فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 در خواست یک جانباز از رهبر انقلاب
🔰یه لحظه منو تو آغوش بگیرید!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شعر خوانی فرزندان جانباز در محضر #رهبر_انقلاب
ای بیقرار یار، دعای فرج بخوان
با چشم اشکبار، دعای فرج بخوان
عجّل علی ظهورک و یابن الحسن بگو
پنهان و آشکار دعای فرج بخوان
اللهم عجل لوليک الفرج
بحق سيدتنا الزينب علیها السلام
#شب_بخیرمولای_غریبم
آرے!
#لبخند خواهے زد!
آن دَم که چہرهے دلـبــ♥️ـر
ببینی و #سـر در دامانش بگذارے ...
#وصـــال شیرین است😍
#شهید_محمودرضا_بیضایی
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
#یارسولاللهص✋❤️
گرچه از لطف پدروارِ علی سرشارم
هرچه دارم ز غلامی محمد دارم
#شنبه_های_نبوی
#السلام_علیک_یا_رسول_الله
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
لبیک یا امام مهدی (عج)
ز همه دست کشیدم که تو باشی همهام
با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد
#یا_مهدی_ادرکنی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
برجلوه و اجلال محّمد صلوات
بر چهره و تمثال محّمد صلوات
دیدند چو رخسار علی اکبر را
گفتند که بر آل محّمد صلوات
اٌللٰهٰمّ صَلّ عَلیٰ مُحَمّد وَ آلِ مُحَمّدوَعَجّل فَرَجَهُم💚
#ولادت_حضرت_علی_اکبر_ع_مبارک
#مرور_طرح_های_سال_گذشته
══💝══════ ✾ ✾ ✾
در جانِ ماست
شوقِ شهادت الی الابد
وقتی به سیدالشهدا اقتدا کنیم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت سردار سر افراز سپاه
"شهید حاج قاسم سلیمانی"
🔹صفحه ۶۶_۶۸
#پارت_بیست_و_هشتم 🦋
((جزیره مجنون جنوبی))
یک نمونه دیگر از سختی هایی که بچه های اطلاعات متحمل می شدند،مربوط به شناسایی هایی بود که در #جزیره_مجنون جنوبی انجام می دادند.
خب! من به خاطر اهمیت کار #اطلاعات ، سعی می کردم تا همیشه با بچه های این واحد ارتباط داشته باشم و معمولا محل استقرارم را نزدیک آن ها تعیین میکردم تا پیگیر کارشان باشم و حتی بعضی مواقع همراهشان بدم و منطقه را ببینم.
جزیره جنوبی، منطقه ای باتلاقی بود و پوشیده از چولان و این حرکت بچه ها را خیلی مشکل میکرد.
محمد حسین آمد پیش من و گفت:
《ما در این محور مشکل آبراه داریم، یعنی مسیری که قایق⛵بلم بتواند در آن حرکت کند، وجود ندارد.》
قرار شد یک روز به اتفاق هم برویم و منطقه را از نزدیک ببینیم. من،محمد_حسین، #اکبر_شجره و یک نفر دیگر از بچه ها به وسیله بلم برای شناسایی رفتیم.آن جا بود که من دیدم این بچه ها چه شرایط سختی را می گذرانند،اما به روی خود نمی آوردند.
باتلاق روان بود و آب تا سینه آدم می رسید.
چولان ها به قدری کوتاه بودند که اگر به حالت عادی درقایق می نشستی در دید #عراقی_ها قرار می گرفتی؛بنابراین مجبوربودند خم شوند و حرکت کنند،ازطرفی منطقه پر از جانوران مختلف بود.
...
بسم الله القاصم الجبارین
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
همان روز که من همراهشان بودم ،وقتی جلو می رفتیم، چشمم به یک افعی افتاد که روی یک تکه یونولیت چمبره زده بود!😥
نزدیکش که شدیم،متوجه ما شد و سرش را بلند کرد.
وقتی به من نگاه کرد،دیدم که چشمان بزرگ وحشتناکی دارد که حتی از چشم های جغدهم بزرگ تر است.
هنگامی که از کنارش ردشدیم،گردنش را کشید و به طرف ما حمله کرد.
در همین موقع
محمدحسین، خیلی عادی آن را با یک تیر خلاص کرد.
وقتی از #شناسایی برگشتیم ومن پایم را روی خشکی گذاشتم، احساس عجیبی داشتم!
تمام بدنم می سوخت و علتش هم وضعیت آن باتلاق بود.محمدحسین و بچه ها، شب ها در این باتلاق که پر از وحشت و #اضطراب بود،
راه می رفتند و فعالیت می کردند.
یکی از کارهای بسیارمهم و در عین حال عجیبی که آن ها انجام دادند،درست کردن آبراه بود؛کاری که درطول جنگ بی سابقه بود!!👌
آن شب ها تا صبح می رفتند و با داس چولان ها را زیرآب می بریدند تا بتوانند مسیرحرکت قایق ها را باز کنند؛آن هم نه یک متر و ده متر،بلکه چیزی حدود چهارکیلومتر.
آن چنان با عشق و علاقه کارمی کردند که اگر کسی از نزدیک شاهدفعالیت هایشان نبود،فکر می کردآن ها در بهترین شرایط به سرمی برند.
آنچه برای آن ها مهم بود،موفقیت درانجام ماموریت بودوقتی به نتیجه می رسید،شادی در چهره آن ها موج می زد؛شادی که مارا هم خوشحال می کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم یاد رفیقان کرده امروز
دلم گرفته شهیدان
مرا ببرید
⚘﷽⚘
تنها راه نجات ، ظهور اوست . . .
.
وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَيٰ دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ
ما آنها را از عذاب نزديك (اين دنيا) قبل از عذاب بزرگ (آخرت) ميچشانيم شايد باز گردند.
سجده_۲۱
کاش بفهمند مردم دنیا
که دیگر راهےنمانده جز آمدن تو
چارهےِ سامان این دنیاے آشفته فقط تویے . . .
يابن الحسن
شبها بدون آمدنت صبح میشوند
و من روز به روز در حسرتِ دیدار تو میسوزم
مولایم؛ کے شود بیایے؟
دلم آن شب رؤیایےِ دیدار را تمنا میکند
آن لحظه طوفانے را
آن ساعت عاشقے را
دلم یک جرعه دیدار میخواهد
به عقربههاےساعت نگاه میکنم؛
و ذره، ذره آب میشوم
چه سخت میگذرد روزها وشب هاے تاریک نبودنت
اما لحظه لحظه هاے تلخ این انتظار حلاوت وصال را به من مژده میدهد
و به راستے چه زیباست مجنون تو بودن . . .
در افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
#عکس_ماندگار
🔷سردار شهید حاج قاسم
سلیمانی در جمع جانبازان
کرمان...
#روزشمار_نیمه_شعبان
#الفبای_رفاقت_با_امام_زمان
📆 فقط ۵ روز تا سالروز میلاد حضرت مهدی علیه السلام باقی مانده است...
🔸ت: تقویم
یکی از نشانه های رفاقت آنست که در تقویم، روز تولد دوست و رفیقت را نشانه می گذاری و برای روز تولدش بی قرار خواهی بود.
🌟نیمه شعبان سالروز میلاد توست و من بی قرار این روزهای باقی مانده تقویم تا شب میلادت هستم.
✨لیله نیمه شعبان سحری خوش دارد
سحر نیمه شعبان اثری خوش دارد
✳️امام صادق علیهالسلام می فرمایند:
شب نیمه شعبان بهترین شب بعد از شب قدر است
📚اثباة الهداة، ج ۷، ص ۱۶۲
#عکس_ماندگار
🔷سردار شهید حاج قاسم
سلیمانی در جمع جانبازان
کرمان...
✍شهید حاج قاسم سلیمانی
اغلب ماازیک حس مشترکی برخورداریم وآن،حس مغمومیت است.وقتی انسان چیزی راازدست می دهد،یابرای چیزارزشمندی تلاش می کند اماقدرت وصول به آن راندارد،احساس مغمومیت می کند.این مغمومیت نشاط آور است،پیروزی اور است،معنویت آور است..
به من خیلی مراجعه می کنند.هرکسی دستش به من می رسداین را میگوید:دعاکن شهیدبشوم..من به آنها می گویم دعاکنید خداوند این حال رادرشماحفظ کند. وای به روزی که انسان این حالت غم را،این حالت باختن را،این حس جاماندگی را دراثردنیا ازدست بدهد! اوخاسر است..
📚کتاب ذوالفقار ص۱۴۶
🌹🍃| #مادرانه
❣پست مادر شهید دهقان در روز تولد فرزندشان
به من گفتی صبوری کن.... صبوری.
صبوری کردم...
ببین.. صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد....
آری محمدرضا جان....
روزی که آمدی و چشمم به صورت معصوم و زیبایت افتاد از داشتنت بسیار خرسند شدم... بناگاه به یاد مادرم افتادم و جوان رعنایش...
حتی فکرش قلبم را پاره پاره میکرد...
میدانستم روزی تو را از دست خواهم داد و همین وظیفه ام را سنگین تر میکرد... با خودم نجوا میکردم: خدایا آیا من میتوانم؟؟؟اگر نتوانم!!! همین جگرم را می سوزاند...
وقتی نام دایی جاودانه ات را بر تو نهادم می دانستم که راهش را ادامه خواهی داد.....
روزها و شبها باهر بار شیر دادنت،در گوشت زمزمه ها میکردم.....
میدانستم میشنوی و میفهمی.....و روزی شنیده هایت را به کار خواهی بست.
محمدرضا جان میدانی با شهادتت چه جان تازه ایی در کالبد جامعه دمیدی؟؟؟
میدانی چه جوانان نیک سرشتی با یک نگاه آتشین تو به فطرت پاک خویش بازگشتند؟؟؟
میدانی چقدر زیبا راه را از بیراهه تمایز دادی و چقدر دست در راه مانده ها را گرفتی؟؟
امروز تولد بیست و سه سالگی توست... پسر عزیزم تو برای من همیشه بیست ساله ایی... من میدانم تو ماندگار شده ایی و این ما هستیم که میرویم....
پس تولد ماندگاریت مبارک باد..
منتظرم ببینم یازده روز دیگه مامان واسه تولد امسالت چی میگه😍😍