#سیره_شهدا🦋
❤️حسین رفیق ما بود.یار ما بود مهربان، فداکار،شجاع،بی باک بود.شیفته اهل بیت
عصمت و طهارت بود.
💛از دوران ابتدایی روزه میگرفت.بسیار
روحیه شادی داشت و بسیار خندان بود پرجنب
و جوش بود.خیلی به ما توجه داشت کلاس مداحی دعای توسل و نوحهخوانی رفته بود
و بسیار صدای دلنشینی داشت.
💚از ۱۵ سالگی عضو شورای پایگاه بسیج شد. زمانی که وارد سپاه شد معرفت،تقوا،صبر و استقامتش نیز بیشتر شد.
✍🏻راوی:پدر شهید
شهید مدافع حرم
#حسین_مشتاقی
🌹بهشت ایران
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
#سیره_شهدا
با وجود تعیین زمان عقد در روز اول فروردین ، حامد به من گفت که بابا من اکنون شرایط ازدواج ندارم . من در این دختر و خانواده ایشان هیچگونه ایرادی نمی بینم ، هر ایرادی هست از من است .
من نمی خواهم نام کسی در شناسنامه ام ثبت شود و بعدا از آنها شرمسار شوم ، چرا که اگر این بار خدا بخواهد و من عازم سوریه شوم مدت زیادی زنده نخواهم بود .....
شهید مدافع حرم
#شهیدحامد_جوانی
🌹بهشت ایران
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🔰 #سیره_شهدا | #مردم_داری
در کوچه ما پیر مردی بود که اختلال حواس داشت. همیشه صندلی اش را دم در می گذاشت و می نشست داخل کوچه. هر وقت حمید به این پیر مرد می رسید، خیلی گرم با او سلام و علیک می کرد. اگر سوار موتور بود، توقف می کرد و بعد از سلام و احوال پرسی گرم حرکت می کرد.
آن شب رفته بودیم هیئت. موقع برگشت ساعت از نیمه شب گذشته بود و پیر مرد هم چنان در کوچه نشسته بود. حمید طبق عادتش خیلی گرم با او سلام و علیک کرد.وقتی از او دور شدیم گفتم: حمید جان! لازم نیست حتما هر بار به ایشان سلام کنی. او به خاطر اختلال حواس اصلا متوجه نیست.
حمید گفت: عزیزم! شاید ایشان متوجه نشود؛ اما من که متوجه می شوم. مطمئن باش یک روزی نتیجه محبت من به این پیر مرد را خواهی دید.
وقتی بعد از شهادت حمید، وقتی برای همیشه از آن کوچه می رفتیم، همان پیر مرد را دیدم که برای حمید به پهنای صورت اشک می ریخت. این گریه از آن گریه های سوزناکی بود که در غم حمید دیدم.
شهید مدافع حرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی🕊🌹
📚منبع: کتاب یادت باشد
🌹بهشت ایران
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
❤️ #سیره_شهدا
✍ بخشیدن همسر
🌟 از دستش خیلی ناراحت بودم. منتظر نشسته بودم تا برگردد. کلی حرف آماده کرده بودم، اما وقتی دیدمش زبانم بند آمد. مجید آمد و کنارم نشست و گفت: «میدونم ناراحتی. مسجد بودم. زیارت عاشورا خوندم و در سجدهی آخرش، از خدا خواستم بخاطر اینکه با خانمم بد حرف زدم منو ببخشه!»
🌹شهید مجید کاشفی
📙فرهنگ نامه شهدای سمنان،ج۸،ص۱۰۶
🌹بهشت ایران
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca