eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
137.6هزار عکس
170.4هزار ویدیو
238 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 به بهانه 🌷 ارتش فدای ملت یعنی... 💠 وقتی پای از کیان جمهوری اسلامی در میان است، ارتش به میدان می آید و با تمام توان از ایران عزیز و نظام جمهوری اسلامی دفاع می کند.... وقتی حرف دفاع از جمهوری اسلامی است، باز ایستاده ، مقتدر و بیدار و حتی اجازه یک شیطنت کوچک را چه در مرزهای زمینی و چه هوایی و چه مرزهای دریایی نمی دهد... 💠در عرصه تجهیزات نظامی، بر اساس آیه "وَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ" هر روز از یک دست آورد نظامی جدید رونمایی می کند... و البته خدمت ارتش به ملت فقط محدود به میادین و نیست... 💠 ارتش در تمام و بلایای طبیعی نیز در صحنه خدمت رسانی حاضر است تا جایی که حتی سرهنگ ارتش خم می شود تا یک روستایی بتواند پا بگذارد بر پشت او بر کامیون سوار شود و..... 💢 امروز که این بیماری منحوس به جان ملت افتاده، باز هم یک آن از پا نمی نشیند و دوشادوش سایر نهادهای به ضدعفونی معابر، کنترل ورود و خروج شهرها ، تولید و توزیع ماسک و اقلام بهداشتی ، برپایی بیمارستان های بزرگ صحرایی و.... می پردازد و حتی امروز به مناسبت روز ارتش، در اوج و فداکاری، به جای برپایی روز ارتش در خیابان، رژه رفتن و خوابیدن روی تخت و خون دادن برای ملت را برگزار می کند، تا باز هم برای چندین و چندمین بار این شعار تحقق یابد که: 🍃 آری ارتشی که تحت امر باشد، با تمام ارتش های دنیا فرق دارد، این ارتش یک است!
رفتم خونه سه تا یه خرده احوالپرسی کردم گفتم کجا بگیرم ؟ گفتش که دو سه تا پله باید بری پایین . رفتم وضو گرفتم . دیدم حوله آورده . گفت : حوله آوردم دست و صورتت رو خشک کنی. گفتم : داریم اگر وضو گرفتید و [جای وضو رو] خشک نکنید ، ثوابش چند برابره. پدر سه تا شهید جواب داد : حدیث نداریم که اگر یه پیرمرد با ، برات حوله آورد خیطش نکنی؟! گفتم :من دارم ، ندارم ... 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🚨خاطره جالب خوردن رهبری 🔘 یکی از محافظین رهبر انقلاب : 💠 اون روز، بین حضرت آقا، بارها نگاهم به لاغراندامی افتاد که شب‌کلاه سبزی به سر داشت و شال سبزی هم به کمرش. تا سخنرانی آقا تموم شد، بلند شد و خیز برداشت طرف من و بلند گفت: «میخوام دست آقا رو ببوسم» امان نداد و خواست به سمت آقا برود که راه اون رو بستم. شد و تند گفت: «اوهووووی....چیه؟! می‌خوام آقا رو از نزدیک زیارت کنم. مثل این‌که ما از یه جد هستیم» صورت ، انگار دریا، پرتلاطم و طوفانی می‌زد. کم‌کم، داشت از کوره در می‌رفت که شنیدم آقا گفتن: «اشکال نداره، بذار سید تشریف بیاره جلو» نفهمیدم تو اون جمعیت چطور متوجه پیرمرد شد. خودم رو کنار کِشیدم. پیرمرد نگاهی به من انداخت و بعد، انگار که پشت حریف قَدَری رو به خاک رسونده باشه، با عجله، راه افتاد به سمت آقا. پشت سرش با فاصله کمی حرکت کردم. هنوز دو سه قدم برنداشته بود که پاش به پشت گلیم حسینیه گیر کرد و زمین خورد. اومدم از زمین بلندش کنم که برگشت و جلوی آقا و جمعیت کوبید توی گوشم و گفت: «به من پشت پا می زنی؟» سیلی‌اش، انگار برق ۲۲۰ ولت خشکم کرد. توی بودم که آقا رو رو به روی خودم دیدم. به خودم که اومدم، آقا دست گذاشت پشت سرم و جای سیلی پیرمرد رو روی صورتم بوسید و گفت: «سوءتفاهم شده. به خاطر جدّش، فاطمه زهرا، ببخش!» درد سیلی همون‌موقع رفع شد. بعد سال‌ها، هنوز جای آقا رو روی صورتم حس می‌کنم.» 📚 برگرفته از کتاب «حافظ هفت» ( رمان داستانی بر اساس سفر مقام معظم رهبری به استان فارس ) 👇 ●➼‌┅═