🍃یکبار گفت باید یک ماموریت چندماهه برود. خیلی دلم گرفت. تندی کردم. گفتم تا یک هفته دو هفته قبول. اما به خدا دوماهه و چندماهه طبیعی نیست.
😔سر نماز مغرب روی سجادهاش نشست و گریه کرد. گفت هیچوقت فکر نمیکردم یک روز روبریم بایستی و مانع شوی.
🔹سخت بود خیلی سخت بود. در ماموریت ۶۵ روزهای که رفته بود من هم اردوی جهادی بودم. یکبار تماس گرفت و گفت : در یک تونل هستیم که فاصلهای با دشمن نداریم و هر لحظه ممکن است اتفاقی بیفتد و همه شهید شویم. قرار شد که نوبتی تماس بگیریم و با خانوادههایمان خداحافظی کنیم چون ممکن است هر لحظه اتفاقی بیفتد.
✔️تا صبح نتوانستم بخوابم. اما خدا را شکر بخیر گذشت. اما جلال وقتی پیش ما بود، همهجوره بود. سعی میکرد با هرچیز کوچکی همه را بخنداند و خوشحال کند. طوری که یکبار به من گفت خانم برای یکبار هم که شده تو چیزی بگو من بخندم!
#روایت_همسر🌱
#شهید_محمدجلال_ملک_محمدی🌷
سالروز شهادت : ۹۶.۰۴.۱۲
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#روایت_همسر
تازه اسم نوشته بودم دبیرستان. وقتی می رفتم کلاس، زینب رو می سپردم دست مادرم و می رفتم. یه روز که از کلاس بر گشتم دیدم علی داره لباس کثیف زینب رو عوض می کنه و رفتارش مثل همیشه نیست. شَستم خبردار شد که علی به خاطر اینکه زینب رو گذاشتم و رفتم مدرسه ناراحته.
گفت: «دلت میاد زینبو تنها بذاری؟» گفتم: «توقع داری دست از کار و زندگی بکشم و این بچه رو حلوا حلوا کنم؟».
تا دید به هم ریختم و حال خوبی ندارم، با نرمی و لطافت خاصی گفت: «رسالت اصلی تو تربیت زینبه، سعی کن ازش غافل نشی». آرامش و نرمی کلامش آرومم کرد.
#سردارشهیدعلی_بینا🌷
لشکر ثارالله
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🍃یکبار گفت باید یک ماموریت چندماهه برود. خیلی دلم گرفت. تندی کردم. گفتم تا یک هفته دو هفته قبول. اما به خدا دوماهه و چندماهه طبیعی نیست.
😔سر نماز مغرب روی سجادهاش نشست و گریه کرد. گفت هیچوقت فکر نمیکردم یک روز روبریم بایستی و مانع شوی.
🔹سخت بود خیلی سخت بود. در ماموریت ۶۵ روزهای که رفته بود من هم اردوی جهادی بودم. یکبار تماس گرفت و گفت : در یک تونل هستیم که فاصلهای با دشمن نداریم و هر لحظه ممکن است اتفاقی بیفتد و همه شهید شویم. قرار شد که نوبتی تماس بگیریم و با خانوادههایمان خداحافظی کنیم چون ممکن است هر لحظه اتفاقی بیفتد.
✔️تا صبح نتوانستم بخوابم. اما خدا را شکر بخیر گذشت. اما جلال وقتی پیش ما بود، همهجوره بود. سعی میکرد با هرچیز کوچکی همه را بخنداند و خوشحال کند. طوری که یکبار به من گفت خانم برای یکبار هم که شده تو چیزی بگو من بخندم!
#روایت_همسر🌱
#شهید_محمدجلال_ملک_محمدی🌷
سالروز شهادت : ۹۶.۰۴.۱۲
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🍃یکبار گفت باید یک ماموریت چندماهه برود. خیلی دلم گرفت. تندی کردم. گفتم تا یک هفته دو هفته قبول. اما به خدا دوماهه و چندماهه طبیعی نیست.
😔سر نماز مغرب روی سجادهاش نشست و گریه کرد. گفت هیچوقت فکر نمیکردم یک روز روبریم بایستی و مانع شوی.
🔹سخت بود خیلی سخت بود. در ماموریت ۶۵ روزهای که رفته بود من هم اردوی جهادی بودم. یکبار تماس گرفت و گفت : در یک تونل هستیم که فاصلهای با دشمن نداریم و هر لحظه ممکن است اتفاقی بیفتد و همه شهید شویم. قرار شد که نوبتی تماس بگیریم و با خانوادههایمان خداحافظی کنیم چون ممکن است هر لحظه اتفاقی بیفتد.
✔️تا صبح نتوانستم بخوابم. اما خدا را شکر بخیر گذشت. اما جلال وقتی پیش ما بود، همهجوره بود. سعی میکرد با هرچیز کوچکی همه را بخنداند و خوشحال کند. طوری که یکبار به من گفت خانم برای یکبار هم که شده تو چیزی بگو من بخندم!
#روایت_همسر🌱
#شهید_محمدجلال_ملک_محمدی🌷
سالروز شهادت : ۹۶.۰۴.۱۲
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin