eitaa logo
موکب شهدای شهرستان بهشهر
1.1هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
5.5هزار ویدیو
15 فایل
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله_الحسین اخبار، اطلاع رسانی، فعالیتها و برنامه های موکب شهدای شهرستان بهشهر را در این کانال دنبال نمایید. ارتباط با ادمین: @Mehdi_hoseyni63
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ 🥀 شهید عزیز برای ما خاطرات زیادی تعریف می کرد. یکی از آن  ها این بود که، یک روز صبح با چند رزمنده دیگر به حمام رفتند و در راه برگشت کنار جاده ایستادند و برای سوار شدن، دست دراز می کردند اما هیچ ماشینی ترمز نمی زد، بعد آنان تصمیم گرفتند که توی جاده دراز بکشند، به محض دراز کشیدن، بعد از چند دقیقه یک کامیون بالای سرشان ترمز  زد. و آنان را سوار می کرد.😊 ✍ به روایت خواهر بزرگوار شهید 🌷 🌷 : ۱۳۴۷/۰۶/۰۱ بهشهر 🕊 : ۱۳۶۵/۱۰/۰۴ ام الرصاص هدیه به ارواح مطهر شهدا 🌷 موکب اربعین شهدای شهرستان بهشهر @behshahr_arbaeen
❤️ 🌿 ما در خانه ی پدرم زندگی میکردیم در روزهای آخر مرخصی ، یک روز صبح شهید مرا آرام از خواب بیدار کرد، دیدم حیاط خانه شسته شده ، گاوها دوشیده شده و صبحانه را نیز آماده کرده بود. موقع خوردن صبحانه از من یک تفاضا کرد و گفت: چون ۳ سال است که با هم ازدواج کردیم می خواهم در آخرین روزهای زندگی ام دست پخت شما را بخورم. 🌿 من ۱۳ ساله بودم که ازدواج کرده بودم و پخت و پز را خوب بلد نبودم و به شهید گفتم: « این چه حرفی است که می زنی؟ ان شاء الله که بر می گردی.» آن روز ناهار درست کردم و با هم خوردیم. 🌿 شهید شب های آخر همیشه بیدار بود و پسر و دخترش روی پا و زانو می گرفت و می گفتم: چرا مدام بیداری؟» می گفت می خواهم برای آخرین بار فرزندانم را سیر ببینم. :همسر بزرگوار  🌷 🌷 : ۱۳۴۵/۰۶/۱۱ بهشهر 🕊 : ۱۳۶۷/۰۴/۰۲ هفت تپه سلام صبحتان بخیر موکب اربعین شهدای شهرستان بهشهر @behshahr_arbaeen
❤️ 🌿 ما در خانه ی پدرم زندگی میکردیم در روزهای آخر مرخصی ، یک روز صبح شهید مرا آرام از خواب بیدار کرد، دیدم حیاط خانه شسته شده ، گاوها دوشیده شده و صبحانه را نیز آماده کرده بود. موقع خوردن صبحانه از من یک تفاضا کرد و گفت: چون ۳ سال است که با هم ازدواج کردیم می خواهم در آخرین روزهای زندگی ام دست پخت شما را بخورم. 🌿 من ۱۳ ساله بودم که ازدواج کرده بودم و پخت و پز را خوب بلد نبودم و به شهید گفتم: « این چه حرفی است که می زنی؟ ان شاء الله که بر می گردی.» آن روز ناهار درست کردم و با هم خوردیم. 🌿 شهید شب های آخر همیشه بیدار بود و پسر و دخترش روی پا و زانو می گرفت و می گفتم: چرا مدام بیداری؟» می گفت می خواهم برای آخرین بار فرزندانم را سیر ببینم. :همسر بزرگوار  🌷 🌷 : ۱۳۴۵/۰۶/۱۱ بهشهر 🕊 : ۱۳۶۷/۰۴/۰۲ هفت تپه هدیه به ارواح مطهر شهدا 🌷 موکب اربعین شهدای شهرستان بهشهر @behshahr_arbaeen