*﷽*
پدربزرگم تعریف میکرد، در روز عروسی دختر خان برای اولین بار قرار بود که ماشین به داخل روستا بیاید و همه برای دیدن آمده و در پشت بام منازل جمع شده بودند. دیدم که عابدین از پله پائین آمد و شروع به وضو گرفتن کرد و به او گفتم که بعد از دیدن ماشین عروس شروع به خواندن نماز میکردی. وی در جواب من گفت که دیدن ماشین عروس که دیر نمیشود، اما نماز خواندن دیر میشود و از وقتش می گذرد
#شهید_زین_العابدین_معصومی
#یادش_عزیزش_با_صلوات
**