عشق خانه ی توست
در عشق بـاش 🩷
و به هیچ جای دیگری مرو
هر جای دیگری آشفتگیست
هر جای دیگری گمگشتگیست ...
@Benam_pedar_madar
🔻 صبح بخیر
🌥 صبح است و صبا مشک فشان میگذرد
⛅️ دریاب که از کوی فلان میگذرد
🌤 برخیز چه خسبی که جهان میگذرد
☀️ بوئی بستان که کاروان میگذرد
#صبح_بخیر
@Benam_pedar_madar
🔻به نیکان نیکی کن و به بدان بدی مکن
بخش سوم:
پادشاه به یاد آورد این پاسخها را در گذشته از پیرمرد آموخته و افسوس خورد و به خود گفت مقصر خود من بودم که دوستی ما بهم خورد.
به وزیر دستور داد بیدرنگ پیرمرد را با احترام به نزد وی آورند. وزیر که از راندهشدن پیرمرد خوشحال بود، دوباره آشفته خاطر شد و در اندیشه یافتن راهی برای نابود کردن پیرمرد افتاد. به نزد پیرمرد رفت و به او گفت که پادشاه منتظر اوست و سپس اضافه کرد بیا اول به خانه من برویم و چیزی بخوریم. مدتهاست تو را میشناسم و یک بار هم مهمان من نشدهای.
پیرمرد قبول کرد و مهمان وزیر شد. وزیر به او کباب به همراه ماست و سیر داد و مقدار زیادی سیر را کوبید و در ماست ریخت و به پیرمرد گفت لحظهای بنشین من الساعه باز میگردم.
وزیر سریعا به دربار رفت و از پادشاه پرسید چرا پیرمرد را دوست داری و با او مراوده داری؟
پادشاه پاسخ داد او مردی عاقل و نیکو سخن است چرا با او دوستی نکنم؟
وزیر به او گفت آیا میدانی پیرمرد همه جا و نزد هرکس میگوید دهان پادشاه بوی بدی میدهد؟
پادشاه عصبانی شد و فریاد زد اگر ثابت شود تو راست میگویی، دستور میدهم او را مجازات کنند...
📚افسانه های کوردی
#داستان
#نیکان
#بدان
@Benam_pedar_madar
🔻رضایت مادر
🌻رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر بالین جوانی که در حال مرگ بود، حاضر شد و فرمود: ای جوان کلمه توحید (لا اله الا الله) بر زبان بیاور. جوان زبانش بند آمده بود و قادر بود ادای توحید نبود.
🌻پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خطاب به حاضرین فرمود: آیا مادر این جوان در اینجا حاضر است؟
زنی که در بالای سر جوان ایستاده بود گفت: آری، من مادر او هستم.
🌻رسول خدا ص و سلم فرمود: آیا تو از فرزندت راضی و خشنود هستی؟ گفت: نه، من مدت شش سال است که با او حرف نزدهام.
فرمود: ای زن او را حلال کن و از او راضی باش! گفت برای رضایت خاطر شما او را حلال کردم، خداوند از او راضی باشد.
🌻پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رو به آن جوان نمود و کلمه توحید را به او تلقین نمود. جوان بعد از رضایت مادر زبانش باز شد و به یگانگی خدا اقرار کرد.
🌻پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای جوان چه میبینی؟ گفت: مردی بسیار زشت و بدبو را مشاهده میکنم و اکنون گلوی مرا گرفته است. پیامبر دعائی به این مضمون به جوان یاد داد و فرمود: بخوان: (ای خدایی که عمل اندک را میپذیری و از گناه و خطای بزرگ درمی گذری از من نیز عمل اندک را بپذیر و از گناه بسیار من درگذر، چرا که تو بخشنده و مهربانی).
جوان دعا را آموخت و خواند؛ سپس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پرسید: اکنون چه میبینی؟ گفت: اکنون مردی (ملکی) را میبینم که صورتی سفید و زیبا و پیکری خوشبو و لباسی زیبا بر تن دارد و با من خوش رفتاری میکند (بعد از دنیا رحلت کرد).
وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً...(اسراء/۲۳)
#داستان
#مادر
#آیه
@Benam_pedar_madar
مینویسم بنام عشـــق
❤️بنام دل❤️
بـه حرمت این لحظه های بی تکرار
به شـوق 👈 "تو" 👉
بنام عشق مینویسم
❤️دوستت دارم❤️
@Benam_pedar_madar
سلامتےمادرےڪه
هم مادربود هم پدر
هم مريض بود،هم سالم
هم گرسنه بود،هم سير
هم پير بودهم جوون
هم دل شڪسته بود،هم دل زنده!
مادرهایےڪه دلخوشيشون
تو دلخوشے ماخلاصه ميشه
@Benam_pedar_madar
🔻حرم و حرامی
شبی در بیابان مکه از بی خوابی پای رفتنم نماند. سر بنهادم و شتربان را گفتم دست از من بدار.
پای مسکین پیاده چند رود
کز تحمل ستوه شد بُختی
تا شود جسم فربهی لاغر
لاغری مرده باشد از سختی
گفت: ای برادر! حرم در پیش است و حرامی در پس. اگر رفتی بردی وگر خفتی مردی.
خوش است زیر مغیلان به راه بادیه خفت
شب رحیل، ولی ترک جان بباید گفت
حکایتهای #سعدی
#گلستان
#شعر
@Benam_pedar_madar
🔻از خجالت آب شدن
💧💧💧
نقل است روزی مریدی از حیا و شرم مسئله ای از «بایزید بسطامی» پرسید.
شیخ جواب آن مسئله چنان موثر گفت كه شخص آب گشت و روی زمین روان شد.
در این موقع درویشی وارد شد و آبی زرد دید. پرسید : «یا شیخ، این چیست؟»
گفت : «یكی از در درآمد و سئوالی از حیا كرد ،من جواب دادم. طاقت نداشت چنین آب شد از شرم.»
💧💧💧
#ضرب_المثل
#بایزید_بسطانی
@Benam_pedar_madar
🔻 صبح بخیر
☀️تاریک شد از مهر دل افروزم روز
🌙شد تیره شب، از آه جگر سوزم روز
☀️شد روشنی از روز و سیاهی ز شبم
🌙اکنون نه شبم شبست و نه روزم روز
#صبح_بخیر
#منوچهری_دامغانی
@Benam_pedar_madar
🔻کریستف کلمب
وقتی کریستف کلمب از سفر معروف
و پر ماجرایش برگشت ملکه اسپانیا
به افتخارش مهمانی مفصلی ترتیب داد.
درباریان که سر میز ناهار حاضر بودند با تمسخر گفتند:
کاری که تو کردهای هیچ کار مهمی نیست.
ما نیز همه میدانستیم که زمین گرد است و از هر سوئی بروی و به رفتن ادامه دهی از آن سوی دیگرش برمیگردی!
ملکه اسپانیا پاسخ را از کریستف خواست ،کریستف تخم مرغی را از سر میز برداشت و به شخص کناری خود داد و گفت: این را بر قاعده بنشان
او نتوانست
تخم مرغ دست به دست مجلس را دور زد و از راست ایستادن و بر قاعده نشستن اِبا کرد.
گفتند: تو خودت اگر میتوانی این کار را بکن،کریستف ته تخممرغ را بر سطح میز کوبید
ته آن شکست و تخم مرغ به حالت ایستاده ایستاد
همگی زدند زیر خنده ،که ما هم این را میدانستیم.
گفت: آری شاید میدانستید اما انجام ندادید من میدانستم و عمل کردم.
#داستان
#کریستف_کلمب
#عمل
@Benam_pedar_madar
این متن خیلی قشنگه
پیرزن ازصدای خروپف هر شب پیرمرد شکایت داشت، پیرمرد هرگزنمی پذیرفت. شبی پیرزن آن صدا را ضبط کرد که صبح حرفش را ثابت کند . اما صبح پیرمرد دیگر هرگز بیدار نشد و آن صدای ضبط شده لالایی هرشب پیرزن شد ...
قدر لحظات هر چند سخت کنار هم بودن رو بدانیم .
مادر مثل مداد ميمونه هر لحظه تراشيده شدن و تموم شدنش رو ميبيني.
اما پدر مثل خودکاره . شکل ظاهريش تغيير نميکنه فقط يکدفعه ميبيني ديگه نمي نويسه...
تا هستند قدرشونو بدونيد...
اینم به عـــشـــق پدر و مادر🌸
@Benam_pedar_madar