یادی از پدروپسر شهید مقاومت خرمشهر
میگفتند: «تو چطور اینقدر روحیه داری؟ ما تعجب میکنیم. انگار نه انگار که بابا و برادرت رو از دست دادی. اصلاً بهت نمیآد که داغدیده باشی. همهش در حال کاری و خنده رو لباته.»
آخر ظاهرم را چنان حفظ میکردم که کسی تصور نکند شهادت بابا و علی ما را خوار و ذلیل کرده است. برعکس، با رفتارم نشان میدادم که با روحیه و اقتدار هستم.
در حالی که درونم غوغایی به پا بود
و از تو میسوختم، دم نمیزدم!
[۱۰ مهر سالروز شهادت سید علی حسینی است. جوان ۱۷ ساله خرمشهری که در نخستین روزهای جنگ جوانمردانه در مقابل هجوم دشمن مقاومت کرد. پدرش سید حسین حسینی نیز ۵ روز پیش از او در نبرد خرمشهر به شهادت رسید.]
روایتی از خواهر شهید
#سید_علی_حسینی
برشی از کتاب "دا"
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
بسم رب الشهدا
در این روزهای آخر عمرم که امیداورم با شهادت به پایان برسد چند خطی از خویش بهجا میگذارم تا شاید در آینده مفید کسی واقع شود.
مدتی است عراق به ایران حمله کرده است و برادران مرا یکی بعد از دیگری به خون میغلتاند. من نیز میروم تا به جد بزرگوارم بگویم که راهی را که شما اهل بیت رفتید الگوی ما در تمام دورانهاست. راه جدم علی، راه حسین مظلوم و مابقی اهل بیت ..🌱
اما دوست دارم آن هنگام که در خون خویش دست و پا میزنم ذکر لبم یاحسین باشد و سرم بر دامان مادرم فاطمه (س) باشد. راهی را که من و دوستانم میرویم راه حسین بن علی(ع) است؛ راه خمینی کبیر است.
اگر خواهان شفاعت علی(ع) و فاطمه(س) هستید به ولیامر و نائب حضرت امامزمان متوسل شوید زیرا حیات و ممات ما اعتقاد به ولایت است.
آن موقع که درک کردم ولی فقیه کیست
و ولایت چیست، فهمیدم نداشتن ایمان به ولایتفقیه سقوط در قعر جهنم است.
خدایا مرا ببخش و بیامرز
و مرا با شهادت به دیدار خویش بپذیر ..
آمین یا رب العالمین
#سید_علی_حسینی ۱۳۵۹/۷/۸
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
روایتی از شهادت سیدعلی حسینی
برانکارد را زمین گذاشتند و بلند شدند. چشمم به جنازه خورد. به طرفش دویدم، نگاهش کردم و با صدای بهتزدهای داد زدم: «اِ! اینکه علیه؟!» یکی از پرستارها به طرفم برگشت و گفت: «خانم چرا داد میزنی؟ علی کیه؟» گفتم: «علی! علی خودمون دیگه! مگه تو نمیشناسیش؟!»
احساس کردم کمرم شکست؛ منتها نه از سنگینی پیکرِ علی، که از سنگینی غم از دست دادنش!
سرش را توی بغلم گرفتم. چشمهایش باز بود و لبخند قشنگی روی لبهایش بود. خاکهای صورتش را پاک کردم ..
روایت خواهر شهید
#سید_علی_حسینی
برشی از کتاب "دا"
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca