🔻مرگ زاهد
🎍🎍🎍🎍
🎍🎍
🎍
ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺯﺍﻫﺪﻯ ﺩﺭ ﺑﺼﺮﻩ ﺑﻴﻤﺎﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻣﺮﮒ ﺭﺳﻴﺪ، ﺧﻮﻳﺸﺎﻧﺶ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﮔﺮﺩ ﻭﻯ ﺩﺭ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﺴﺘﻨﺪ.
ﮔﻔﺖ: ﻣﺮﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﺎﻧﻴﺪ(بلند کنید) ﻭﻯ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﺎﻧﻴﺪﻧﺪ. ﺭﻭﻯ ﺳﻮﻯ ﭘﺪﺭ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻯ ﭘﺪﺭ! ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻰ؟ ﮔﻔﺖ: ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻧﮕﺮﻳﻢ ﻛﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﻯ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺑﻤﻴﺮﺩ ﻭ ﭘﺸﺖ ﺑﺸﻜﻨﺪ.
ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻰ؟ ﮔﻔﺖ: ﺍﻣﻴﺪ ﻣﻰ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺩﺭ ﭘﻴﺮﻯ ﺧﺪﻣﺖ ﻣﻦ ﻛﻨﻰ ﻭ ﺩﺭ ﺑﻴﻤﺎﺭﻯ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺑﺎﻟﻴﻦ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻰ.
ﺭﻭﻯ ﺳﻮﻯ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺷﻤﺎ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻴﺪ؟ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺯﻳﺮﺍ ﻛﻪ ﻳﺘﻴﻢ ﺷﺪﻳﻢ ﻭ ﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﺫﻟﻴﻞ ﮔﺸﺘﻴﻢ.
ﺭﻭ ﺳﻮﻯ ﻋﻴﺎﻝ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻰ؟ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﻳﻦ ﻳﺘﻴﻤﺎﻥ ﺭﺍ؟ ﮔﻔﺖ: ﺁﻩ! ﺁﻩ! ﺷﻤﺎ ﻫﻤﻪ، ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻴﺪ، ﻫﻴﭽﻜﺪﺍﻡ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻦ ﻧﻤﻰ ﮔﺮﻳﻴﺪ ﻛﻪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﭼﺸﻢ ﺗﻠﺨﻰ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﻭ ﭼﻪ ﮔﻮﻳﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻭ ﻛﺮﺩﺍﺭ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ؟ ﺍﻳﻦ ﺑﮕﻔﺖ ﻭﺟﺎﻥ ﺑﻪ ﺣﻖ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻛﺮﺩ.
🎍
🎍🎍
🎍🎍🎍🎍
📚ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻋﺎﺭﻓﺎﻥ، ﺍﺑﻮﺳﻌﻴﺪ
#مرگ
#زاهد
#داستان
@Benam_pedar_madar
#پندانه 🌹
وسیع باش
دلتنگ که شدی
منتظر نباش کسی دل گرفته ات را باز کند،
بلند شو و قدمی بردار.
دل یک نفر را شاد کن،
دلت خود به خود باز می شود.
قوی باش
و پیش از آنکه کسی را دوست داشته باشی
خودت را دوست داشته باش.
تا همچنان باشی
در لحظه هایی که کسی برای تو نیست.
صبور باش
زمان خیلی چیزها را حل خواهد کرد.
گاهی مساله های به ظاهر بزرگ و پیچیده توانایی و هوش زیادی نمی خواهد.
کمی زمان می خواهد تا آرام تر شوی و مساله را کوچک تر و ساده تر ببینی.
و عاشق باش ...
برای آنکه دوستش داری دعا کن
بدون آنکه دلیلی برای دوست داشتنت بیابی
ببین چه احساس رضایتی پیدا خواهی کرد.
@Benam_pedar_madar
پدر ...
هنوز هم خیالت که در سرم گل میدهد
گیسوانم به بهار می نشیند و
بغضها ی پنهانم به عشق
مادرم...
یادت که در من خالی میشود
دنیایم بوی خوش کودکی می گیرد
و همین قانعم می کند که
تنها عشق تو تمامی نداشت...
@Benam_pedar_madar
تعهد خیلی مهمه
تعهد ب حرفات
تعهد ب انتخابت
تعهد ب کارت
تعهد ب قولت
تعهد ب آدمایی که تو زندگیتن؛
تعهده که عیار آدمارو مشخص میکنه…!
واگرنه موقع حرف زدن و قول دادن؛همه هستن!حتی یه غریبه تو خیابون...
طرز رفتار تو مثل برچسب قیمتــــــــــــــــــه.....
نشون میده چقدر ارزشــــــــــ دارۓ......✌️
@Benam_pedar_madar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر♥️
ارزشمندترین مکان هایی که میتوان در دنیا حضور داشت:
در فکرِ مـــادر
در قلب مـــــادر
و در دعای مـــــــــــادر❤️
@Benam_pedar_madar
🔻عیادت بیمار و دعای نادرست او
🌼🌼🪴🌼🌼
پیامبر اکرم (ص) که همواره جویای احوال مسلمین می شدند، شنیدند یکی از یاران بیمار شده است.
به عیادت او رفتند و کنار بستر او نشستند و احوال پرسی کردند.
بیمار گفت در نماز مغرب که با شما به جماعت نماز می خواندم، شما سوره القارعة را خواندید.
تحت تأثیر قرار گرفتم و عرض کردم خدایا، اگر من در پیشگاه تو گناهکار هستم و می خواهی مرا عذاب کنی، در همین دنیا مرا عذاب کن.
اینک می بینید که گرفتار بیماری هستم.
پیامبر فرمودند درست نگفتی، می بایست بگویی پروردگارا، هم در دنیا و هم در آخرت به ما پاداش بده و ما را از عذاب دوزخ حفظ کن.
آنگاه پیامبر برای او دعا کرد و او خوب شد.
📚داستان ها و پندها، جلد ۴، صفحه ۱۶۳
#پند
#پیامبر
@Benam_pedar_madar
🔻صبح بخیر
🌼🌼🌼🦋🦋🦋
برای امروزتان از خدا میخواهم
هر آنچه صلاحتان هست
برایتان رقم بزند
من به دستان خدا ایمان دارم
بهترینها سهمتان خواهدشد
#صبح_بخیر
@Benam_pedar_madar
یک نکته بگویمت
به تحقیق بسنج
گر عاقل و کاملی
مرنجان و مرنج!
رنجاندن خلق و
رنجشت از طمع است
بگذر ز طمع
که این به است از صدگنج
@Benam_pedar_madar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤ حق_مادر
❓گفته شد: اى رسول خدا!
حقّ پدر چيست؟ فرمودند: تا وقتى زنده است از او اطاعت شود.
❓ گفته شد: پس حقّ مادر چيست؟
🌸 فرمودند:
هرگز! هرگز! اگر كسى به اندازه ريگ هاى پراكنده بيابان و به عدد قَطرات باران در طول دنيا در خدمت مادر بِايستد، نمى تواند حقّ يك روز را كه مادر، او را در شكمش حمل كرده است، ادا كند.
📚عوالى اللآلى، ج 1، ص 269، ح 77.
🌹 سلامتی مادرهای عزیزی که هیچوقت نمیتونیم حقشونو ادا کنیم و شادی مادران عزیز آسمونی که همیشه مهرشون و یادشون تو دلمون زنده است
@Benam_pedar_madar
"بنام مادر"
پـا به پـای غـم من پیـر شـد و حـرف نـزد...!!
داغ دیـد از من و تبخـیر شـد و حـرف نـزد...!!!
شب به شب منتظرم بود و دلش پر آشوب.!!!
شب بـه شب آمـدنـم دیـر شد و حـرف نزد.!!!
غصـه میخـورد کـه مـن حـال خـرابـی دارم...!!!
از همین غصـه ی من سیـر شـد و حرف نزد!!!
وای از آن لحظه کـه حرفـم دل او را سوزاند!!!
خیس شد چشمش و دلگیر شد و حرف نزد!!!
صورت پر شده از چین و چروکش یعنی!!!
مادرم خستـه شـد و پیـر شـد و حرف نزد!!!
@Benam_pedar_madar
❣مثل گندم باشیم🌾
✨زیرخاک میبرندش
باز میروید پرتر!
✨زیرسنگ میبرندش
آرد میشود پر بهاتر!
✨آتش میزنندش
نان میشود مطلوبتر!
✨به دندان میجوندش
جان میشود نیرومندتر!
ذات باید ارزشمند باشد🍃🍃🍃
@Benam_pedar_madar
🔻پارساى خداشناس و باعزت
👑پادشاهى يكى از پارسايان را ديد و پرسيد: ((آيا هيچ از ما ياد مى كنى ؟ ))
📿پارسا پاسخ داد: ((آرى آن هنگام كه خدا را فراموش مى كنم .))
#پند
#پارسا
#پادشاه
@Benam_pedar_madar
💕آدم ها فقط آدمند
نه کمتر، نه بیشتر
اگر کمتر از آن چیزی که هستند
نگاهشان کنی آنها را شکسته ای
و اگر بیشتر حسابشان کنی
آنها تو را می شکنند
میان آدم ها
باید عاقلانه زندگی کرد...
@Benam_pedar_madar
🔻پند لقمان
فرزندم:
اگر عمل تو هم وزن دانه خردلی و در تخته سنگی یا در آسمان ها یا در زمین باشد خدا آن را می آورد که خدا بس دقیق و آگاه است.
#عمل
#لقمان
@benam_pedar_madar
آدم بی معرفت...
مثل پول بدون گوشه است
وجود داره،ولی ارزش نداره!
" دنیای دست ها......
از هر دنیایی بی معرفت تر است....
امروز دست هایت را میگیرند....
قصه عادت که شدی......
فردا همان دست ها را برایت تکان میدهند...."
.
@Benam_pedar_madar
🔻 صبح بخیر
🌺ای واقف اسرار ضمیر همه کس
🌺درحالت عجز،دستگیر همه کس
🌳ازهر گنهم توبه دِه و عذر پذیر
🌳ای توبه دِه و عذر پذیر همه کس
#شعر
#خواجه_عبدالله_انصاری
#صبح_بخیر
@Benam_pedar_madar
🔻فقیر وارسته
در روزی روزگاری، جوانی که سر و وضع فقیرانه ای داشت، به خانه پیامبر(ص) رفت...
از قضا مرد ثروتمندی هم آنجا بود مرد فقیر کنار مرد ثروتمند نشست.
ثروتمند وقتی دید جوان فقیر کنارش نشسته، لباسش را جمع کرد
جوان از کار آن مرد ناراحت شد اما به روی خودش نیاورد، سوال خودش را پرسید و از آنجا رفت.
بعد از رفتن جوان، پیامبر اکرم (ص) از مرد ثروتمند پرسیدند: چه چیزی باعث شد تو آن کار را انجام دهی؟ آیا ترسیدی از فقر او چیزی به تو برسد یا از ثروت تو به او؟
مرد ثروتمند کمی فکر کرد و با شرمندگی گفت:قبول دارم رفتارم زشت بود اکنون برای جبران کارم حاضرم نصف اموالم را به او بدهم.
حضرت کسی را فرستادند تا جوان فقیر را پیدا کند و به خانه بیاورد.
جوان آمد و حضرت ماجرا را برایش تعریف کردند و پرسیدند :آیا این مال را از او قبول می کنی؟
جوان پاسخ داد: خیر!
حضرت پرسیدند: چرا؟
جوان گفت: میترسم اگر آن بخشش را قبول کنم روزی به تکبری که او دچار شده دچار شوم، و دل کسی را بشکنم که حتی با بخشش نیمی از اموالم هم نتوانم آن را جبران کنم.
#داستان
#پند
#پیامبر
@Benam_pedar_madar
💌گناه مثل میکروب است.
آلودگی اگر کم هم باشد اثر خودش را میگذارد. آدمهای زیرک به جای اینکه روی عبادت سرمایهگذاری کنند، روی ترک کار بد سرمایهگذاری میکنند.
گناه مثل سوراخ در کشتی است. رفته رفته کشتی را در آب غرق میکند. تَرَک روی سد باعث میشود، سد از بین برود. اول حرامها را بشناسید و بعد آنها را ترک کنید.
کسی که اصرار روی گناه دارد از چشم خدا میافتد انسان ممکن است، دچار گناه شود ولی هیچ وقت اصرار به گناه نمیکند.
اصرار به گناه باعث میشود تمام زحمات عمر انسان هدر رود چون لجبازی با خداوند است. امیرالمومنین فرمودند: پرهیز از گناهان سزاوارتر از انجام کارهای خیر است.
💚اول ای جان دفع شر موش کن
وانگهان در جمع گندم جوش کن
#پاکسازی_روح
#پای_درس_استادمحمدشجاعی
@Benam_pedar_madar
از مادری پرسیدند :
کدام فرزندت را بیشتر دوست داری؟
مادر گفت:
بیمار آنها را تا وقتی که خوب شود
غایب را تا وقتیکه باز گردد
کوچکترین را تا وقتی که بزرگ شود
و همه آنها را تا وقتی که بمیرم
@Benam_pedar_madar
🏵❤️🏵❤️🏵❤️🏵
🔻عاشق شدن پادشاهی بر کنیزکی
پادشاهی به قصد شکار همراه خدمتکارانش به بیرون شهر رفت در میانه را ، کنیزکی زیبا رو دید و عاشق او شد تصمیم گرفت او را به دست آورد و همراه خود ببرد با بذل و بخشش فراوان موفق شد کنیزک را همراه خود ببرد اما طولی نکشید که کنیزک بیمار شد و شاه طبیبان ماهر را از هر سوی به نزد خود فرا خواند تا کنیزک را درمان کند طبیان مدعی شدند که که با دانش خود او را مداوا کنند اما هر چه تلاش کردند حال بیمار وخیم تر شد شاه به درگاه الهی روی آورد و از صمیم دل دعا و نیایش کرد در حال دعا و تضرع بود که خوابش برد و در خواب پیری روشن روان به او گفت ؛ طبیبی ماهر فردا پیشت می آید فردای آن شب طبیب بر بالین کنیزک حاضر شد او معاینه را آغاز کرد و به فراست دریافت که عت بیماری کنیزک ، عوامل جسمانی نیست بلکه او بیمار عشق است . آن کنیزک عاشق مردی زرگر بود که در سمرقند زندگی می کرد شاه دطبق پیشنهاد طبیب دستور داد تا او را به دربار شاه بیاورند و چون زرگر را نزد شاه آوردند شاه طبق دستور طبیب اجازه داد تا آن دو باهم ازدواج کنند و آن دوشش ماه در کنار هم به خوشی زندگی کردند .پس از این مدت طبیب به اشارت خداوند زهری کشنده به زرگر داد که بر اثر آن زیبایی و جذابیت او رو به کاهش نهاد و رفته رفته از چشم کنیزک افتاد .
حکایتهای #مولوی
#پادشاه
#کنیز
@Benam_pedar_madar
🔻ارزش خدمت به مادر
دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند. هر دو متقی و پرهیزکار بودند و عالم وعارف.
با خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد. برادری که پیمان بسته بود خدمت خدا کند به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد وآن دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد.
چندی که گذشت برادر صومعه نشین مشهور عام وخاص شد و از اقصی نقاط دنیا ،عالمان و عارفان و زهاد به دیدارش شتافتند و آن دیگری که خدمت مادر می کرد فرصت همنشینی وهمکلاسی با دوستان قدیم را نیز از دست داد و یکسره به امور مادر می پرداخت.
برادر صومعه نشین کم کم به خود غره شد که خدمت من ارزشمند تر از خدمت برادر است ،چرا که او در اختیار مخلوق است ومن در خدمت خالق ،و من از او برترم!
همان شب که این کلام در خاطر او بگذشت، بیان پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد و گفت: برادر تو را بیامرزیدم و تو را به حرمت او بخشیدم و از این پس تو را حکم کردیم که در خدمت برادر باشی. عارف صومعه نشین اشک در چشمانش آمد وگفت: یا رب العالمین، من در خدمت تو بودم و او به خدمت مادر، چگونه است مرا در خدمت او می گماری وبه حرمت او می بخشی، آنچه کرده ام مایه رضای تو نیست؟
ندا رسید: آنچه تو می کنی ما از آن بی نیازم و لکن مادرت از آنچه او می کند، بی نیاز نیست، تو خدمت بی نیاز می کنی و او خدمت نیازمند، بدین حرمت مرتبت او را از تو فزونی بخشیدیم و تو را در کاراو کردیم.
#پند
#مادر
#داستان
@Benam_pedar_madar
سلامتى اونى كه
برامون ٢٤ ساعت كار كرد
حقوقم نخواست
ميگفت خوشبخت شي
خستگيم در ميره
مادر رو میگم.
به سلامتی مادر که
فرشته روی زمین است ❤️
@Benam_pedar_madae
🔻 صبح بخیر
🌸🌿🌸🌿
این جهان وآن جهان وهرچه هست
عاشقان را روی معشوق است وبس
گر نباشد قبلۀ عالم مرا
قبلۀ من کوی معشوق است وبس
#شعر
#خواجه_عبدالله_انصاری
#صبح_بخیر
🔻رعیت و سلطان
یکی از رعایا سلطان بزرگی را ندا داد ولی سلطان از روی تکبر به او اعتنا نکرد و جوابش را نداد.
رعیت در خطاب به سلطان گفت : با من سخن بگوی ؛ زیرا خدای تعالی با موسی علیه السلام سخن گفت.
سلطان در جواب گفت : ولی تو موسی نیستی !
رعیت در پاسخ گفت : تو هم خدا نیستی !
پس سلطان به خود آمد . اسبش را نگه داشت تا رعیت حاجتش را بگوید و سلطان خواسته اش را برآورده ساخت .
#حکایت
#پند
#سلطان
@Benam_pedar_madar
خنده ام با دیگری، درمان دردم مادر است
مایه ی دلگرمیم، وقتی که سردم مادر است
آنچه در هر سجده اش حتما دعایم می کند؛
با تمام آن خطاهایی که کردم مادر است ❤️
@Benam_pedar_madar
گاهی دلم هیچ چیز نمیخواهد
جز گپ ریز ریز با مادرم
هی من حرف بزنم
هی او چای تازه دم بریزد،
هی چای ام سرد بشود
هی دلم گرم.
آنجا که چای ات سرد میشود
و دلت گرم "خانه مادر است.
@Benam_pedar_madar
گاهی یک نفر
با نفس هایش
نگاهش، کلامش،
وجودش و بودنش
از این دنیا برایت
بهشتی میسازد که دیگر
بدون او،بهشت
واقعی را هم نمیخواهی
" مـــــادر "
@Benam_pedar_madar
🔻به من یاد بده مثل تو باشم
🌹
مرد زاهدی در کنار چشمه ای نشست تا آبی بنوشد وخستگی در کند. سنگ زیبای درون چشمه دید. آن را برداشت و در خورجینش گذاشت وبه راهش ادامه داد. در راه به مسافری برخورد که از شدت گرسنگی به حالت ضعف افتاده بود. کنار او نشست و از داخل خورجینش نان بیرون آورد و به اوداد.
🌹
مرد گرسنه هنگام خوردن نان چشمش به سنگ گرانبهای درون خورجین افتاد. نگاهی به زاهد کرد و گفت: آیا آن سنگ را به من می دهی؟ زاهد بی درنگ سنگ را درآورد و به او داد. مسافر از خوشحالی در پوست خود نمی نگجید. او می دانست که این سنگ آن قدر قیمتی است که با فروش آن می تواند تا اخر عمر در رفاه زندگی کند. بنابراین سنگ را برداشت و با عجله به طرف شهر حرکت کرد.
🌹
چند روز بعد همان مسافر نزد زاهد آمد و گفت: من خیلی فکر کردم تو با این که میدانستی این سنگ چقدر ارزش دارد، خیلی راحت ان را به من هدیه کردی. بعد دست در جیبش برد و سنگ را در آورد و گفت: من این سنگ را به تو بر می گردانم ولی در عوض چیز گرانبهایی از تو می خواهم. به من یاد بده که چگونه می توانم مثل تو باشم.
🌹
#داستان
#پند
@Benam_pedar_madar
🔻یاد خدا
🔅💠🔅💠
🔅شیخ ابی سعید ابی الخیر را گفتند:فلان کس بر روی آب می رود.
💠شیخ گفت:«سهل است، وزغی و صعوه ای بر روی آب می برود.»
🔅شیخ را گفتند:فلان کس در هوا می پرد. شیخ گفت:«زغنی و مگسی نیز در هوا بپرد.»
💠 او را گفتند:فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری می برود. شیخ گفت:«شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب می شود. این چنین چیزها را بس قیمتی نیست. مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بجنبد و با خلق داد و ستد کند و با خلق درآمیزد و یک لحظه از خدا غافل نباشد».
#پند
#ابوسعید_ابوالخیر
#خدا
@Benam_pedar_madar
🔻 معرفت
مردی گفت: از پسر حلاج ( حمد ) شنیدم که گفت :
شب آخر به پدرم گفتم مرا نصیحتی کن !
گفت : زود نفس خود را اسیر کن ؛ مبادا او تو را اسیر کند .
گفتم پدر آیا نصیحتی دیگر می کنی ؟
گفت : وقتی دنیا در کار بردگی است تو به کاری بپرداز که از کمترین ذره اش از کار و عالم برتر و بزرگتر است .
گفتم : آن چیست ؟
گفت : معرفت.
#پند
#معرفت
@Benam_pedar_madar