📝 به بهانه #روز_ارتش
🌷 ارتش فدای ملت یعنی...
💠 وقتی پای #دفاع از کیان جمهوری اسلامی در میان است، ارتش به میدان می آید و با تمام توان از ایران عزیز و نظام جمهوری اسلامی دفاع می کند....
وقتی حرف دفاع از #مرزهای جمهوری اسلامی است، باز ایستاده ، مقتدر و بیدار و حتی اجازه یک شیطنت کوچک را چه در مرزهای زمینی و چه هوایی و چه مرزهای دریایی نمی دهد...
💠در عرصه #تولید تجهیزات نظامی، بر اساس آیه "وَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ" هر روز از یک دست آورد نظامی جدید رونمایی می کند...
و البته خدمت ارتش به ملت فقط محدود به میادین #دفاعی و #نظامی نیست...
💠 ارتش در تمام #حوادث و بلایای طبیعی نیز در صحنه خدمت رسانی حاضر است تا جایی که حتی سرهنگ ارتش خم می شود تا یک #پیرمرد روستایی بتواند پا بگذارد بر پشت او بر کامیون سوار شود و.....
💢 امروز که این بیماری منحوس به جان ملت افتاده، باز هم یک آن از پا نمی نشیند و دوشادوش سایر نهادهای #خدمتگزار به ضدعفونی معابر، کنترل ورود و خروج شهرها ، تولید و توزیع ماسک و اقلام بهداشتی ، برپایی بیمارستان های بزرگ صحرایی و.... می پردازد
و حتی امروز به مناسبت روز ارتش، در اوج #ایثار و فداکاری، به جای برپایی #رژه روز ارتش در خیابان، رژه رفتن و خوابیدن روی تخت و خون دادن برای ملت را برگزار می کند، تا باز هم برای چندین و چندمین بار این شعار تحقق یابد که:
#ارتش_فدای_ملت
🍃 آری ارتشی که تحت امر #ولی_مسلمین باشد، با تمام ارتش های دنیا فرق دارد، این ارتش یک #ارتش_مقدس است!
رفتم خونه #پدر سه تا #شهید
یه خرده احوالپرسی کردم
گفتم کجا #وضو بگیرم ؟
گفتش که دو سه تا پله باید بری پایین . رفتم وضو گرفتم . دیدم #پیرمرد حوله آورده .
گفت : حوله آوردم دست و صورتت رو خشک کنی.
گفتم : #حدیث داریم اگر وضو گرفتید و [جای وضو رو] خشک نکنید ، ثوابش چند برابره.
پدر سه تا شهید جواب داد : حدیث نداریم که اگر یه پیرمرد با #درد_پا، برات حوله آورد خیطش نکنی؟!
گفتم :من #علم_دین دارم ،#فهم_دین ندارم ...
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🚨خاطره جالب #سیلی خوردن #محافظ رهبری
🔘 یکی از محافظین رهبر انقلاب :
💠 اون روز، بین #سخنرانی حضرت آقا، بارها نگاهم به #پیرمرد لاغراندامی افتاد که شبکلاه سبزی به سر داشت و شال سبزی هم به کمرش.
تا سخنرانی آقا تموم شد، بلند شد و خیز برداشت طرف من و بلند گفت: «میخوام دست آقا رو ببوسم» امان نداد و خواست به سمت آقا برود که راه اون رو بستم. #عصبی شد و تند گفت: «اوهووووی....چیه؟! میخوام آقا رو از نزدیک زیارت کنم. مثل اینکه ما از یه جد هستیم» صورت #پیرمرد، انگار دریا، پرتلاطم و طوفانی میزد. کمکم، داشت از کوره در میرفت که شنیدم آقا گفتن: «اشکال نداره، بذار سید تشریف بیاره جلو» نفهمیدم تو اون جمعیت #آقا چطور متوجه پیرمرد شد. خودم رو کنار کِشیدم. پیرمرد نگاهی به من انداخت و بعد، انگار که پشت حریف قَدَری رو به خاک رسونده باشه، با عجله، راه افتاد به سمت آقا.
پشت سرش با فاصله کمی حرکت کردم. هنوز دو سه قدم برنداشته بود که پاش به پشت گلیم حسینیه گیر کرد و زمین خورد.
اومدم از زمین بلندش کنم که برگشت و جلوی آقا و جمعیت #محکم کوبید توی گوشم و گفت: «به من پشت پا می زنی؟» سیلیاش، انگار برق ۲۲۰ ولت خشکم کرد.
توی #شوک بودم که آقا رو رو به روی خودم دیدم. به خودم که اومدم، آقا دست گذاشت پشت سرم و جای سیلی پیرمرد رو روی صورتم بوسید و گفت: «سوءتفاهم شده. به خاطر جدّش، فاطمه زهرا، ببخش!» درد سیلی همونموقع رفع شد.
بعد سالها، هنوز جای #بوسه_گرم آقا رو روی صورتم حس میکنم.»
📚 برگرفته از کتاب «حافظ هفت» ( رمان داستانی بر اساس سفر مقام معظم رهبری به استان فارس )
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═