eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
123.1هزار عکس
129.2هزار ویدیو
212 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩«اگر در جستجوی عجّل الله هستید، او را در میان سربازانش بجویید...» 🌹✨ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🚩«اگر در جستجوی عجّل الله هستید، او را در میان سربازانش بجویید...» 🌹✨ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
😘 یه صلوات بفرستین ... ‌‌ •توی ماشین نشسته بودیم و در راه مأموریت بــه جنوب کشور مـــعمولا از هر دری صحبت به میـان می آمد. به محض این که بوی غیبت از حرف کــسی می آمد، مـــحمود به صــورت ناگهانی مــی پرید وسط حــرف ها و طوری که انگار اتفاق خـــطرناکی در حال وقوع باشد میگفت: ‌‌ •آقایان ساکت ؛ یک لـــحظه ساکت ! بعد همــه ساکت می شدند تا ببینند موضوع چیست و چه اتفاقی قـــرار است بیفتد. می خندید و با آن لهجه شیـــرین ساروی اش می گفت: ‌ • یِه تا صَلِوات بَرِسِنین !! همه صلوات می فرستادند و غیبتی صورت نمیگرفت... ‌‌ 📒منبع : کتاب شهیـــد عزیـــز "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" به روایت هـــمرزم شهیـــد. ‌ ♥️ 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
💔خندید و رفت ... ‌ ▪️از زبان مادر شهید : آخرین باری که به سوریه می رفت، وقتی از در می رفت بیرون، برگشت و با زور و التماس و هر راهی که بلد بود، خواست مرا راضی کند تا دست هایم را ببوسد. عاجزانه میگفت: «این یک دفعه را از ته دل رضایت بده دست هایت را ببوسم تا وقتی می روم خدا بپذیرد!». نفهمیدم منظورش چه بود. خدا چه چیز را باید می پذیرفت. خودش را با بوسیدن دست هایم را ...! ▪️وقتی داشتند بیرون می رفتند[محمود و محمدرضا] ، قرآن گرفتم بالای سرشان. گفت: «قرآن روی سر گرفتن چندان مهم نیست. دعا کن با قرآن زندگی کنیم، با قرآن بمیریم، باقرآن محشور شویم». کاسه آب را گرفتم که پشت سرشان آب بپاشم. گفت: «مادرجان! آب را پشت سرکسی می ریزند که امیدی به بازگشتنش باشد! ما داریم می رویم سوریه!» ‌ ▪️ پرسیدم: «مگر نمی خواهی برگردی ؟» گفت: «با خداست!» تا سر کوچه با آنها رفتم.از کوچه که خواست بیرون برود، دوباره برگشت و سفارش بچه ها را کرد. سوار ماشین مرتضی شدند تا آنها را برساند. ‌ ▪️ از پنجره ماشین دست هایش را بیرون آورد و دوباره خواست از یاد بچه ها غافل نشوم. گفتم: «مگر نگفتی خدا؟» گفت: «خدا هست، پدر و مادر وسیله اند». تا جلوی مسجد با آنها رفتم. می خندید و می گفت: «مگر می خواهی با ما سوریه بیایی؟ بروید خانه !» گفتم: «اگر ببری می آیم!» خندید و رفت... ‌ ❤️ ‌‌📒منبع : کتاب شهیـــد عزیـــز "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" به روایت مادر بزرگوار شهیـــد. ‌ 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻پادکست : 💠فرماندهی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف ) 👈۲ دقیقه خلوت با فرمانده در روز جمعه.... 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin