#شهدا_حاج_حسین_خرازی
روز پنجشنبه بود، پشت بی سیم منو خواسته بودند، وقتی رفتم گفتند: حاجی میخواد براش روضه بخونی، از پشت بیسیم خیلی گرفته و ناراحت بود، شروع کردم به خوندن:
در بین آن در و دیوار
زهرا صدا میزد پدر
زهرای من ...
#دمی_با_شهدا
نگاهی احساسی و متفاوت
●➼┅═❧═┅┅───┄
#شهدا_حاج_حسین_خرازی
دکتر چهل و پنج روز بهش استراحت داده بود. آوردیمش خانه، گفت:
بابا ...! حوصلم سر رفته، منو ببرید سپاه بچه ها رو ببینم
بردیمش تا شب خبری ازش نشد!
ساعت ده شب زنگ زد؛ گفت: ....
#دمی_با_شهدا
نگاهی احساسی و متفاوت
●➼┅═❧═┅┅───┄