#عشــق_بـه_فـرمـانـده ••• ♥️
🌺اسلحه را سمت #کاوه گرفته بود
و تندتند با او حرف میزد. نزدیکتر که شدم شنیدم محراب گفت: شما نیا🚷 من تنها میروم، کاوه گفت: من #فرمانده ام
باید در عملیات باشم ...
🌺وقتی #محراب از قانعکردن کاوه ناامید شد گفت: اگر بیایی یک تیر💥 به پایت میزنم !! اینطوری حداقل زخمی میشوی ولی باز بینِ ما #هستی، اما اگر بروی ...😔
این عشق و محبت #دوطرفه
تا زمان شهادت🌷 ادامه داشت ...
#شهید_محمود_کاوه
#شهید_علیاصغر_حسینی_محراب
🌹🍃🌹🍃
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🍃#قاسم_سلیمانی #دهه_۶۰🍃
#محمودکاوه را متاسفانه ما نتوانستیم آنچنان که باید بشناسیم و آن را به
نسل هاب بعدی بشناسانیم.
اگر #محمودکاوه🌹زنده بود برای ما همانند #قاسم سلیمانی🌹 بود. اگر نسل جوان امروز می خواهد بداند #کاوه کیست،عکس #قاسم سلیمانی و عملکرد او را مقابل خود قرار دهد؛آن زمان
می فهمد که #قاسم_سلیمانی🌷 در دهه ۶۰ ما #شهید_محمودکاوه🌷بوده است.
#سردارشهید
#محمودکاوه💖
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🍃#قاسم_سلیمانی #دهه_۶۰🍃
#محمودکاوه را متاسفانه ما نتوانستیم آنچنان که باید بشناسیم و آن را به
نسل هاب بعدی بشناسانیم.
اگر #محمودکاوه🌹زنده بود برای ما همانند #قاسم سلیمانی🌹 بود. اگر نسل جوان امروز می خواهد بداند #کاوه کیست،عکس #قاسم سلیمانی و عملکرد او را مقابل خود قرار دهد؛آن زمان
می فهمد که #قاسم_سلیمانی🌷 در دهه ۶۰ ما #شهید_محمودکاوه🌷بوده است.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#شهید_محمود_کاوه 🌷
#کاوه_معجزه_انقلاب ❣
#کاوه، از آن روز که کودکی بود در کوران انقلاب تا روزی که پر کشید و رفت، یک سر دوید؛ از تلخ تا شیرین، از تند تا ملایم، از کودک تا مردی پخته، همه را دوید. کنار راه این همه آدم ایستاده بودند؛ آینهوار، کوچک، بزرگ، دور، نزدیک، کج، صاف، عکس کاوه در تک تک این آینهها افتاده است.
هر یک از این آدمها چیزی از او میگویند؛ خاطرهای، توصیفی، زندگی نامهای، اما #کاوه دویده است و رفته است. باید این تصویرها را این نقطهها را به هم وصل کرد و به آن نقطه پایان رساند؛ به آن نقطه ای که آغاز بودنی دیگر است.
درست مثل نقطه نقطه قطرههای سرخ که روی برف ردی گذاشته اند و دنبال کردنشان آدم را به او میرساند؛ نقطههای سرخ و گرمی که روی یک خطاند؛ گاه درست روی خط، گاه کمی این سوتر و گاه کمی آن سوتر.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
سالهای اول درگیری کردستان، ضد انقلاب😱 در سقز بیانیهای منتشرکرد که قصد حمله به شهرو داریم، وای به حال کسی که مغازهاش باز باشه! خبر به #کاوه رسید. گفت: «بی خود کردن! ما در شهر مستقریم. از کی تا به حال از این جراتها پیدا کردن؟ به مردم بگید نترسن و به کار و زندگیشون برسن. کسی جرات حمله نداره، اگر حمله کنن زنده بر نمیگردن.» اما مردم ترسیده بودن. تمام شهر تعطیل بود. هر چی گفتیم #کاوه چه گفته، گوش ندادن. به آقا
#محمود گفتیم مردم حسابی ترسیدن و مغازهها همه بسته است. گفت: «عیبی نداره، الان کاری میکنم تا همه بیان سر کار و زندگیشون.» بعد گفت: «یکی بلند شه و با یک قوطی رنگ و قلمو با من بیاد.» در هر مغازهای که بسته بود علامت میزد. مردم که دیدن #کاوه چنین کاری میکنه از ترس اینکه فردا اعدامشون نکنه به کسب و کار خود بازگشتن. چیزی نگذشت که شهر به تکاپو افتاد و بازار رونق گرفت و زندگی عادی جریان پیدا کرد. #کاوه هم گفت: ترس، ترس رو برد. ضد انقلاب 😱هم جرات نکرد یک سنگ به سمت شهر پرتاب کنه. #محمود به مردم گفت: «من از شما به جان و مال و ناموستون حساس ترم. وقتی میگم نترسید و در شهر باشید و فرار نکنید، گوش کنید و اعتماد داشته باشید.ما مسئول امنیت و سلامت شما هستیم و کار ضد انقلاب😱 را تمام میکنیم.»
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🔷 فردوسی باید دوباره زنده شود و #کاوه را بسراید. کاوه ای که آهنگر نیست اما از آهن محکم تر است؛ مردی به محکمی ایمان، به قدرت یقین، به شجاعت حقیقت، به نام آسمانی❤️ «محمود»، -❤️ محمود کاوه - قصه ای که از این پس خیلی از قصه ها را از یاد خواهد برد.
او به گاه شهادت ۲۵ سال داشت اما نقشی که می باید در زندگی ایفا کند به خوبی ایفا کرد و پایانش را هم زیبا و سرخ امضاء نمود ...
📝 غلامرضا بنی اسدی
#شهید_محمود_کاوه 🌷
#کاوه_معجزه_انقلاب
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷
🔸یک عده بچه بسیجی کم سن و سال بودیم که از مشهد🕌 حرکت کردیم رفتیم تیپ شهدا. اون زمان آوازه #محمودکاوه همه جا رو گرفته بود. یک شب آخر وقت تصمیم گرفتیم بریم دیدار فرمانده. با پرس و جو فهمیدیم رفته تو حسینیه تیپ. وقتی رسیدیم دیدیم یکی از معاونانش دم در حسینیه ایستاده.
🔹گفتیم میشه بگی برادر #کاوه بیاد ببینمش؟ گفت نه، آقا #محمود مشغول قرائت قرآن هستن و بعد، نماز شب میخونن. در همین حین دیدم #آقامحمود اومد و در آستانه در حسینیه ایستاد.😃
🔸یک نگاهی به اون برادر کرد و بعد با لب خندان و روی خوش و آغوش باز همه مارو پذیرا شد. نشست با همه ما خوش و بش کرد و گفت و خندید و چای درست کردیم باهم خوردیم و عکس یادگاری گرفتیم.🌸☺️
🔹خدا شاهده بعدها فهمیدم دو شب میشد که نخوابیده.😔 خیلی کم میخوابید و کم خوراک بود، ولی بسیار پر کار و خوشرو و فعال و موثر بود.🌹
#شهید_محمود_کاوه
#درس_اخلاق
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘
هر روز سر ساعت مشخص می رفتیم دیدگاه، هر چه می دیدیم ثبت می كردیم و آنها را با روزهای قبل مقایسه می كردیم. یك روز همین طور كه شش دانگ حواسم به كار بود، كسی پرده سنگر را كنار زد و آمد تو: سلام كرد، برگشتم نگاهش كردم، دیدم #كاوه است او هر چند روز یك بار می آمد می نشست پشت دوربین و راه كارها را نگاه می كرد. كنارش ایستادم، شروع كرد به دوربین كشیدن روی مواضع دشمن، كمی كه گذشت یك دفعه دیدم دوربین را روی یك نقطه ثابت نگه داشت، دقت كه كردم، دیدم صورتش سرخ شده، چشمش به جنازه شهدایی افتاده بود كه بالای ارتفاع ۲۵۱۹ جا مانده بودند، دشمن آن ها را كنار هم ردیف كرده بود تا روحیه ما را ضعیف كند، چند لحظه گذشت، #كاوه چشمش را از چشمی های دوربین برداشت، خیس اشك بود، گفت: یكی پاشه بریم این شهدا 🕊را بیاریم، اینا رو می بینم از زندگی بیزار می شم. این حرف ها همین طوری تو ذهنم بود تا شب دوم عملیات «كربلای دو» كه از قرارگاه حركت كرد و رفت خط، هنوز یادم هست، آخرین تماسی که با بی سیم داشت، گفت: از بین لاله ها🌷🌷 صحبت می كنم.
( #شهید_محمود_کاوه 🌷)
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🌷🕊🥀🌺🥀🕊🌷
#مثل_شهدا
#یاد_یاران
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_محمود_کاوه
یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم .
اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر #کاوه .
کم مانده بود سکته کنم
سر #محمود شکسته بود و داشت #خون می آمد .
با خودم گفتم : الان است که یک برخورد #ناجوری با من بکند .
چون خودم را بی #تقصیر می دانستم ، آماده شدم که اگر حرفی ، چیزی گفت ، جوابش را بدهم .
او یک #دستمال از تو جیبش در آورد ، گذاشت رو #زخم_سرش و بعد از سالن رفت بیرون .
این برخورد از #صد تا توگوشی برایم سخت تر بود .
در حالی که دلم می سوخت ، با ناراحتی گفتم : آخه یه #حرفی بزن
همانطور که #می_خندید گفت : مگه چی شده؟
گفتم : من زدم #سرت رو شکستم ، تو حتی #نگاه نکردی ببینی کار کی بوده
همان طور که #خونها را پاک می کرد ، گفت :
این جا کردستانه ، از این #خونها باید ریخته بشه ، این که چیزی نیست .
چنان مرا #شیفته خودش کرد که بعدها اگر می گفت #بمیر ، می مردم .
#روحش_شاد
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
خاطرات به یادماندنی🌷
قسمت آخر
🍃حدود ۳۰۰ تانك جلوی چشم ما به صف شده بود. آنها برای پایین آوردن روحیه ما، حتی در حال توقف گاز میدادند. علاوه بر صدای مهیب گاز دادن تانك ها، زمین هم زیرپایمان می لرزید.
🍃یکی از تانك های دشمن زیادی پیش روی کرده و خودش را به پشت خاکریز چسبانده بود. زاویه این تانك طوری بود که به راحتی می توانست بچه های ما را در طرفین خاکریز با دوشکا بزند. چند نفر را هم زد. چپ وراست خط را به دنبال «#محمود» برانداز کردم.
🍃دیدمش. در حال دویدن بود. خودم را به او رساندم و گفتم: «#محمودا جان هرکس دوست داری، بالاغیرتا
یه ریزه فاصله نگیر. یه مقدار از خاکریز فاصله بگیری، دوشكا زدنت.» تندی گفت: «باشه، باشه.» از او جدا شدم و رفتم به موقعیتم
🍃مدتی نگذشته بود که گفتند «#کاوه» را با دوشكا زدند. من دیگر او.را ندیدم .
.
🍃منتقلش کردند عقب. ما آن شب هم در خط مقاومت بودیم که دستور عقب نشینی کامل صادر شد و همه برگشتیم.
🌸والعاقبه للمتقین🌸
🌸🍃راوی برادر همرزم سید مجید ایافت
🌸روایت و منتشر شده ازکتاب من کاوه هستم
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
✅چشمان #شھداء🥀🕊
بہ #راهی است ڪہ
از خود بہ یادگار گذاشتہ اند،
اما چشم ما
بـہ #روزی است ڪہ با
آنان رو برو خواهیم شد...‼️
🕊🥀سردارشهیدمحمود #کاوه🥀🕊
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#خاطرات_شنیدنی
#سردارشهیدمحمودکاوه
7⃣
تعجب کرده بودیم😳.
میگفتیم:این چه ماموریت مهمیه که خود نماینده ی ولی فقیه برای ابلاغش اومده؟
راجع به اهمیت ماموریت زیاد حرف میزد برامان،ولی از خود ماموریت چیزی نمیگفت.
وقت رفتن ،گفت:توی این ماموریت، مسئولیت شمابه عهده ی برادر#کاوه ست.
آن روز یکی از روزهای فروردین سال ۵۹بود.🌳
بین راه،به هر دری زدیم که از#محمود حرف بکشیم،فایده ای نداشت.
شروع کردیم به حدث زدن؛یکی گفت:ما رو می خوان ببرن لبنان.
دیگری گفت:لابد می خوان به مون آموزش چتر بازی بدن،بعدم پیاده مون کنن تو خود بیت المقدس،تا با اسراییلیا بجنگیم.
یکی هم با کلی دلخوشی میگفت:شایدم می خوان بفرستن مون خود آمریکا تا کلک شیطون بزرگ رو بکنیم.
راه آهن تهران🚂،یک اتوبوس منتظرمان بود.
سوار شدیم.از ترافیک آن دور و بر که خلاص شدیم،احساس کردم اتوبوس دارد می رود سمت بالای شهر.🚌
بین راه،#محمود بالاخره مهر دهانش را برداشت.
انگار بیشتر از آن نتوانست طاقت بیاورد.
بغض کرده گفت :بچهها ما داریم می ریم جماران؛نگهبانی قسمتی از بیت حضرت امام رو دادن به ما.
هیچ کس نماند که گریه اش نگیرد.😭
📚ساکنان ملک اعظم
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#خاطرات_شنیدنی
#سردارشهیدمحمودکاوه
1⃣8⃣
دویست و پنجاه نفر بسیجی بودند.
باید از دیواندره می آوردیم شان سقز.
مسوول گروه اسکورت ،#محمود بود.✨
پایین گردنه ی ایرانخواه کمین خوردیم.
باران آتش باریدن گرفت روی سرمان.☄
#محمود حتی سرش راخم نکرد.
راست راست می دوید این طرف و آن طرف .
دادمی زد و بچه ها را راهنمایی می کرد.🗣
اول بسیجی ها را فرستاد کناره های ارتفاع.
بعدهم بچه های اسکورت را دو گروه کرد؛یک عده توی خط آتش و حرکت ،شروع کردند به بالا رفتن از ارتفاع.
#محمود هم باچند نفر دیگر،رفت که گردنه را دور بزند.
می خواست برود پشت سر کومله ها.
زود فهمیدند که دارند رودست می خورند.فرار کردند.🚶♂
خبر توی سقز پیچید.همه می گفتند:گروه #کاوه ،اولین گروهی بود که یک عده نیرو رو صحیح وسالم رسوند سقز.🌺
میگفتند:خون هم از دماغ کسی نیومده.
📚ساکنان ملک اعظم
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin