eitaa logo
بیت الـزهـرا (س) مرکزی تهران
463 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
9.6هزار ویدیو
62 فایل
فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ ۳۶/نور در خانه ‏هايى كه خدا رخصت داده كه آن ها رفعت‏ يابد و نامش در آن ها ياد شود در آن ها هر بامداد و شامگاه او را نیایش می کنند.
مشاهده در ایتا
دانلود
در جنگ فیزیکی وقتی یک نفر از ما تیر می‌خورد، یعنی یک نفر کم می‌شویم اما در وقتی یک نفر از ما تیر می‌خورد فقط یک نفر از ما کم نمی‌شود، بلکه آن یک نفر به دشمن اضافه می‌شود. امروز با جنگ شناختی روبرو هستیم. امروز مشکل داریم. امروز مشکل داریم ... https://eitaa.com/Beitozahra_markazitehran
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📣 | سعیدِ خمینی، عبداللهِ سیدقائد 🖼 در حاشیه‌ی عیادت فرزندان رهبر انقلاب به نمایندگی از ایشان، از مجروحان لبنانی و رزمندگان مقاومت که برای درمان به ایران اعزام شده‌اند 🔹️همین چند دقیقه قبل فهمیده ملاقات‌کننده‌اش فرزندِ رهبر انقلاب اسلامی و به‌‌قول ‌خودشان سیدقائد است. به احترامش نیم‌خیز شده روی تخت. دو دست توی پانسمان با انگشتانی قطع شده و چشم‌های عمل و پانسمان شده و سر و صورتی پر از زخم و بخیه. هیچ جا را نمی‌بیند. فقط از جهت صدا می‌تواند مکان مخاطب را تشخیص دهد. 🔹️همسر جوانش هم کنار تخت ایستاده. کاملا در قواره یک زوج شیعه‌ی لبنانی! حاج آقا که می‌رسد با همان چشم و پلک‌های بخیه و پانسمان شده بغضش می‌ترکد. در پاسخ حاج آقا که از احوال و زخم‌هایش می‌پرسد می‌گوید: «فدای سر شما! نگران نباشید!» 🔹️همسرش ایستاده کنار تخت. اشک می‌ریزد. قفل کرده‌ام. آن از زهرای ۵ ساله و هادیِ ۱۱ساله و الباقی بچه‌هایی که در خردسالی زخم صهیون به تن‌‌شان نشسته و این هم از بزرگ‌ترهایشان و عبدالله ۳۲ ساله و همسرش. 🔹️عبدالله دارد با گریه‌ای که معلوم نیست اشک‌هایش باید چطور از لای زخم‌ها، بخیه‌ها و پانسمان‌ها راهشان را باز کنند ادامه می‌دهد: «به سیدقائد بگویید درست است که ما عزیز از دست داده‌ایم (منظورش سیدحسن نصرالله است) اما سایه‌ی عزیزتر هست هنوز! به سید قائد بگویید یک سپاه در لبنان دارد که منتظر دستور اوست.» 🔹️حاج آقا می‌گوید به امر آقا راهی شده‌اند تا جویای احوال او و بقیه رزمندگان شوند. بعد هم هدیه‌ای که از طرف آقاست را به همسر عبدالله می‌دهد. عبدالله اما گوشش به این حرفا نیست و تند تند با گریه دارد حرف‌هایش را می‌زند: «به سید قائد بگویید نگران ما نباشد. از طرف من حتما ببوسیدش! بگویید سربازش سلام رساند!» 🔹️حاج آقا خطاب به همسر عبدالله، جویای رسیدگی از آنها می‌شوند و اینکه اگر مشکلی هست حتما بگویند. زن محجوبانه از همه چیز تشکر می‌کند و از رسیدگی کادر درمان. مترجم ترجمه می‌کند که زن جوان یکهو می‌پرد توی صحبت‌‌ها: «فقط یک درخواست دارم!» همه گوش تیز می‌کنند: «سلام من را هم به سیدقائد برسانید!» 🔹️سرم را می‌گیرم سمت پنجره تا بغض خفت شده بیخ گلویم رها شود. جای سالم توی صورت پر از بخیه‌ی‌ عبدالله نیست. حاج آقا کنار گوشش می‌گوید: «الان به خدا خیلی نزدیکی، برای ما دعا کن!» عبدالله اشک می‌ریزد و با چشم‌های بسته حرف‌هایش را می‌زند. 🔹️پرتاب می‌شوم به سکانس‌های از کرخه تا راین و سعید، رزمنده‌ی ایرانی که بعد از بهبود چشمانش با شنیدن یاد و نام امام اشک می‌ریخت. در پاسخ به اینکه گریه برای چشم‌هایش ضرر دارد می‌گفت بگویید بدوزندشان. سعید نمی‌دانست عبدالله با چشم‌های دوخته شده هم گریه می‌کند. 💻 Farsi.Khamenei.ir
10.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎤 شهید آوینی از روزهای سخت والفجر ۱۰ 💬جدال رزمندگان با کوه و برف و بذر حیاتی که در دل دانه‌های برف است 🔄بازنشر بخشی از مستند روایت فتح به مناسبت ۲۰ فروردین سالروز شهادت سیدمرتضی آوینی 🎤 @khameneiothers
هدایت شده از تحلیل و تبیین
🎤 | گلستان توحید ✍ روایتی از دیدار دست‌اندرکاران حج با رهبر انقلاب 🔹️ ساعت هفت صبح گنجشک‌ها محوطه‌ی حسینیه را روی سرشان گذاشته بودند. جزو نفرات اول وارد حسینیه شدم. همراه جمعیتی که می‌خواستند ردیف‌های جلو بنشینند. پنجاه‌شصت نفر اول را راه دادند آن جلو جلوها و بقیه کمی عقب‌تر نشستند. در اغلب دیدارها ردیف‌های ابتدایی مخصوص مهمانان ویژه است. اما حج از این حرف‌ها ندارد. اسمش که می‌آید همه برابر می‌شوند. 🔹️ کنار یک خانم میانسال نشستم. گفت: «اولین بار است آقا را می‌بینم. اولین بار هم هست که حج می‌روم.» پرسیدم: «فیش داشتی؟» گفت: «نه، همه چیز دقیقه‌ی آخر و معجزه‌وار جور شد. به یک خادم امام حسین خدمت کردم و فردایش همسرم پیشنهاد داد من را هم ببرد مکه. خودش از قبل فیش داشت و قرار بود برود. مطمئنم کار امام حسین بود.» 🔹️ نشستم کنار زنی که فردایش عازم بود. با خوشحالی زائدالوصفی می‌گفت: «آمده‌ام از آقا خداحافظی کنم و بروم.» گفتم: «حج تو با دیدار آقا شروع شده و خدا کند که به دیدار آقا امام زمان تمام شود.» به قول کرمانی‌ها گریه شد. زیر لب گفتم: «و تمام الحج، لقاء امام». 🔹️ آقا که آمدند همه بلند شدند و صف‌ها به هم ریخت. می‌توانستم دوباره خودم را به صف اول برسانم. دلم نیامد. حق آن‌هایی بود که دو سه ساعت به انتظار نشسته بودند. من که همه‌ش دور حسینیه گشته بودم. شعارها که تمام شد حجاج نشستند و مجری دوباره لبیک‌ها را گفت و همه تکرار کردیم... 🔍 مطالعه متن کامل روایت:👇 khl.ink/f/60104
هدایت شده از KHAMENEI.IR
دیدار دست‌اندرکاران کنگره شهدای امدادگر با رهبر انقلاب 📣 جمعی از خانواده‌های شهدای امدادگر، امدادگران جبهه مقاومت و دست‌اندرکاران نخستین کنگره بین‌المللی شهدای امدادگر دفاع مقدس و مقاومت، روز دوشنبه ۲۲ اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۴ با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای دیدار کردند. آنچه در ادامه می‌آید روایتی از این دیدار صمیمانه است که مشروح آن روز چهارشنبه ۲۴ اردیبهشت همزمان با برگزاری این کنگره منتشر خواهد شد: 🔹️ بخش اول | مکرمه، علیرضا، فاطمه و آدم‌هایی از این دست واژه‌‌های انگلیسی و عربی و فارسی را شکسته و بسته از گوشه‌ و اطراف ذهنش جمع می‌کند و تحویلم می‌دهد تا بلکه منظورش را برساند: «مع سیدقائد... Take photo... نیست امکانش؟!» همزمان چشم‌هایش می‌درخشند و نم اشکی هم روی صورتش می‌لغزد. فاطمه در یکی از بیمارستان‌های لبنان متعلق به حزب‌الله پرستار است و عضو سازمان امداد و نجات حزب‌‌الله. سازمانی که وظیفه‌اش امداد و رسیدگی به رزمندگان خط مقدم نبرد بوده اما خودش در جنگ تعداد زیادی شهید تقدیم مقاومت کرده است. من رفته بودم از او بخواهم بیاید جلوی دوربین و با همان زبان شکسته و بسته‌اش از شاهکاری بگوید که با دیگر همکارانش خلق کرده‌اند اما انگار که توی ابرها باشد؛ اصلاً پایش روی زمین نیست. انگار که در یک دنیای دیگری است. مانده‌ام جوابش را چه بدهم. توی ذهنم می‌گویم باید یقه‌ی دبیرخانه‌ی کنگره را گرفت که وسط برگزاری کنگره‌ی شهدای امدادگر ما را توی همچین وضعیت‌هایی انداخته‌اند. آدم‌هایی مثل فاطمه و دیگرانی که حالا اینجا در چند صف‌ معدود، مرتب منتظر آقا نشسته‌اند تا نماز را به ایشان اقتدا کنند و بعدش هم ساعتی پای بیاناتشان بنشینند، خارج از قد فهم و قواره‌ی امثال من هستند و کوچکی امثال من را بدجور به رخم می‌کشند. نه من به قدر مُکفی عربی می‌دانم که پاسخی مُشبع به زن جوان لبنانی بدهم که هر لحظه ممکن است از شدت شوق بزند زیر گریه و نه او به قدر کافی انگلیسی می‌داند که با جملات شکسته بسته‌ی من متوجه شود که من صرفاً خبرنگاری هستم که قرار بوده با او گفت‌وگو کنم اما حالا خودم آچمز شده‌ام. بی‌خیال می‌شوم و می‌روم سراغ پدر یکی از شهدای وطنی که سیلی بعدی محکم‌تر می‌خورد توی صورتم! ... 🖼 متن کامل روایت را از اینجا بخوانید👇 🖥 https://farsi.khamenei.ir/news-content?id=60170
هدایت شده از KHAMENEI.IR
دیدار دست‌اندرکاران کنگره شهدای امدادگر با رهبر انقلاب 📣 جمعی از خانواده‌های شهدای امدادگر، امدادگران جبهه مقاومت و دست‌اندرکاران نخستین کنگره بین‌المللی شهدای امدادگر دفاع مقدس و مقاومت، روز دوشنبه ۲۲ اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۴ با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای دیدار کردند. آنچه در ادامه می‌آید روایتی از این دیدار صمیمانه است که مشروح آن روز چهارشنبه ۲۴ اردیبهشت همزمان با برگزاری این کنگره منتشر خواهد شد: 🔹️ بخش اول | مکرمه، علیرضا، فاطمه و آدم‌هایی از این دست واژه‌‌های انگلیسی و عربی و فارسی را شکسته و بسته از گوشه‌ و اطراف ذهنش جمع می‌کند و تحویلم می‌دهد تا بلکه منظورش را برساند: «مع سیدقائد... Take photo... نیست امکانش؟!» همزمان چشم‌هایش می‌درخشند و نم اشکی هم روی صورتش می‌لغزد. فاطمه در یکی از بیمارستان‌های لبنان متعلق به حزب‌الله پرستار است و عضو سازمان امداد و نجات حزب‌‌الله. سازمانی که وظیفه‌اش امداد و رسیدگی به رزمندگان خط مقدم نبرد بوده اما خودش در جنگ تعداد زیادی شهید تقدیم مقاومت کرده است. من رفته بودم از او بخواهم بیاید جلوی دوربین و با همان زبان شکسته و بسته‌اش از شاهکاری بگوید که با دیگر همکارانش خلق کرده‌اند اما انگار که توی ابرها باشد؛ اصلاً پایش روی زمین نیست. انگار که در یک دنیای دیگری است. مانده‌ام جوابش را چه بدهم. توی ذهنم می‌گویم باید یقه‌ی دبیرخانه‌ی کنگره را گرفت که وسط برگزاری کنگره‌ی شهدای امدادگر ما را توی همچین وضعیت‌هایی انداخته‌اند. آدم‌هایی مثل فاطمه و دیگرانی که حالا اینجا در چند صف‌ معدود، مرتب منتظر آقا نشسته‌اند تا نماز را به ایشان اقتدا کنند و بعدش هم ساعتی پای بیاناتشان بنشینند، خارج از قد فهم و قواره‌ی امثال من هستند و کوچکی امثال من را بدجور به رخم می‌کشند. نه من به قدر مُکفی عربی می‌دانم که پاسخی مُشبع به زن جوان لبنانی بدهم که هر لحظه ممکن است از شدت شوق بزند زیر گریه و نه او به قدر کافی انگلیسی می‌داند که با جملات شکسته بسته‌ی من متوجه شود که من صرفاً خبرنگاری هستم که قرار بوده با او گفت‌وگو کنم اما حالا خودم آچمز شده‌ام. بی‌خیال می‌شوم و می‌روم سراغ پدر یکی از شهدای وطنی که سیلی بعدی محکم‌تر می‌خورد توی صورتم! ... 🖼 متن کامل روایت را از اینجا بخوانید👇 🖥 https://farsi.khamenei.ir/news-content?id=60170
هدایت شده از تحلیل و تبیین
🎤 | اصحاب آخرالزّمانی سیّدالشّهدا... 🔹️ «همه چیز دست خدا است...»! این‌ها را سردار محمّد باقری می‌گوید؛ می‌گوید و محجوبانه سر به زیر می‌اندازد تا بغضش را از عقب ماندن از قافله‌ی شهدا و به‌خصوص برادر شهیدش پنهان کند. «خدا»، این واژه‌ی سه‌حرفی، مسیر زندگی و تلاش و مجاهدات همه‌ی سربازان سال‌های قبل و سرداران دیروز و شهدای امروز؛ آنانی که در تمام سال‌های عمر، بیش و پیش از آنکه امیدشان به ابزار و جنگ‌افزار باشد به خدا و ایمان به او و عده‌های صادقش بود؛ همین هم باعث شد که در اوج زَرق‌وبَرق دنیایی، مِهر خمینی کبیر (رحمة الله علیه) و حرف‌ها و شعارهایش به دلشان بنشیند. 🔹️ سایر شهدای بامداد جمعه بیست‌وسوّم خرداد هم از این قاعده مستثنا نیستند. غلامعلی رشید، حسین سلامی، امیرعلی حاجی‌زاده و دیگران، همگی در زمانی به ندای توحیدی خمینی کبیر (رحمة الله علیه) لبّیک گفتند که از نظر حساب‌و‌کتاب‌های مادّی، منطق چندانی نداشت. آن‌ها نور خدا را در شخصیّت خمینی (رحمة الله علیه) دیده بودند و همین برایشان کافی بود، حتّی اگر مسیری که خمینی کبیر (رحمة الله علیه) به آن اشاره می‌کرد، در دنیا هیچ رهروی جز ملّت ایران نداشته باشد. منبع قدرت، خدا بود؛ برای قدرتمند شدن هم باید به او متّصل شد و خمینی حلقه‌ی این اتّصال بود. 🔹️ وعده‌ی خدا این بود که اگر او را یاری کنند، خدا هم یاری‌شان می‌کند و آن‌ها به این وعده ایمان داشتند؛ پس تمامشان را برای خدا گذاشتند و خدا هم به وعده‌اش عمل کرد. متجاوز بعثی، بعد از هشت سال جنگ و با وجود چند برابر شدن و توسعه‌ی ماشین جنگی‌اش به سبب یاری شرق و غرب، بهره‌ای از خاک این مُلک نبرد و در نهایت، تسلیم اراده‌ی باقری و رشید و سلامی و دیگر رزمندگان شد. خدا پای وعده‌اش ایستاده بود. مردان بااراده‌ای که دیکتاتور بعثی تسلیم اراده‌ی آن‌ها شد، در تمام طول سال‌های پایان جنگ تا ایران قدرتمند امروز، تسلیم خدا و اراده و رضای او بودند و مگر برای چنین کسانی پایانی جز شهادت می‌توان متصوّر بود؟ شهادت پاداش طبیعی یک عمر مجاهدت بود برای کسانی که تصمیم گرفته بودند جز در مقابل خدا، در برابر هیچ چیز سر خم نکنند. 🔹️ به تعبیر سیّدمرتضیٰ آوینی، اصلاً غایت خلقت جهان هم همین بوده؛ اینکه انسان‌هایی پرورش یابند که در برابر شداید، بر هر‌چه ترس و شک و تردید و تعلّق غلبه کنند و حسینی شوند. این غلبه بر تعلّق‌ها و تردید‌ها است که قدرت می‌آورد و این‌ها استادتمام غلبه بر تعلّق‌ها هستند. محمّد باقری درست فهمیده بود که همه چیز دست خدا است! خدایی که دهه‌ی ۶۰ بود، سال‌های جنگ بود و الان هم هست؛ خدای «اَنتُمُ الاَعلَون»، وقت نصرت و امداد؛ خدای وعده‌های صادقِ «لا یُخلِفُ المیعاد» و این بندگان نیک او که پای یاری دینش آمدند؛ اصحاب آخرالزّمانی سیّدالشّهداء (علیه السّلام) که حتّی اگر هم جنگ نمی‌بود، باز هم راه و سرنوشت‌شان از کربلا می‌گذشت. 📝 ستون «» در شماره‌ی جدید هفته‌نامه خط‌حزب‌الله را از اینجا بخوانید. 💻 Farsi.khamenei.ir
🔴نامهٔ سیدحسن خمینی به رهبر انقلاب: در هر جبهه‌ای که لازم بدانید با افتخار حاضر خواهم بود 🔹حماسهٔ حضور کم نظیر مردم اشک شوق در چشم هر آزاده ای گرد آورده است. وجود مبارک شما خواب‌های دشمنان را به کابوس تبدیل می‌کند و دل‌های مردم را آرامش می‌دهد. در هر جبهه‌ای که لازم می‌دانید، با افتخار حاضر خواهم بود. 🔹حضور حماسیِ مردم در کنار قدرت برتر نظامیِ فرزندان مردم ایران در نیروهای مسلح بار دیگر ثابت کرد که تا چه اندازه لطف الهی مددکار مردم این سرزمین است و صدق کلام مراد و امام مردم ما را نشان داد. به پویش _امیدآفرین بپیوندید👇 🇮🇷 جدیدترین روایت امیدآفرین نبرد جمهوری اسلامی ایران و رژیم صهیونیستی 👇🏻 https://eitaa.com/saeidsaranikojor
هدایت شده از تحلیل و تبیین
📢 | بخوان... بخوان سرود را... ✍روایتی از مراسم عزاداری شب عاشورا در حسینیه امام خمینی با حضور رهبر معظم انقلاب ▪️دوازده شب گذشت؛ دوازده شبِ پر شراره، شب‌هایی که آسمانِ وطن، با فریاد موشک‌ها و نعره‌ی ضدهوایی می‌لرزید. دشمن آمده بود تا امید را خاموش کند، تا ستون‌های ایمان را بلرزاند، اما در دل تاریکی‌ها، یک دلتنگی بزرگ‌تر از صدای آژیرها بود: نبودن او... نبودن آن قامتِ آشنا در حسینیه‌ی خاموش اما زنده به نورِ عشق حسین. ▪️مردم می‌آمدند، می‌نشستند، عزاداری می‌کردند، می‌گریستند، اما چشمشان مدام به در بود؛ چشم به راه سایه‌ی آن عبای خاک‌خورده، آن دست بالا رفته برای سلام، آن نگاه که بیشتر از هزار خطبه، قوت قلب بود. ▪️اما او نیامده بود… نه به خاطر خستگی، که خستگی در قاموسش معنا ندارد؛ نه به خاطر ترس، که ترس در فرهنگ مردان الهی بی‌معناست. او نبود، چون جنگ بود؛ چون خطر بود؛ چون دشمن، دقیقاً می‌دانست کجا باید بزند تا دل‌ها بلرزد. ▪️و حال... شب عاشوراست. شبی که کربلا زنده می‌شود، شبی که اشک از چشم نمی‌ریزد، که از دل می‌جوشد. حسینیه امام پر است، اما هنوز یک چیز کم است... تا آن‌که در باز می‌شود... ▪️ناگاه سکوت، صدای گام‌های آشنا را می‌شنود. بغض‌ها می‌ترکند، اشک‌های شوق اما بی‌اجازه جاری می‌شوند. او آمده... در میان شعله‌ی تهدید، با اقتدار آمده... ▪️رهبر آمده است. ساکت، محجوب، اما با نوری که تا عمق قلب‌ها می‌تابد. حسینیه، نفس نمی‌کشد. همه ایستاده‌اند؛ اشک‌ها جاری است، عشق و اندوه در هم تنیده. او نگاهی به مداح می‌اندازد و با صدایی که سال‌هاست ستون امید این ملت است، آرام می‌گوید: 📢 بخوان... بخوان سرود ای ایران را... ▪️و صدای مداح، لرزان اما محکم، می‌خواند: در روح و جان من میمانی ای وطن... ▪️و همه باهم با فرمانده کل قوا میخوانند؛ ای ایران ایران دور از دامان پاکت دست دگران، بد گهران... ▪️حسینیه دیگر فقط جای سوگ نیست؛ شده‌است حریم افتخار، حریم دلتنگی‌هایی که حالا با اشکِ شوق شسته می‌شوند. اشکِ حسین، با اشکِ وطن، یکی می‌شود. صدای گریه، صدای ایمان است، صدای دلدادگی به مردی که در میانه‌ی آتش، با لبخند آمده تا به ما بگوید: من کنار شمایم، تا آخرین نفس. ✍ پرویز کرمی 🖥 Farsi.Khamenei.ir