💐تعبیری یک ساله💐
امیر وصیتنامهاش را نوشته بود. پیش من آمد و گفت: برایت یک امانت دارم. گفتم: چیه؟
گفت: روزی میشود که دنبال این میگردید، جایی بگذار که جلوی دست باشد.
خندیدم و گفتم: به من از این بابت چیزی میرسد.
گفت:شاید! اگر من لایقاش باشم که چیزی برای شما بگذارم.
بعد خندیدم و آن را در جایی گذاشتم، خیلی نگران بودم و نمیتوانستم مطلب را برای پدر و مادر بازگو کنم.
اضطراب و ناراحتی میهمان روزها و شبهایم در لحظات حضور او در کمیتهی جستجوی مفقودین بود
تا اینکه یک شب، خواب دیدم که بدن امیر کاملاً سوخته است و مادر بالای سر او نشسته و گریه میکند.
گفتم: چی شده؟
گفت: امیر سوخته است.
نگاهش کردم صورتش کاملاً سوخته بود با ناراحتی و گریه از خواب پریدم.
سال بعد تحقق تعبیر خوابم را در غسالخانه به نظاره نشستم.
راوی:خواهر شهید
#سید_امیر_تشت_زرین
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin