#خاطرات_شنیدنی
#سردارشهیدمحمودکاوه
1⃣7⃣
تازه آمده بود سقز؛یک روز ،شاید هم دو روز.
بایدحمله میکردیم به یک روستا که نزدیک سقز بود.🔫
ضد انقلاب جمع شده بود آنجا.
دو،سه تااز بچه ها فشنگ شان تمام شد.
خواستیم عقب نشینی کنیم،#محمود گفت:من یک قدم هم عقب نمی آم .
گفتم:اگر گلوله هات تموم شد ،چکار میکنی؟
گفت:جنگ تن به تن.
ماندیم چکارکنیم.
درهمین حال،#محمود سر یکی از کومله ها راهدف گرفت وزد.🤯
طرف با صورت آش و لاش،از پشت تخته سنگ افتاد بیرون وشروع کرد به غلط خوردن.🤕
دست یکی دیگر شان را هم زد.
بچه ها شیر شدند.
دو،سه تاشان راهم آنها زدند.
#محمودکم کم شروع کرد جلو رفتن .
کومله ها،آنهایی شان که زنده مانده بودند،پاگذاشتند به فرار.
فردای آنروز#محمود شد مسئول گروه اسکورت "دیواندره_سقز"✨
📚ساکنان ملک اعظم
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin