالروز شهادت حسن باقری گرامی باد》
شهید #حسن_باقری
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
2.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 روایت رهبر انقلاب از شهید حسن باقری از زبان حاج قاسم
شهید #حسن_باقری
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
روایت سرداران شهید مجید بقایی و حسن باقری چند ساعت پیش از شهادت
▫️فاصله بین شوش تا فکه یک ساعت و نیم است. در صندلیهای عقب بین حسن باقری و مجید بقایی نشسته بودم. مجید همیشه یک قرآن جیبی همراهش بود و در هر فرصتی تلاوت میکرد. توی این فاصله داشت سوره فجر را حفظ میکرد.
▫️قرآنش را داد دست من و گفت: ببین درست میخوانم؟ من داشتم حفظهایش را کنترل میکردم. وقتی رسیدیم به آیات آخر سوره فجر «یَآ أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِى إِلَى رَبِّکَ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً فَادْخُلِى فِى عِبَادِى وَادْخُلِى جَنَّتِى (۲۷-۳۰)»، رسیدیم به فکه.
▫️مجید به حسن گفت: نمیدانم چرا آیات آخر سوره را نمیتوانم حفظ کنم. گیر دارد. نمیدانم گیرش چیست؟
▫️حسن با خنده گفت: میدانی گیرش چیست؟ گیرش یک ترکش است. گیرش یک لقمه شهادت است. بابا! یا ایتها النفس المطمئنة در شأن امام حسین (ع) است. شوخی که نیست.
راست میگفت حسن، گیر ورود به جمع یاران شهید، خصوصیهای خدا، یک لقمه شهادتی بود که در فکه با هم نوش جان کردند.
روایت مرتضی صفاری از
شهیدان #مجید_بقایی و #حسن_باقری
برشی از کتاب "ملاقات در فکه"
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
4.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 حسن ایستاد و بلند بلند گفت: خدایا مردم و امام منتظرند، چطور جواب شهدا را بدهیم؟
》》مناجات شهید حسن باقری پس از جلسه با فرماندهان، وقتی که مرحله سوم عملیات الی بیتالمقدس متوقف شده بود و فرماندهان در ادامه عملیات دچار تردید شده بودند؛
حسن ایستاد و بلند بلند گفت:
خدایا مردم و امام منتظرند چطور جواب شهدا را بدهیم؟
هر کاری بلد بودیم انجام دادیم هرچه در چنتهمان بود رو کردیم، هرچه راهکار بود بررسی کردیم، دیگر کاری از ما برنمیآید، هیچکدام ادعایی نداریم. پیروزی دست خداست. خدایا به اراده تو از فردا شناسایی میرویم تا حالا هم به اراده تو بوده.
شاید در گوشهای از ذهنمان بود که این پیروزی مال ماست این را هم امشب دور میاندازیم، خدایا به آبروی این همه بسیجی که اینجا شهید شدهاند خودت کمکمان کن.
برشی از کتاب "روایت زندگی شهید حسن باقری"
شهید #حسن_باقری
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca